eitaa logo
گروه فرهنگی یاران امام رضایی شهدا 🥀🌷🇮🇷🌴
162 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
6 فایل
این گروه درراستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت توسط اینجانب به عنوان خادمیار افتخاری استان قدس رضوی با کمک وهمیاری شما بزرگواران یاران امام رضا یی شهدا فعالیت می کند و از نشر توهین و تهمت به اشخاص حقیقی و حقوقی خودداری خواهيم کرد وازهمکاریتان سپاسگزارم
مشاهده در ایتا
دانلود
😰 بندها را آنقدر محكم بسته كه هنوز 👈 پاهايش در پوتين ها آماده مانده است... (ره) 👇 💥 مذهب تشیع، مذهب شهادت است از اول با شهادت تحقق پیدا کرده است و با شهادت ادامه پیدا کرده است و امیدوارم که ادامه‌اش تا آخر ابد باشد انسان که باید برود از این جا هیچ انسانی جاودان نیست همه باید منتقل بشویم از این راه به مقصد بهتر که با در راه اسلام و خدا، انسان منتقل بشود... 🌿هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شهدایی که گمنام در سرزمین‌های خون و حماسه هنوز پیکرشان برنگشته مْ
میگویند ڪه ابتدای صبح رزق بندگانت را تقسیم میکنی میـشود رزق من امـروز رفاقتی باشـد... از جنـس شھیدان... با عطـر شھـادت... 📎سلام،صبحتون عالی
خدایا سرآغازصبحم رابایادونام تومیگشایم پنجره های قلبم راخالصانه وعاشقانه بسویت بازمیکنم تانسیم رحمتت به آن بوزد وناپاکیهای آنرابزداید 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
پُرسید: تویِ این گرما.. اَذیت نمیشی این رو سَرِته؟؟ گرمت نمیشه؟ جواب دادم: همه یِ اینها میاَرزَد بِه یک لبخندِ "مَهدیِ فاطمه(عج)"...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازگشت پرستوها 🔹 به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی 🔹 ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود و با همراهی دیگر دستگاه ها، تبادل حدود ۴۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد. 📌انتشار به بهانه سالروز بازگشت به میهن 🕹 سوال عجیب نماینده صلیب سرخ از اسرای ایرانی به هنگام آزادی 🔻دکتر علی هادی‌تبار که از ۱۷ سالگی تا ۲۴ سالگی در اردوگاه های بعثی به سر برد، در بخشی از خاطراتش در کتاب «شهر که آرام شد برمی‌گردم» می گوید: 🔻روز آزادی، نام و شماره مرا که خواندند جلو رفتم. یک دست لباس و کفش کتانی‌ام را گرفتم، لباس‌هایم را عوض کرده و رخت نو را پوشیدم. کمی آن طرف‌تر میزی بود که چند نماینده صلیب پشت آن نشسته بودند. اسیران قبل از خروج در مقابل آن میز لحظاتی می‌ایستادند و به سؤالی پاسخ می‌دادند. نمی‌دانستم این گفتگوی کوتاه چه هست، تا وقتی نوبتم رسید. سؤال این بود: «آیا می‌خواهی به ایران برگردی یا میل داری به عراق و یا هر کشور دیگری پناهنده شوی؟» 🔻سؤال بسیار مسخره‌ای بود. ولی من که نمی‌توانستم همه احساسم را نسبت به این سؤال بیان کنم، لبخندی زدم و جواب منفی دادم و از پای آن میز هم گذشتم... 🗓۲۶ مرداد ۱۳۶۹؛ بازگشت نخستین گروه آزادگان به کشور
⭕️ آغاز بازگشت آزادگان سلحشور از عراق پس از سال ها اسارت 🔻روز 26 مرداد سال 1369، میهن اسلامی شاهد حضور آزادگان سرافرازی بود که پس از سال ها اسارت در زندان های مخوفِ رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. 🔹 در این میان ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در چند روز قبل‌تر تشکیل شده بود، به تبادل انبوه اسرا پرداخت. این ستاد با همراهی دیگر دستگاه ها، تبادل حدود چهل هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد. 💠 آزادگان سرافراز ایرانى از چند نقطه مرزى با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان، بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. زیارت مرقد مطهر حضرت امام خمینى(ره) و بیعت با حضرت آیت ‏الله خامنه ‏اى، از نخستین برنامه ‏ها و اقدامات مشترک آزادگان سرافراز ایرانى بود. 🔶 مقام معظم رهبرى درباره آزادگان چنین فرموده ‏اند: «یکى از چیزهایى که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه می‏داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن ‏بزرگوار هم خیلى به یاد اسرا بودند. حال پدرى را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید.
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 ۲۶ مرداد روز آزادی اسرای ۸ سال جنگ تحمیلی بر آزادگان مبارک باد
🔷 ۲۶ مرداد سالروز آزادی اسرا و آغاز مرحله دیگری از ترویج فرهنگ استقامت در کره زمین گرامی باد. ♦️خاطره تلخ ما برادران اسرا هم روزی بود که خبر ارتحال حضرت امام را به ما دادند، اردوگاه سراسر غم و حالت عزاداری به خود گرفت و گریه و شیون بچه‌ها در آسایشگاه‌ها بلند شد. اگرچه این خبر بسیار تلخ بود، اما عراقی‌ها که از قبل افسران ارشدشان را به اردوگاه‌ها فرستاده بودند، چون می‌ترسیدند که اسرا در این شرایط شورش کنند وقتی عزاداری، شیون و گریه اسرا را نظاره‌گر بودند از پشت پنجره می‌آمدند و می‌گفتند که گریه نکنید پیامبر (ص) هم وفات کردند و امام شما هم وفات کرده که بقول خودشان یعنی دلداری می‌دادند. 🔸منبع: «خاطرات آزاده قهرمان آقای فرامرز صالحی، سایت صبح زاگرس، ۱۴۰۳/۵/۲۶،
🔷 ۲۶ مرداد سالروز بازگشت اسرای سرافراز اسلام به میهن گرامی باد. (بله آقای ظریف، آن زمان که شما در آمریکا می‌خندیدی، جبهه مقاومت اینگونه شکل گرفت!) ♦️امام خمینی (ره): «اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.» 🔹این شهید بزرگوار از نیروهای اطلاعات عملیات مشهد بود که در عملیات کربلای ۴ اسیر شد و هویتش در همان روزهای اول اسارت توسط یک اسیر قدیمی و خودفروخته به نام «م.ر» و به وعده تعلقِ غذای بیشتر به او لو رفت! 🔹در شکنجه گاه مخفیانه تکریت ۱۱، بعثی ها او را به قلاب پنکه سقفی آویزان کردند، مدتی بعد در آب جوش انداختند، با یک کابل فشار قوی بالای ۵۰۰ ضربه بر کمرش زدند، با پا شیشه پنجره سرویس بهداشتی را شکستند و بدن نیمه جان و لخت شده اش بر روی آن انداختند و او را غلط دادند و سپس بر زخم هایش نمک پاشیدند و با یک فرچه مخصوص شستن لباس به شدت زخم هایش را خراشیدند و سیم برق را در حالی که دستانش بسته بود به او متصل کردند! 🔹فریادهای او فضای حمام را پرکرده بود و در حالی که از ائمه اطهار (ع) یاری می‌طلبید، یک بعثی شمر صفت به نام عدنان برای اینکه استغاثه‌های وی به درگاه خداوند و فریادهای یا زهرایش را خفه کند، یک صابون را در دهن او گذاشت و با پوتین محکم بر روی آن کوبید و صابون در گلوی مبارکش گیر کرد و با شهادتی مظلومانه به کاروان عاشورا پیوست! او کسی نبود جز شهید محمد رضایی از مشهد، شادی روحش صلواتی قرائت نماییم. 🔸منبع: «آزاده سرافراز سید محسن حیدری، خبرگزاری دفاع مقدس، ۱۴۰۲/۲/۴،
🔷 ۲۶ مرداد سالروز آزادی اسرای قهرمان ایران و ذکر خاطره ای از اسرای شهید و حُرِّ ارتش بعث! 🔹یک جیپ عراقی از پشت به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم‌گیری باقی نگذاشت! بچه‌ها سریع به سمت آن شلیک کردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم. یک افسر عالی‌رتبه و راننده او کشته شده‌ بودند. فقط بیسیمچی آنها مجروح روی زمین افتاده بود. گلوله به پایش خورده بود و مرتب آه و ناله می‌کرد. 🔹یکی از بچه‌ها با اسلحه‌اش به سمت او رفت. جوان عراقی مرتب می‌گفت: الامان الامان. شهید ابراهیم هادی ناخودآگاه داد زد: می‌خوای چیکار کنی؟! گفت: هیچی، می‌خوام راحتش کنم. ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی می‌کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش، اون اسیر ماست! 🔹بعد هم به سمت بیسیمچی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت و روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می‌کردیم! یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چیکار می‌کنی!؟ از اینجا تا مواضع خودی ۱۳ کیلومتر باید توی کوه راه بریم! ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! 🔹در پایین کوه کمی استراحت کردیم و زخم پای مجروح عراقی را بستیم بعد دوباره به راهمون ادامه دادیم. پس از هفت ساعت کوهپیمایی به خط مقدم نبرد رسیدیم. در راه ابراهیم با اسیر عراقی حرف می‌زد. او هم مرتب از ابراهیم تشکر می‌کرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت را خواندیم. اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند و آنجا بود که فهمیدم او هم شیعه است! 🔹بعد از نماز،کمی غذا خوردیم. هرچه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم. اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت، خودش را معرفی کرد و گفت: من ابوجعفر، شیعه و ساکن کربلا هستم و اصلاً فکر نمی‌کردم که شما اینگونه باشید! 🔹هنوز هوا روشن نشده بود که به غار«بان‌سیران» در همان نزدیکی رفتیم و استراحت کردیم. رضا گودینی برای آوردن کمک به سمت نیروها رفت. ساعتی بعد رضا با وسیله و نیروی کمکی برگشت و بچه‌ها را صدا کرد. پرسیدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار بر می‌گشتم یکدفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود! اول فکر کردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم با تعجب دیدم ابوجعفر، همان اسیر عراقی در حالی که اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! 🔹به محض اینکه او را دیدم رنگم پرید. اما ابوجعفر سلام کرد و اسلحه را به من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم که از این جا رد می‌شد. برای همین آمدم مواظب باشم که اگر نزدیک شدند آنها را بزنم! با بچه‌ها به مقر رفتیم. ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود راهی بیمارستان شد. چند روز بعد ابراهیم برگشت. همه بچه‌ها از دیدنش خوشحال شدند. 🔹ابراهیم را صدا زدم و گفتم: بچه‌های سپاه غرب آمده‌اند از شما تشکر کنند! با تعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بیا متوجه میشی! با ابراهیم رفتیم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت کرد: ابوجعفر، اسیر عراقی که شما با خودتان آوردید، بیسیمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده! اطلاعاتی که او به ما از آرایش نیروها، مقر تیپ‌ها و راه‌های نفوذ داده بسیار بسیار ارزشمنده، تمام اطلاعاتش صحیح و درسته! از روز اول جنگ هم در این منطقه بوده و حتی تمام راه‌‌های عبور عراقی‌ها، تمامی رمزهای بیسیم آنها را به ما اطلاع داده! برای همین اومدیم تا از کار مهم شما تشکر کنیم. 🔹ابراهیم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چی کاره‌ایم، این کار خدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسیران فرستادند. ابراهیم هرچه تلاش کرد که ابوجعفر پیش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش می‌کنم من را اینجا نگه دارید. می‌خواهم با عراقی‌ها بجنگم! اما موافقت نشده بود. 🔹مدتی بعد شنیدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه تَوّابین به جبهه آمده‌اند و همراه رزمندگان تیپ بدر با بعثی ها می‌جنگند. عصر بود، یکی از بچه‌های قدیمی گروه به دیدن من آمد و با خوشحالی گفت: خبر جالبی برایت دارم! ابوجعفر همان اسیر عراقی در مقر تیپ بدر مشغول فعالیت است! بعد از عملیات به همراه رفقا به محل تیپ بدر رفتیم. گفتیم: هر طور شده ابوجعفر را پیدا می‌کنیم و به جمع بچه‌های گروه خودمان ملحق می‌کنیم. 🔹قبل از ورود به ساختمان تیپ، با صحنه‌ای برخورد کردیم که باورکردنی نبود! تصاویر شهدای تیپ بر روی دیوار نصب شده بود و تصویر ابوجعفر هم در میان شهدای آخرین عملیات تیپ بدر مشاهده می‌شد! سرم داغ شد! حالت عجیبی داشتم! مات و مبهوت به چهره اش نگاه ‌کردم! تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور می‌شد. حمله به دشمن، فداکاری ابراهیم، بیسیمچی عراقی، اردوگاه اسراء و تیپ بدر و بعد هم شهادت، خوشا به حالش! 🔸منبع: کتاب «سلام بر ابراهیم
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی موکب داران از ترس داعش، موکب نزدند. دستور برای خاموش کردن فتنه داعش 🎙استاد پناهیان
*آرامشِ قلعه‌ها به هم خواهد خورد مَرهَب به سرش تیغِ دو دَم خواهد خورد ما گوش به فرمانِ دو تا چشمِ توییم با پلکِ تو آینده رقَم خواهد خورد* ✨️اللهم احفظ قائدنا و مرجعنا و نور عیننا و حبیب قلوبنا نائب المهدی عجل الله امامنا الخامنه ای❤️