eitaa logo
میقات الصالحین
283 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
17 فایل
❁﷽❁ مجموعه آموزشی-فرهنگی میقات الصالحین 💠 آموزش های تخصصی مجازی تربیت افسر جنگ نرم و هدایت در خط مقدم💠 بایگانی آموزش نرم افزار @archive_miqat مدیر تبادل : @heydar224 مدیر کانال : @ammar_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ✍نویسنده : 📌قسمت اول همراه با آهنگ حرکات موزون انجام می دادم 🙅‍♀موزیک که خاموش شد انگاریکی هیجان ونشاطم روازبرق کشید😕. مامان نگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت. 🤨 _چه خبره خونه روگذاشتی روسرت سرسام گرفتم. حتمادوباره میگرن به سراغش اومده بودکه عصبی نشون میداد.گونه اش رابوسیدم😘 ودستمو دور شانه اش حلقه کردم _ببخشیدمامان خوشگلم دیگه تکرارنمیشه.☺ لبخندنازی زد_عشقمی دیگه نبخشم چی کارکنم؟.😉 خیلی زودلحنش مهربون شدبلاخره یکی یدونه بودم ونازم خریدارداشت. _بایدچندروزی دور آهنگو خط بکشی. جیغ بنفشی زدم😨 _یعنی چی؟من که عذرخواهی کردم. _نه فدات شم حرفم علت دیگه ای داره. گوشام تیزشدوبیشترکنجکاوشدم 🤔 _نیم ساعت پیش بابات زنگ زد شوهردخترخالش فوت کرده بایدبریم قم. _کدوم دخترخالش؟. _تونمی شناسی مابافاطمه خانم زیادرفت وآمدنداریم بیشترازسه،چهاربارندیدمش ولی برای احترام هم که شده بایدتومراسم باشیم.☹ یک لحظه ذهنم هوشیارشدیادحرف های سارا افتادم _میگم مامان این فاطمه خانم همونی نیست که سارا رو برای پسرش می خواست؟ 🙁 به فکرفرورفت بعدش لپم روکشید_اره شیطون بلاخودشه خوب یادت مونده. ژستی به خودم گرفتم وگفتم:مااینیم دیگه!!😎 سارادخترکوچیکه عموبهرام بود ریزنقش وتپل!باچهره ای بانمک ودوست داشتنی فاطمه خانم ساراروتومهمونی دیده بودوازوقارومتانتش خوشش اومده بود حرف خواستگاری که مطرح شدزن عموی من مخالف بود!😟 کلی هم شرط وشروط سنگین گذاشت چون می گفت نمی خوام دامادم طلبه باشه!خلاصه به نتیجه نرسیدن وبهم خورد🤦‍♀ هرچندساراهم هیچ تمایلی نداشت وباخنده می گفت یک درصد فکرکنید زن آخوندبشم! ماهم ازخنده ریسه می رفتیم!!تصورش هم محال بود😅 📎ادامه دارد...  •┈••✾🍃  مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
EitaaBot.ir/poll/p14?eitaafly رای گیری درباره انتقال محتوای آموزشی دوره رایگان نرم افزار فتوشاپ به روبیکا و استفاده از اینترنت رایگان این پیامرسان جهت دانلود فیلم های آموزشی لطفا همگی رای بدهید فقط در صورت رای بالای شما عزیزان این موضوع عملی خواهد شد 👆👆 مجموعه میقات الصالحین @miqat96
🔹ختم کل قرآن روزانه یک آیه🌹 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ. 🌹 🌹البقره 🌹وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 🌹ﻭ [ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ] ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻲ ﺑﻪ ﻗﻮﻣﺶ ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻗﻮم ﻣﻦ ! ﻗﻄﻌﺎً ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺳﺘﻢ ﻭﺭﺯﻳﺪﻳﺪ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻳﺪ ، ﻭ [ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﺍﺯ ] ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ] ﺑﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ [ ﻋﻤﻞ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺁﻓﺮﻳﺪﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﺧﺪﺍ [ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﺟﺮﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭﺵ ] ﺗﻮﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(٥٤)🌹 •┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
اخلاص.... 😇 •┈••✾🍃 مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
EitaaBot.ir/poll/p14?eitaafly رای گیری درباره انتقال محتوای آموزشی دوره رایگان نرم افزار فتوشاپ به
پاسخ به یک سوال درباره رای گیری آموزش نرم افزار در ایتا در هر صورت، ان شاء الله قطع نخواهد شد ولی اگر مشتاق باشید و در کانال مجموعه در روبیکا عضو بشوید آنجا هم مطالب رو بارگزاری می کنیم تا هر کسی میخواد رایگان بتونه دانلود کنه☺️ این کار فقط در صورتی که تعداد بالایی رای بیاره، انجام خواهد شد ان شاء الله👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸عرض سلام و ادب و احترام 🌸 💢با عرض معذرت بدلیل مشکل فنی در ایتا متاسفانه امشب آموزش نداریم ان شالله جلسه بعد جبران میکنیم ممنون از صبوری وهمراهی شما🙏🙏 🔺ان شاء الله هر سوالی داشتید میتونید داخل گروه مطرح کنید. قرار همیشگی ما روز های فرد ساعت ۲۱ ✅گروه پرسش و پاسخ نرم افزار 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/501350442C536614f186 ◦•●◉مجموعه میقات الصالحین◉●•◦ ◦•●◉@miqat96 ◉●•◦ 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
💞 ✍️نویسنده : 📌قسمت دوم نگاهی به آینه انداختم اوف چه جیگری شدم!🥰 تیپ مشکی هم بهم می اومد ظاهرم مثل همیشه عالی بود مانتوی کوتاه باساپورت، موهام رودورشانه ام پخش کردم بقول دوستم اگه گونی هم بپوشم بازم خوش تیپم لبخندرضایت بخشی زدم وازاینه دل کندم...🙂 بخاطرکاربابام دیرحرکت کردیم به مراسم خاکسپاری نمی رسیدیم عموم اینا زود تر رفته بودند ولی قرارشد سارا با ما بیاد که البته هنوز راه نیوفتاده خوابش برد!🙁 منم برای اینکه حوصلم سرنره سری به فیس بوک ولاین زدم مسعودهمگروهیم کلی جوک وعکس بامزه برام فرستاده بود یکیش خیلی باحال بودصدای خندم رفت هوا.😂 مامان باعصبانیت به سمتم برگشت!😠 منم حق به جانب گفتم:واچیه مگه به جوک خندیدم ایرادی داره؟! شرمنده که نمی تونم تریپ غم بردارم اصلامی خوام برگردم خونه!😑 سارادستش رودورگردنم انداخت _عزیزدلم ماکه حرفی نزدیم فقط من یکم سکته کردم که اونم اشکالی نداره فدای سرت!.ازلحنش به خنده افتادیم 😄 کلاشگردم این بودهرموقع خرابکاری می کردم شرایط روبه نفع خودم تغییرمی دادم.... نگاهی به بالاوپایین کوچه انداختم پرازماشین بودوجای خالی پیدانمی شد تاج گلی کنار در قرار داشت صوت خوش قران وصدای گریه هایی که ازخونه می اومد با هم آمیخته شده بود هرقدمی که برمی داشتم سنگینی روی قلبم احساس می کردم نوشته اعلامیه توجهم روجلب کرد🧐 _جانبازشهید سیدهاشم...!! پس چراکسی دراین موردچیزی نگفت؟ به عکس خیره شدم !چهره مهربان و نورانی اش حیرت زده ام کرد حس می کردم سال هاست می شناسمش!.بی اختیارقطره اشکی ازگونه ام سرخورد😥 باصدای مامان به عقب برگشتم که هم زمان نگاهم به دوچشم جذاب وگیرا دوخته شد عجب شباهتی باصاحب عکس داشت...🙂 بانیشگون سارا به خودم اومدم حالااین شازده پسرپیش خودش چه فکری می کرد ؟داشتم درسته قورتش می دادم وای گلاره گندزدی!🤦‍♀️ بعدکه رفتیم داخل سارابهم گفت _طرف اسمش محسنه پسرفاطمه خانم،ولی سیدصداش می کنند اشاره ای هم به خاستگاری سه سال پیش کرد! _ یه خواهرهم داره که دوسال ازش کوچیکتره اسمش لیلاست!. ولی خدایش خیلی جذاب بود قد بلند و‌چهارشونه👌 حتی وقتی ازشرم نگاهش روبه زمین دوخت هم برام خاص وجالب بود حیف نبود که بهش جواب رد داده بودند؟!☹️ از افکار خودم حرصم گرفت انگار نه انگار اومدم مجلس ختم حتی یادم رفت تسلیت بگم!!😅 📎ادامه دارد.... •┈••✾🍃 مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🔹ختم کل قرآن روزانه یک آیه🌹 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ. 🌹البقره 🌹وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ🌹 🌹ﻭ [ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ] ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻴﺪ : ﺍﻱ ﻣﻮﺳﻲ ! ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﻳﻢ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ [ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ] ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ . ﭘﺲ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﻳﺪﻳﺪ .(٥٥) 🌹 •┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
👌🏻ما کِی میخواهیم زندگی کنیم؟! از گرما می نالیم😰. از سرما فرار می‌کنیم.😷 از شلوغی کلافه می‌شویم 😵و از تنهایی بغض می‌کنیم!😒 تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم 😲و آخر هفته هم بی‌حوصلگی تقصير غروب جمعه است 😞و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ.😖 ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ‌ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!😭 💙ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ همین ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ هست ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍهیم بگذرند! ✍️ قاسم حیدری آموزش مهارتهای فردی •┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
غصه ایام نخور.... 😇 •┈••✾🍃 مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
💞 ✍️نویسنده : 📌قسمت سوم خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی زیبادرکنارحیاط درست شده بودوگلدان های پرگلی هم دراطرافش قرارداشت...❤️ فضای غم انگیزخونه منو سمت حیاط کشاند..نفس حبس شده ام روآزادکردم توفکروخیال بودم که توپی محکم به صورتم خورد!!😫 به خودم که اومدم نگاهم به پسربچه ای افتادکه مثل گربه روی دیوارنشسته بود. _توپ رومیندازی یاخودم بیام!.😒 اخمام توهم رفت وازعصبانیت دستام رومشت کردم چقدربی ادب بود😠 _یالابپرپایین ومثل بچه ادم درخونه روبزن وبخاطر رفتار بدت عذرخواهی کن بعدهم بگوخاله جان میشه توپم روبدی؟!.🤨 خندیدوگفت:_حوصله داریا!چه خودش روهم تحویل میگیره! نگاه عصبانیم روکه دید زبون درازی کرد. بدون اینکه جلب توجه کنم از آشپزخونه چاقو برداشتم وزیرشالم قایم کردم وبه حیاط برگشتم ازنتیجه کارم راضی بودم بایدبراش درس عبرتی می شد تا از این به بعد با بزرگتر از خودش درست رفتارکنه!🙂 پشتم به دربودکه صدای زنگ اومدازهمون پشت توپ روبیرون انداختم حتی اینجاهم دست ازشیطنت برنمی داشتم 😈هیچ صدایی نیومد یکم عجیب بود! سرموبه طرف دربرگردوندم امابادیدن سیدخشکم زد😱 نگاه متعجبش رو از من گرفت و به زمین دوخت لبخندی گوشه لبش بود دیگه ازاین بدتر نمی شد هول کردم وخجالت کشیدم واین بارمن سرم روپایین انداختم!!.😌 غروب رفتیم سرخاک گریه های فاطمه خانم دل ادم روبه دردمی اورد سیدکمی دورترایستاده بود وارام اشک می ریخت😔 کنار لیلا نشستم نمی دونستم تواین موقعیت چی بایدبگم بخاطرهمین فقط به نجوای سوزناکش گوش دادم😣 _ازوقتی یادمه کلی دستگاه بهت وصل بود خوب نمی تونستی نفس بکشی امانفس مابودی سایَت بالاسرمون بودپشت وپناه داشتیم اخ باباجون نمی دونی چقدردلتنگ نگاه مهربونتم سرش رو روی قبرگذاشت وازته دل گریه کرد.😭 دیگه نمی تونستم این صحنه روتحمل کنم تاحالاتوهمچین موقعیتی قرارنداشتم ازجمع فاصله گرفتم احتیاج داشتم کمی تنهاباشم........ از سرخاک که می اومدیم ماشین بابا خراب شد مجبور شدیم شب رو بمونیم اما عمو اینا برگشتند....😕 آهسته ازپله ها پایین اومدم می خواستم برم حیاط توفضای بسته نمی تونستم بمونم اصلا آرام وقرار نداشتم 😫 سیدروی کاناپه خوابش برده بود وکتابی باجلدقشنگ کناردستش بود حسابی چشمم روگرفت🤩 کمی جلوتر رفتم تاکتاب روبردارم اماپام به لبه میزبرخوردکرد ولیوان روی زمین افتاد😨 یکدفعه هوشیارشد فاصله کمی باهم داشتیم نگاهش باچشمانم تلاقی کرد مثل برق گرفته ها ازجاپرید 🤯فقط تونستم به کتاب اشاره کنم دراتاق فاطمه خانم که بازشدبیشترهول کردم خواستم برگردم که این بارپام به لیوان خوردوپخش زمین شدم😖 چه ابروریزی شد کم مونده بودگریم بگیره .😓 باکمک فاطمه خانم بلندشدم انگارهمه خرابکاری هام بایدمقابل چشمای سیداتفاق می افتاد!!......🤦‍♀️ 📎ادامه دارد... •┈••✾🍃 مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•