روز بیست و سوم ⬅️ به نیابت از شهید سید مجتبی علمدار
💢 رفتم هیئت رهوران امام ره تا بلکه ....
مجلس خیلی با حال و با صفایی بود . اما آنچه می خواستم نشد ! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش سید مجتبی علمدار است.
گفتم: «آقا سید من یه سؤال دارم.»
جلوتر آمد . گفتم :«من هر هیئتی که می روم ، وقتی روضه می خوانند و مداحی می کنند ، اصلا گریه ام نمی گیرد . چه کار کنم ؟!»
سید نگاهی به من کرد و گفت :« در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت ؟»
گفتم : « نه ! اصلا گریه ام نگرفت.»
رفت توی فکر . بعد با لحن خاصی گفت : « می دونی چیه !؟ من گناهانم زیاده. من آلوده ام . برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.»
من تعجب کردم . تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آن ها پرسیدم ، به من می گفتند : « شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن . آن وقت گریه ات می گیرد!.»
البته من می دانستم مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید ، اخلاص و درون پاک او را می رساند.
از آن وقت مرتب به هیئت رهروان می رفتم ، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود.
#چله_زیارت_عاشورا
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
💠 جملات شهیدان #تهرانی_مقدم ، #همت و #متوسلیان درباره رژیم غاصب صهیونیستی
✌️کارگروه شهدایی میثاق ✌️
💢@misagh_official
💠 بهترین هدیه فرزند به مادرش
💢 دوستش آقاحامد میگفت:«شب آخری بود که میرفتیم حرم. نماز شبش که تمام شد رو کرد به من و گفت: حامد بهترین هدیهای که آدم میتونه به مادرش بده چیه؟ ‘گفتم: گل، ساعت، محبت و...؛ هر چیزی رو که میگفتم، میگفت:’نه، از اینها بهتر و بالاتر. ‘گفتم: "نمیدونم" گفت: ’بهترین هدیۀ فرزند به مادر اینه که بره شهید بشه و با خون خودش مادرش رو شفاعت کنه.»
🗓 به مناسبت 25 فروردین ماه، سالروز ولادت شهید محمد سخندان
✌️کارگروه شهدایی میثاق
💢 @misagh_official
📃 دیدار با مادر شهید سید علی احمد جعفری
#دیدار_خصوصی
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
روز بیست و چهارم ⬅️ به نیابت از شهید مهدی زین الدین
#چله_زیارت_عاشورا
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
💠 خاطره ای جالب از شهید چمران
💢 راوی: همسر شهید
روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد مادرم به او گفت :
این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
(( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.))
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت :
((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
روز بیست و پنجم⬅️ به نیابت از شهید محمد علی رهنمون
#چله_زیارت_عاشورا
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم،
دستی به شانه ام زد.
سلام و علیک کردیم.
نگاهی به آسمان کرد و گفت : « علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم . »
گفتم «مثلا چی کار کنیم؟»
گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش .»
#شهید_حسن_باقری
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official
روز بیست و ششم⬅️ به نیابت از شهید حسین غلام کبیری
#چله_زیارت_عاشورا
✌️کارگروه شهدایی میثاق✌️
💢 @misagh_official