4_5821164906518415709.mp3
5.4M
شب دامادی حضرت شاه ولایته
شب عروسی حضرت ام ابیهاست;)...💐🙌🏻
#مهدی_رعنایی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
📗انجمن عربی دانشگاه فرهنگیان شهیدبهشتی مشهد برگزار می کند:📘
کارگاه صفرتاصد مقاله نویسی📚
(به روش استاندارد)
اصول مقاله نویسی در سه جلسه+
یک جلسه آموزش ویراستاری📃
⭕ویژه دانشجومعلمان، معلمان
وعلاقمندان سراسر کشور⭕
⏰تاریخ برگزاری کارگاه:۲۵،۲۴،۲۲،۲۱تیر ۱۴٠۲
بااعطای گواهی مهارت آموزی+گواهی حضور
معتبر و موثر در رتبه بندی
🔸مزایای شرکت در کارگاه:
عضویت در کارگروه پژوهشی
مساعدت جهت نگارش و ثبت مقاله
پشتیبانی دائمی
بهره مندی از جلسات به صورت آفلاین
❗کارگاه با۲٠درصدتخفیف برگزارمی شود.
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر در پیام رسان های ایتا، تلگرام و شاد به آیدی
@shahidbeheshti1402
پیام ارسال نمایید.
🔘 #حکایتبسیارزیبااا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
✍♡••♡••♡••♡••♡
#رنگتروخداااایےکن☝️
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
May 11
شبکه معلمان مهدوی
#هزار_و_یک_نکته_پیرامون_امام_زمان قسمت ۲ ✅ کانون مهدویت پردیس شهید رجایی کرمانشاه @mahdaviyat_a
#هزار_و_یک_نکته_پیرامون_امام_زمان قسمت ۳
✅ کانون مهدویت پردیس شهید رجایی کرمانشاه
@mahdaviyat_a
یابن الحسن...
روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
○•یافاطرُبحقّفاطمة، عجّللولیّکالفرج.»"🥀
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
خدا جانم ! یه جا خوندم که :
"خدا سختترین نبردها را به نیرومندترین سربازان خود میبخشد. “
ایمان دارم ، به این جمله ... پس تو هدفی داری ، برای درد من ، دلیلی برای تقلای من ....
الهی شاکرم ، برای هر آنچه در زندگی به من داده ای ، خوب و بد.... بعضی از آنها نعمتهای تو بودند و برخی دیگر درسهایی برای یادگیری...
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهیادشهدایگمنام...
آنانکهدرزمینگمناماند
ودرآسمانهامشهوراند...
#شهیدانہ
#شهیدگمنام
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
دیدین #عاشق درهرشرایطی و هر مکانی
فقط به فکر معشوقه؟
عاشق تلاش میکنه هرکاری انجام بده
که به چشم #معشوق بیاد، که دیده بشه
#حرفآخر
خوشبحالِ عاشقای امامزمان:(💔
#تاجوونیموعمرهستخودمونوبرسونیم
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdaviyat_a
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛