☀️ امروزدوشنبه:
شمسی: دوشنبه - ۳۰ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 21 October 2024
قمری: الإثنين، 17 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهالسلام السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺17 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️25 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️45 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️55 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺62 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست
حَیّ عَلَی الحسین وَ حَیّ عَلَی الحَرم
با یک سلام رو به شما رو به کربلا
جا میدهم میان دلم یک بغل حرم
#سلام_ارباب ✋🏻
#صبحم_بنامتان🌤
#صبحتون_حسینی 🌹
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
〽️پوسترهای زیبای حرفه ایو هنرمندانه برای نخریدن کالاهای اسراییلی
#ایده_کنشگری
#دنیا بدنها را فرسوده
و آرزوها را تازه میکند
#مرگ را نزدیک،
و خواستهها را دور و دراز میسازد؛
کسی که به آن دست یافت، خسته میشود
و آنکه به دنیا نرسید، رنج میبرد...
🔅#مولاامیرالمومنین علیهالسلام
📚نهجالبلاغه؛حکمت۷۲
❌ مهم/مخاطبین عزیز
یکی از صاحب دلان فرمودند مردم جهت رفع فتنه دشمن ۴۳ بار سوره نصر را بخوانند
برای سلامتی امام جامعه صدقه بدهید و قربانی انجام دهید
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
#قسمت_بیست_دو
#روشنا
در نزدیکی استراحتگاه چند مغازه قرار داشت به سمت سوپر مارکت رفتم ، چند بستنی خریدم.
بعد از برگشت توجه شدم که بچهها از ماشین پیاده شدند .
محتشم زیرانداز را از داخل ون بیرون آورد به سمت او رفتم ، زیرانداز را با هم پهن کردیم بدون آنکه صحبتی کنم .
بقیه وسایل را از من پیاده کردم ،روی زمین چیدم چکاوک که بیشتر مواقع غر میزد با صدایی هیجان زده گفت بچهها نظرتون چیه بازی کنیم؟!
همه موافقت کردیم، محتشم و آقا جمشید هم رفتند برای درست کردن آتش زغال بخرند. حدود دو ساعتی مشغول بازی شدیم
بعد از ناهار ظرفهای کثیف را جمع کردیم ن در سبد مخصوصی که قبلاً ظرفها🧼 را قرار داده بودیم گذاشتم
دور هم نشستیم و کمی صحبت کردیم از برنامههای بعد از سفر گفتیم
چکاوک گفت باید خودش را برای امتحانهای میان ترم آماده کند
من که ذهنم خیلی درگیر بود و با این سفر آرام نشده بود صحبتی نکردم و تنها جملهای که بیان کردم این بود که احتمالاً چند وقتی با پدر و مادرم یک سفر خانوادگی بریم کمی از آب و هوای اصفهان فاصله بگیریم پدرم به خاطر سکتهای که حدود دو هفته پیش کرده بود نیاز دارد از شهر خارج شود🥺
ناگهان لیلی از جایش بلند شد و به سمت محتشم رفت نگاه من معطوف آن دو شد، مدتی بعد لیلی با صورت سرخ از کنار محتشم برگشت ، از کنار ما گذشت.
مهسا که از رفتار لیلی جا خورده بود با لحنی تمسخرآمیز گفت: این چرا اینطوری کرد
بلند شدم و به سمت لیلی رفتم.
لیلی چی شده لیلی سری تکان داد چیزی نیست .
هر دو در سکوتی مرگبار به روبرو خیره شدیم😐
نویسنده :تمنا 🥰☺️