13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
كَلشيَ مااسوَه
ذلیل واساله اخدم انجیر
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای مزار شهید رضا عباس عواضه که پیکرش دیروز در روضهالحورا به خاک سپرده شد
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
پیکر شهیده معصومه کرباسی امروز وارد تهران میشود
🔹مراسم وداع با شهیده کرباسی امشب بعد از نماز مغرب و عشا در معراج شهدای تهران برگزار و پیکر برای تشییع به شیراز منتقل میشود.
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
تصویری از خانواده شهیده کرباسی...
🔹ایشان پنج فرزند داشت که همراه همسر لبنانی اش به دست رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و این پنج فرزند یتیم شدند.
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🚫۵ اصطلاح غلط که رایج شده و زیاد بکار میرود: ⇩
🚫❶ خدا بد نده!
این کلام اهانت به پروردگار است، زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده :
هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیهی خدا و هیچ بدی بشما نمیرسد.
مگر از ناحیهی خود شما (و بخاطر اعمال خودتان است)
🚫❷ جوان ناکام!
این اصطلاح عامیانه برای جوانهایی که قبل از ازدواج از دنیا میروند بکار میرود، در حالیکه ازدواج کام حقیقی یک انسان نیست که اگر ازدواج نکرد به او بگویند ناکام،
بلکه کام حقیقی انسان رسیدن به مقام بندگی خداست و استفادهی خوب کردن از عمر و فرصتی که خدا به او داده است.
🚫❸ عیسی به دین خود، موسی به دین خود!
این جمله معنای صحیحی ندارد، زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده
و همهی آنها مردم را به توحید و یکتا پرستی دعوت میکردند و عقیدهی یکسانی داشتند.
🚫❹ ولش کردی به امان خدا!
این حرف کفر آمیز است، زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست.
بهتر است بجای این کلام گفته شود: "ولش کردی به حال خودش" پس بدبخت شد رفت.
🚫❺ انسان جایز الخطاست!
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
بهتر است بگوییم انسان ممکن الخطاست، یعنی ممکن است خطا کند.
مجلس روضه هفتگی
پیش منبر :
حاج اکبر مولایی
سخنران :
حجت الاسلام حسینی قمی
مداح :
#کربلایی_حسین_طاهری
سهشنبه یکم آبان ماه
از ساعت ۱۹
میدان هفت تیر،
خیابان مفتح جنوبی،خیابان ورزنده
(جنب ورزشگاه شهید شیرودی)،
خیابان ملک الشعرا بهار،
حسینیه سیدالشهدا علیهالسلام
برادران و خواهران
هیئت فدائیان حضرت زهرا سلاماللهعلیها
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
#قسمت_بیست_سوم #روشنا آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده بود؛ خو
#قسمت_بیست_چهارم
#روشنا
صبح روز بعد همه دور میز صبحانه جمع بودیم که چکاوک نگاهی به جمع کرد
من و مهسا امروز به بازار می رویم و قصد داریم بازدیدی از محصولات محلی داشته باشیم ؛ بعد نگاهی به آقا جمشید کرد شما ما را می رسانید ؟!
آقا جمشید که به نطر خسته و بی حوصله می آمد ؛ شروع به هم زدن چایی اش کرد و زیر لب گفت نه دختر جان
چکاوک تکانی خورد و خودش را جمع جور کرد
چطور ؟!
حال لیلی خوب نیست باید زودتر برگردیم
اما...
آقا جمشید حرفی نزد و چکاوک و مهسا شروع به غر زدن کردند، از روی صندلی بلند شدم و به سمت سالن رفتم
حال من هم دست کمی از لیلی نداشت تماس های مکرر صدر و رد کردن های من دردسر شده بود ، بابا هم مرتب پیامک می زد
کجایی دختر بابا چرا پاسخ تلفن نمی دهی ؟!
در همین فکر ها بودم که لیلی مرا صدا کرد
روشنک کجا میروی ؟!
چی شده عزیزم حالت خوب هست ؟!
آره خوبم
اما رنگ و رویت این را نشان نمی دهد
محتشم بدون هیم گونه حرفی از کنار ما گذشت
دستان لیلی را در دست گرفتم
عزیزم خیلی دستان سرده می خواهی بیمارستان ببریمت؟!. نه چیزی نیست
لیلی این جمله را گفت و از حال رفت
در حالی که داست روی زمین می افتاد بغلش کردم و او را به سمت یکی از مبل ها بردم
دد همین حین آقا جمشید را صدا می کردم
اما صدای بحث چکاوک و مهسا این قدر بالا گرفته بود که صدای من به آن ها نمی رسید
موبایلم را برداشتم ، با اوژانس تماس گرفتم
در مدت زمانی که اورژانس می آمد مرتب لیلی را صدا می زدم
عزیز دلم صدای مرا می شنوی ؟!لیلی جونم
لیلی در حالی که چشمانش را سعی می کرد باز کند بی صدا فریاد می زد
بیست دقیقه بعد اروژانس زنگ ویلا را زد
آقا جمشید با صدای زنگ از آشپزخانه بیرون آمد ، تا چشمش به لیلی افتاد گفت چی شده ؟!
من در حالی که دستانم را بهم فشار می دادم
گفتم عجله کنید در را باز کنید اورژانس آمد
چکاوک و مهسا با شنیدن هیاهوی ایجاد شده در سالن از آشپزخانه بیرون آمدند وفتی من و لیلی را در این وضعیت دیدند؛ زیر لب زمزمه کردند این هم از مسافرت ما ببین چطور سفر را خراب کردند ؟!
نویسنده : تمنا🌱🌴🍄