eitaa logo
شهدای مدافع حرم
916 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد... گفت: لباس شھادتــه! گفتم:زده بھ سرت! گفت:مے زنھ ان شاءاللّھ! •[ چند ثانیھ بعد از انفجار رسیدم بالاے سرش، نا نداشت، فقط آروم گفت:دیدے زد!!! ]• شهید_محمد_مهدوے❤️ @moarefi_shohada
🦋•| میگفت: دلتـونو خونہ امیرالمؤمنین ڪـنید؛ خونہ علے رو حضرت زهــــرا جارو میزنه...!♥️ @moarefi_shohada
[عظیم ترین های آفرینش برای آدم شدنِ ما، غریب ترین ها شدند و مظلوم ترین ها ماندند..] "دم از مهدی زدن کجا و اینهمه غریب نگه داشتن او کجا...؟!" اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج♥️ @moarefi_shohada
قشنگ تقدیم نگاه زیباتون😉😊
✨ قسمت 📗 خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم😭 قرآن رو آروم باز کردم📖سوره نور اومد😔شروع کردم به خوندن معنیش تا رسیدم به آیه 26 سوره فک‌کنم جواب من همین آیه بود😢 ✨لخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئکَ مُبرََّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ(26) ✨زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانى بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا یق مردانى چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانى همین گونهاند، و این پاکیزگان از سخنان بهتانى که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.✨ ولی خدایا؟! من جزو زنان ناپاکم یا زنان پاک😭 خودت که میدونی ته دل چیزی نیست😔 اگه قبلا کاری هم کردم از روی ندونستن بوده😔 . . آخر هفته شد و استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود😟دفعه‌ی قبل دوست داشتم زودتر شب بشه و آقاسید اینا بیان ولی الان واقعا میترسیدم😢بدنم داغ شده بود...😢 خلاصه شب شد و زنگ خونه صدا خورد😯 خدایا خودت کمکم کن... 😔🙏 از لای در آشپزخونه نگاه میکردمشون... بازم مثل دفعه اول پدر و مادرش اومدن تو و پشت سرشون آقا سید و زهرا😊✨ میدیدم که بابام خیلی سرد تحویلشون گرفت😣 چند دقیقه‌ی اول به سکوت و گذشت و هیشکی چیزی نمیگفت... از استرس داشتم میمردم😔سید هم سرش رو پایین انداخته بود و اروم با تسبیح عقیقش داشت ذکر میگفت 📿😔 شاید اونم استرس داشت😢 همه تو حال خودشون بودن که صدای پدر سید سکوت رو شکست : ــ خب آقای تهرانی... امر کرده بودید خدمت برسیم... ما سرا پا گوشیم😊 ــ بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم مامانم رو کرد سمت آشپزخانه و گفت : ــ ریحانه جان...بیا دخترم✨ پاهام سست شده بود انگار... چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام آروم یه گوشه‌ای نشستم...😔 مامانم بلند شد که پذیرایی کنه بابام گفت : ــ بشین... برای پذیرایی وقت هست. ــ خب...آقای علوی... من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت...👌من روز اول که اومدید فکر میکردم قضیه یه خواستگاری ساده هست ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست😐 میدونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن...اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن منم مشکلی ندارم😐ولی بعد از اینکه من حرفهامو زدم من با ازدواج اینها مشکلی ندارم... فقط...🙄✋ حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن... چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه...😠خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون. آقاسید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت😔 ــ دخترم قدمش روی چشم ما و هر وقت خواست میتونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه ولی این آقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیایم😒✋و جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه. حالا اگه شرایط من رو قبول دارین می‌تونید برین تو اتاق صحبت کنین😐 بغضم گرفته بود😢 آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم آروم سرشو بالا اورد😢 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی
✨ قسمت 📗 بغضم گرفته بود😢آخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن. اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢 با بغض یه نگاه به آقاسید کردم و اونم اروم سرشو بالا آورد😢سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود🙄در ظاهر تصمیم سختی بود ولی من انتخابمو کردم😒✋ ❤️(در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن ... شرط اول قدم آن است که مجنون باشی)❤️ یه لحظه باز با سید چشم👀💕 تو چشم شدم😢چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم👌که یعنی من راضیم لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد☺فهمیدم اونم مشکلی نداره همون دیقه سید روکرد به بابام و گفت : ــ پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم😊 همه شوکه شدن... 😐 این حرف یعنی که آقا سید شرطها رو قبول کرده. بابام رو کرد سمت من و پرسید : ــ دخترم تو نظرت چیه؟!😯 هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم😔 که مادر سید گفت : ــ خوب پس به سلامتی فک‌کنم مبارکه 😊 بابام هم گفت : ــ گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست😑 مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم آروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد... منم پشت سرشون رفتم😞 وارد اتاق که شدیم زهرا گفت : ــ خب ریحانه خانم اینم آقاسید ما😌 نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما 😂😉 یه لبخند ریزی☺️زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد😑 و گفت : ــ خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره 😐 ــ بله بله... یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن 😂 ــ لااله‌الاالله😐 ــ باشه بابا الان میرم بیرون😉... خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم😁 و زهرا بیرون رفت هم من سرم پایین بود هم آقاسید😕 آروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم : ــ آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم😔 ــ خواهش میکنم ریحانه خانم... این چه حرفیه...بالاخره پدرن و نگران شما هستن😊ان‌شاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه.☺ ــ نمیدونم چی بگم😔 راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز سخت تر از دیروز شد 😔 آقا سید یه لبخند😊آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و آروم این بیت رو خوند : 👇 ــ (پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب) ریحانه خانم نگران نباشین... شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست☺اگه گاهی هم امتحاناتی میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست... میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین😊 مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست☺️ حرفهاش بهم آرامش میداد... نمیدونستم چی‌بگم فقط گوش‌میکردم😊 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی
✨ قسمت 📗 حرفهاش بهم آرامش میداد... نمیدونستم چی‌بگم فقط گوش‌میکردم😊 ــ خوب ریحانه خانم... شما سوالی ندارید که بپرسین؟!😊 ــ نه آقاسید☺️ ــ اما من یه حرفهایی دارم😔 ــ بفرمایید 😯 ــ میخواستم بگم یه آدم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه😔شاید تفکرش به یه چیز عوض بشه😔شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه😔به نظرم باید به همچین آدمی حق داد😔 ــ این حرفها یعنی‌چی آقا‌سید؟! 😢 ــ یعنی که😕....چطور بگم آخه 😔 ــ چیو چطور بگید 😢 ــ میدونید شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین. راستیتش من هم نظرم نسبت به شما😕 اینجا که رسید اشکام بی‌اختیار جاری شد 😢 ــ راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم 😄 آخییشششش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید☺️😂 ــ خیلی بد هستین!😑 ــ خواهش میکنم. خوبی از خودتونه😊 ــ به‌قول خودتون لااله‌الاالله 😐 ــ خوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نزاریم... شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما...ب ریم بیرون؟!☺️ ــ بله بفرمایین😐😊 ــ فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام...😊 ــ اگه اجازه‌بدین خودم کمکتون‌میکنم😌 و آروم ویلچر آقاسید رو هل دادم و به سمت خانواده ها رفتیم...✨مادر آقاسید با دیدن این صحنه بی‌اختیار شروع به دست زدن کرد😍و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست☺ اونشب قرار عقد رو گذاشتیم☺️ و یه روز بی‌سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر و مراسم عقد رو برگزار کردیم💍پدر آقاسید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی🚙خریدیم. . . 💞یک ماه پس از عقد...💞 ــ ریحانه جان😍 ــ جانم آقایی 😘 ــ خانمی دلم خیلی برا🕊امام رضا🕊 تنگ شده.😔همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!😒 ــ شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده😉 ــ آخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه 😊حالا با هواپیما بریم یا قطار؟! ــ هیچکدوم😉😌 ــ یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!😯 ــ نوچچچ😌....من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم ــ ریحانه نه ها😯 راه طولانیه خسته میشی... ــ هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم😏 ــ لا‌اله‌الا‌الله...😑 میدونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری😄بریم به امیدخدا... داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! 😂 آماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم... تمام جاده✨برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود😊تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم☺️ ــ ریحانه جان! چرا از این جاده میری😯جاده اصلی خلوته که😐 ــ کار دارم😉 ــ لااله‌الا‌الله...آخه اینجا چیکار داری؟!🙁 ــ صبر داشته باش دیگه😌راستی آقایی؟! ــ جانم ریحانه بانو؟؟😍 ــ اون مسجده کجا بود دقیقا ؟! ــ کدوم مسجد؟!😯 ــ همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا...😊 ــ آها...آها...یکم جلوتره حالا اونجا چیکار داری ...؟؟😉 ــ آخه اونجا اولین جایی بود پی‌بردم شما چه‌قدر خوبی☺️ ــ امان از دست شما بانو😃 ــ ریحانه جان؟😍 ــ جان ریحانه 😊 ــ اونموقع ها یه آهنگی داشتی😆نداری الان؟😂 ــ اِاااا سید😑 ــ خوب چیه مگه... چی میگفت آهنگه ؟!؟ آها آها خوشگلا باید برقصن😂💃 ــ سید؟!😑 ــ باشه باشه...ما تسلیم...😄✋ ــ ریحانه؟! 😘 ــ جان‌دل؟! 😍 ــ ممنون که هستی😊 جلوی مسجد ترمز کردم 👌 و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه...و رفتیم سمت‌مسجد🕌 ــ اِااا ریحانه انگار بازم درش قفله😯 ــ چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم...😊😌 ــ آخه الان وقت اذان نیست که😐 ــ دو رکعت نماز شکر میخوام بخونم...😌 ــ ریحانه همه چی مثل اون موقع به جز من و تو...😊اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم...😊ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداری.😌ریحانه‌جان الان میفهمم که تو فرشته‌ای😊 ✨ ✨ نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی
از آدم‌هایِ مذهبی نه اما از مذهبی‌نماها بترسید آنان به درجه‌ای رسیدند ڪــه مطمئن هستند هرڪاری بڪنند اشڪالی ندارد چون فڪر می‌ڪنند با عبادت ڪردن جبرانش می‌ڪنند.. °راست‌میگه‌ها @moarefi_shohada
عطرِ تو دارَد این هَوا سَر بِه هَواتَرین مَنم ..💝
شهید- مدافع- حرم سید سجاد حسینی🌹 روح شهید صلوات
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🕊🍂 🌿🍂 🌸 🌸 وصیت نامه📝 شهید مدافع سید سجاد حسینی🌹 ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه... (سوره توبه، آيه 111) به درستي كه خداوند جان و مال مؤمنين را در مقابل بهشت مي‌خرد. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علياً ولي‌الله. بارخدايا ! شهادت مي‌دهم که تو يكتايي، تو قادري، تو عالمي، تو «لم يلد و لم يولدي.» خدايا ! تو به مخلوق ضعيف خود رحم كن. بار خدايا ! خجل‌ و شرمگينم و با كوله‌باري از گناه پيش تو مي‌آيم، چون يك عمر در خواب غفلت به‌سر مي‌بردم و نمي‌پنداشتم كه تو نظاره‌گر اعمال من هستي. خدايا ! تو جز نافرماني چيز ديگري از من نديدي. خدايا ! تو چه نعمت‌هايي به من عطا فرمودي كه من لياقت آن‌ها را نداشتم. از ميان اديان كامل‌ترين دين، يعني اسلام و از فرق اسلام، شيعه دوازده امامي را برايم قرار دادي و در بين شيعه، خط ولايت فقيه و خط اصيل اسلام بنا كردي و نيز مرا از شيعيان علي -عليه‌السلام- قرار دادي و از بهترين شيعة خويش، انتخابم كردي. بار خدايا ! اين همه نعمت‌ به من عنايت فرمودي امّا نتوانستم خوب از آن‌ها استفاده كنم. پس چه كنم؟ خدايا! آيا با اين حال قبولم مي‌كني؟ اگر قبول كني باز شرمنده‌ و سرافكنده‌ام كه با چه رويي داخل جنت تو شوم؛ چون جنت تو والاتر از آن است كه يك شخص گناه‌كار داخل آن شود و اما اگر قبول نكني كجا بروم؟ ولي خدايا ! چون به كرم و جود تو نظاره مي‌كنم، وقتي كه به ياد سخنان امام سجاد -عليه‌السلام- مي‌افتم، كمي آرامش قلبي براي من حاصل مي‌گردد. خداوندا ! تو در قرآن كريم مي‌فرمايي: شهيد زنده است؛ ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون.   ⚡قسمت اول 🌹شهید🌹سید🌹سجاد🌹حسینی🌹 🌷تاریخ ولادت: ۱۳۶۲ 🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۴ 🌹محل شهادت: سوریه 🌺شادی روح شهید صلوات 🌸 🌸 🌾🍂 🍃🕊🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼