eitaa logo
شهدای مدافع حرم
918 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ خواهر شهید می گوید روزهای آخر خیلی فیلم های شهدای مدافع حرم را نگاه می کردوخانواده های آنها را به ما نشان می داد ببینید چقدر صبورند! ببینید همسران اینها، خواهران اینها، مادران اینها چقدر صبر دارند. داشت کم کم ما را آماده می‌کرد!   داشت با آب‌وتاب، از دوره آموزشی‌اش تعریف می‌کرد،گفتم: احمد به جان خودم تو داری به سوریه می‌روی! می‌خندید و منکر می‌شد!  🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خود حضرت زینب به خانواده شهدا صبر می‌دهد  مادر شهید را که می‌بینم آرام و صبور چشم به زمین دوخته، با سوالی سر صحبت را با او باز می‌کنم فرهنگ نیوز: ما همیشه یک نشانه‌ی ویژه و خاص در مادران شهدا می‌بینیم، که آن صبر هست؛ رسیدن به این صبر چگونه و چطور ممکن می‌شود؟   این صبر از خود حضرت زینب می‌آید! خودش می‌دهد چرا! مگر می‌شود مادر دلش آتش نگیرد! در دل مادر چیز دیگری می‌گذرد. اما وقتی می‌بینم حضرت زینب سلام‌الله علیها آن‌قدر سختی کشیدند، اینها به چشم نمی‌آید! همیشه بین گریه‌هایم، وقتی فکر می‌کنم که احمد نمرده و شهید شده! خدا را شکر می‌کنم. و دقیقاً این جمله را مرور می‌کنم که اگر شهید نشویم می‌میریم، در تلخی رفتنش یک شیرینی هست که بابت آن خدا را شکر می‌کنم. 🌹🌹🌹🌹🌹  مادر دوباره از حضرت زینب سلام‌الله علیها می‌گوید: وقتی ما را به سوریه برده بودند و دیدیم که بی بی حتی الآن چقدر مظلوم هستند وقتی غریبی حضرت را در زمان الآن می‌دیدم برایم غم‌انگیز بود. و مصیبت خودم را فراموش کردم. 🌹🌹🌹🌹🌹  خواهر شهید با این حرف، سخن مادر را تأیید می‌کند: تازه با رفتن احمد که خیلی‌ها دوروبر ما آمدند، اما حضرت زینب سلام‌الله علیها خیلی غریب بودند! مادر را می‌بینم که نجواکنان و زیر لب می‌گوید: خدا را شکر در راه خوبی دادمش!   احمد خیلی احساساتی بود، اما روزهای آخر حتی از بچه‌ها دل کنده بود   🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🍃13🍃
🍃14🍃
‍ به نقل ازهمسرش: دو ماهی را دنبال کارهای اعزامش بود، ولی به خاطر مسائل امنیتی، از اعزام حرفی نمی‌زد. کلاً هم اینگونه مسائل را نمی‌گفت. دنبال انتقالی به قسمتی بود که راحت‌تر نیرو اعزام می‌کردند، در آخر هم خدا را شکر توانست برود. البته فرماندهشان اوایل اجازه نمی‌داد، می‌گفتند به تو احتیاج داریم.  🌹🌹🌹🌹🌹 من که از اول ازدواج راضی شده بودم! در خواستگاری که صحبت می‌کردیم، می‌گفت:هرکجا ظلم باشد، هر جا به من نیاز باشد، نمی‌توانم بمانم و باید بروم. من هم از همان روز اول قبول کردم! 🌹🌹🌹🌹🌹  روز جمعه با خواهر همسرم به گلزار شهدا رفته بودیم. همسرشان تماس گرفتند و کد ملی احمد را خواستند و گفتند برای کارهای منزلی می‌خواهند که قرار بود بگیریم! به خانه برگشتیم. ظهر موقع نهار، دایی و همسردایی احمد آقا با چهره‌هایی مغموم وارد خانه شدند! تمام وجودم را اضطراب گرفت، دست از غذا کشیدم. فهمیده بودم حتماً اتفاقی افتاده که اینها تا این حد ناراحت هستند. پرسیدم: چیزی شده؟ گفتند: احمد مجروح شده و در بیمارستان بقیة الله بستری شده. می‌توانیم برویم او را ببینیم.  کمی بعد گفتند: مجروحیتش زیاد شده! من باورم شده بود که مجروح شده، منتظر بودم برویم بیمارستان و احمد را ببینم. کمی که گذشت. برای همسر خواهرشوهرم پیامک آمد. به گوشی‌شان نگاه کردند و گفتند: مبارک است، احمد شهید شد. درواقع احمد تاریخ شهادتش اول صفر بود. همان اولین باری که اعزام شده بود شهید شد. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🍃15🍃
خواهر شهید: ما آرزو می‌کنیم کاش یک مرد دیگر از این خانواده برود و شهید بشود! احمد ذخیره دنیا و آخرت ما شد! همیشه برای رفتن دل‌شوره داشتم. اما حالا دل‌خوش به شفاعت اویم. احمد واقعاً مخلص بود. به معنای واقعی مخلص بود. امثال ما شاید تا فلسفه‌ی عملی را ندانیم انجامش ندهیم اما احمد می‌گفت: چون خدا گفته و خدا خواسته پس باید همین باشد.  🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @moarefi_shohada 🍃16🍃
به نقل ازهمسر شهید: خیلی با بچه‌ها مهربان و صمیمی بود. هیچوقت آنها را دعوا نمی‌کرد.  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند.  سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو یا علی. " 🌸🌿🌸🌿🌸 🍃17🍃
احمد خیلی احساساتی بود. ولی روزهای آخر دل کنده بود. حتی تماس‌های آخرش هم در حد سلام و احوال‌پرسی بود. 🌹🌹🌹  سه روز قبل از شهادتشان بود. اصرار داشت کسی متوجه نشود به سوریه رفته! به او گفتم اینجا همه متوجه شدند! و گفتم: من به تو افتخار می‌کنم. تو مایه افتخار منی که عزیزترین کسانت را گذاشته‌ای و داری دفاع می‌کنی. اين را که گفتم آرام شد.   خواهر، حرف همسرشهید را ادامه می‌دهد: برای این که نگرانش نباشیم، هیچوقت نمی‌گفت کجا می‌رود. هر بار با مادر تماس می‌گرفت و می‌پرسید کجایی؟ می‌گفت: کنار تلفنم! کنار باغچه هستم!... یک بار داشت برایم با آب‌وتاب، دوره آموزشی آخرش را تعریف می‌کرد و می‌گفت: آر.پی. جي زدیم! به شوخی می‌گفتم: احمد به جان خودم تو داری به سوریه می‌روی! می‌خندید و منکر می‌شد! این اواخر هم گوشهایش به خاطر استفاده از همین ادوات، درد می‌کرد. تا این که بالاخره یکی از دوستانم او را در فرودگاه دیده بود و به من خبر داد. من هم همه‌ی نگرانیم این شد که نکند به همسرش چیزی نگفته و رفته باشد؟ با همسرش تماس گرفتم تا ببینم از رفتنش خبر دارد یا نه! وقتی اشاره به رفتن او کردم، گفت: ان شاالله هر جا که هست سلامت باشد! فهمیدم خبر دارد. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @moarefi_shohada 🍃18🍃
قسمتی ازوصیت نامه ی شهید احمد اعطایی از شما می خواهم ، به جان امام زمانمان مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) پشت ولایت را خالی نکنید. گوش به امر رهبر انقلاب و  دنباله رو ایشان، هر چه امر می کنند بی چون و چرا بپذیرید،که والله سعادتتان در همین است. 🌸🌿🌸🌿🌸 🍃19🍃
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص شهید 🌷احمد اعطایی🌷 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج𓬨 ✨ یاعلی🖐   🌸🌿🌸🌿🌸 @moarefi_shohada 🍃20🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتهای "نگاه خدا" یعنی 🕊 "شهادت" 🕊 💢اللّهمّ ارْزُقْنا مَنازِلَ الشُّهداء💢
🌹☘ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ☘🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا