eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
📌‌ قبل عملیات بود که تیر خوردم،درست تو ناحیه ی بازوم. واقعا وجودم رو تو این عملیات ضروری میدونستم،اما بااین حال من رو منتقل کردند بیمارستان یزد. ♦️دکتری که بالاسرم بود حرف از یه عمل جراحی چند ساعته میزد.گفتم:.تاچندساعت دیگه باید عملیات کنیم من باید برم. هرچی که میگفتم جواب منفی رو زبونش بود. ♦️تو اتاقم که تنها شدم توسل کردم به اهل بیت علیهم السلام و حضرت علمدار بی دست آقا ابالفضل علیه السلام، تا اینکه با همون حالت خوابم برد..... ♦️تو خوابم دیدم یه آقا اومدن تو اتاق تو دلم اومد که حضرت علمدار هستند. یه دستی به بازوم کشید و یک چیزو کشیدند بیرون گفتم:آقا ولی دکتر... گفتند:شمابرو عملیات.. ♦️از خواب پریدم دیدم دست که میزنم جای زخم اصلا درد نداره .لباسمو پوشیدم و یاعلی که برم ولی دکتر جلومو گرفت.هرچی در مورد خواب گفتم باور نکرد گفتم خب پس عکس بگیر. الحمدلله عکس که گرفته شد تیری تو بازوم نبود. یک نظر لطفی علمدار کربلا 🍃19🍃 🔴برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک.از زبان خودشهید
  ‌ 🌹سردار فاطمی 💠فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🔰منش شهید 🌺یکی از دوستانم تعریف می کرد و می گفت: یک روز تمام دانش آموزان را جمع کردند و کلاسها تعطیل شد گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید برایتان سخنرانی کند. 🌺من دم در مدرسه منتظر ایستادم تا فرمانده تیپ بیاید. به من گفتند اسمش برونسی است. ⬇️⬇️⬇️⬇️ @moarefi_shohada 🍃20🍃
🌺من منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودم که یک دفعه یک مردی با موتور گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. 🌺من جلویش را گرفتم و گفتم کجا، مراسم سخنرانی است و فرمانده تیپ می خواهد سخنرانی کند. 💠ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم. 🍃21🍃
🍃22🍃
بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است 🍃23🍃
  ‌ 💠فرماندهی گردان عبدالله💠 🌹سردار فاطمی 🌼فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🍃تولد : ۱۳۲۱/۶/۳ - تربت حیدریه 🍂شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ - عملیات بدر،شرق دجله 🌾رجعت و تدفین پیکر مطهر : ۱۳۹۰/۲/۱۷ 🏴همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) 🍁آرامگاه : مشهد - بهشت رضا (ع) 🌺یک روز توی منطقه جلسه داشتیم . چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند . بعد از مقدماتی ، یکی شان به عبدالحسین گفت : حاجی برات خواب هایی دیدیم. عبدالحسین لبخندی زد و گفت : خیره ان شاءالله . گفت : ان شاءالله . ادامه⬇️⬇️⬇️ 🍃24🍃
🌺مکثی کرد و ادامه داد : با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرمانده لشکر ، شما از این به بعد فرمانده گردان عبدالله هستین . یکی دیگرشان گفت : حکم فرماندهی هم آماده است . 🌺خیره ی عبدالحسین شدم . به خلاف انتظارم ، هیچ اثری از خوشحالی توی چهره اش پیدا نبود . برگه حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند ، نگرفت ! گفت : فرماندهیِ گروهانش هم از سر من زیاده ، چه برسه به فرماندهی گردان ! گفتند : این حرفا چیه می زنی حاجی ؟! ناراحت و دمغ گفت : مگر امام نهم ما چقدر عمر کردن ؟ 🌺همه ساکت بودند . انگار هیچ کس منظورش را نگرفت . ادامه داد : حضرت توی سن جوانی شهید شدن ، حالا من با این سن چهل و دو سال ، تازه بیام فرمانده گردان بشم ؟ ادامه⬇️⬇️⬇️ 🍃25🍃
🌺گفتند : به هر حال ، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردنش . 🌺از جاش بلند شد . با لحن گلایه داری گفت : نه بابا جان ! دور ما رو خط بکشین . این چیزها ، هم ظرفیت می خواد ، هم لیاقت که من ندارم . از جلسه زد بیرون . ادامه⬇️⬇️⬇️ @moarefi_shohada 🍃26🍃
🌺آن روز ، هر چه بِهِش گفتیم و گفتند که مسئولیت گردان عبدالله را قبول کند ، فایده ای نداشت که نداشت . 🌺روز بعد ولی ، کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند ؛ صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده تیپ گفته بود : چیزی رو که دیروز گفتین ، قبول می کنم . 🌺کسی ، دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند . شاید برای همین ، فرمانده پرسیده بود : چی رو ؟ عبدالحسین گفته بود : مسئولیت گردان عبدالله رو .... . جلو نگاه تعجب زده دیگران ، عبدالحسین به عنوان فرمانده همان گردان معرفی شد . 🌺حدس می زدیم باید سرّی توی کارش باشد ، وگرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت . بالاخره هم یک روز توی مسجد ، بعد از اصرار زیاد ما ، پرده از رازش برداشت. 🌺گفت : همون شب خواب دیدم که خدمت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیدم . حضرت خیلی لطف کردن و فرمایشاتی داشتن ؛ بعد دستی به سرم کشیدن و با اون جمال ملکوتی شون ، و با لحنی که هوش و دل آدم رو می برد ، فرمودن : شما می توانی فرمانده تیپ هم بشوی. 🍃27🍃
تو جبهه بودم و کنار زاغه مهمات سخت مشغول بودیم😊تو جعبه های مخصوص مهمات میذاشتیم😁گرم کار بودیم😉یهو دیدم یه خانومی ایستاده و با چادر مشکی.پا به پای ما مهمات میذاره😐 اولش فکر کردم از اون خانوم ها هست که جبهه میان😒 بعد یادم اومد که هیچ خانومی نمیتونه وارد این منطقه بشه😏 دقت کردم به بقیه.انگار کسی ایشون رو نمیدید و بی توجه بودن🤔 برام سوال شد و کنجکاو شدم.رفتم نزدیک🚶و با رعایت ادب و خیلی با احتیاط گفتم :خانوم جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین.روش سمت من نبود.به تمام قد ایستاد و گفت:مگه شما در راه پسرم زحمت نمی کشید🤔 یه لحظه یاد امام حسین افتادم و اشک تو چشمام جمع شد😭😭 خدا بهم لطف کرده بود که سریع متوجه موضوع شدم😍بی اختیار شدم نمیدونستم چی باید بگم☹️همونطور که روش اونور بود.گفت:"هرکس یاور ما بشه،البته ما هم یاریش میکنیم"😍 🍃28🍃
خاطره بعدی⬇️⬇️ موقعی که عملیات رمضان لو رفته بود☹️تو شرایط سختی گیر کرده بودیم😢😢قرار بود برگردیم😥😥نا امیدیم بیشتر شده بود😞😞تنها راه امید توسل به واسطه فیض الهی بود😌تو همون حال صورتم رو گذاشتم روی خاک و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا😍😍و باهاشون راز و نیاز کردم🙏🙏یکدفعه صدای خانومی به گوشم رسید🗣صدایی ملکوتی که به من فرمودن:"اینطور که شما به ما متوسل میشین😌ما هم از شما دستگیری میکنیم😋😋ناراحت نباش😊😊 دستور حرکت نیروها رو دادم و خبرش همه جا پیچید. که پطور برونسی این همه تانک رو منهدم کردین و با کمترین تلفات🤔🤔 خونسرد جواب دادم:من کاره ای نبودم☺️همه اش از طرف خانم بود😍 🍃29🍃
📜وصیتنامه سردار شهید عبدالحسین برونسی 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷  درود همه شهدا و درود همه خانواده شهدا و درود همه انسانهای محروم در سرتاسر عالم به رهبر انقلاب این امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و این یادگار رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و این یادگار همه انبیا واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بی‌چارگی نجات داد و به راه راست هدایت کرد و درود همه انسان‌ها و درود همه ملائکه‌های مقرب خدا بر این چنین رهبری و این چنین معلمی و نائب برحق امام زمان یعنی حضرت امام خمینی. ادامه⬇️⬇️⬇️⬇️ 🍃30🍃