یه هفته قبل از عروسیم یک گلوله💥 خورد به ديوار بعد كمانه كرده و
یکراست خورده بود زير چشمم😳! پدرم خبردار شد و آمد🚶 تهران.
دکتر زیاد رفتیم. هيچكدام زیر بار نمیرفتند
بلاخره بیمارستان🏥بقیة الله یک پزشک👨⚕قبول کرداین عمل رو انجام بدهدچهارشنبه در تهران رفتم اتاق عمل🏥،جمعه توهمدان عروسیم🎊 بود،کارتها✉️هم توزیع شده بود،عملم چهار ساعت🕙طول کشید.پدرم خیلی ترسیده بود😰
تا از اتاق عمل اومدم بیرون پدرم بغلم کرد و زد زیر گریه! 😭
پنجشنبه مرخص شدم و رفتیم🚶 به همدان، ترکش صورتم رو هم
یادگاری نگه داشتم😊! پدرم گفت: محمد جان آخه چرا شب عروسیت🎊🎉 باید این جوری بشه😔!
گفتم: اشکال نداره هر چی قسمت باشه همون میشه!😊 دو روز بعد از ازدواج💞 رفتم تهران محل کار☺️
یک بار هم تو سیستان در تعقیب اشرار دستم شکست،دوران آموزشی
هم پام شکست. خلاصه مرتب با مجروحیتدرگیر بودم😅
☘20☘
شبی هم که محمد برای آخرين بار رفت ما هیئت🏴 داشتیم.من دلشوره داشتم!😔قبل از رفتن هم به من گفت:بابا این مأموریت خیلی سخته، دعا کن موفق بشیم🌹تو خونه از همه خداحافظی کرد😔 اما من تا ترمینال🚌 با او رفتم
این دفعه نمیدونم چرا نسبت به قبل خداحافظیمون فرق کرد یه مقدار طول کشید! 😭
بوسیدمش😘 و رفت😔 اما دوباره برگشت! باز خداحافظی کردیم! سه باره
برگشت من رو نگاه کرد نمیدونم چی تو دلش بود
اما خودم کاملا حس میکردم که این دفعه خداحافظی مون خیلی فرق کرده😔این دفعه حرفهایی که زد بوی رفتن داشت! چشماش تو چشمم بود که رفت😭😭😭
☘22☘
بعد مادرم صحبت📞 کرد😍گفتم: مامان جون عملیات خیلی سختی داریم😊دعا کن موفق بشیم🌹 من باشم یا نباشم مهم نیست😊 فقط دعا کن بتونیم سرباز خوبی برای امام زمان (عج) و رهبرمون باشیم😍
@moarefi_shohada
☘24☘
انتهای "نگاه خدا" یعنی
🕊 "شهادت" 🕊
💢اللّهمّ ارْزُقْنا مَنازِلَ الشُّهداء💢
#التماس_دعا