🍃عقیل متولد ۱۳۶۵ و در خانواده مذهبی بزرگ شده بود.من هم خانوادهای مذهبی دارم. پسرخالهام در دفاع مقدس به شهادت رسیده است. از نظر اعتقادی اشتراکات زیادی داشتیم. سال ۱۳۸۷ ازدواج کردیم و خدا یک پسر به نام یوسف به ما هدیه کرد که الان ۱۰ ساله است. همسرم شغلش آزاد بود. اوایل ازدواج جوشکار بود بعد آرایشگر شد و همزمان در بسیج و مرزبانی هم فعالیت داشت.🍃
🌷عقیل عضو فعال بسیج و مرزبان بود. در نصرتآباد خاش و دلگان سیستان و بلوچستان مرزبانی و خدمت میکرد. علاقه زیادی به جهاد داشت و از سال ۱۳۹۲ برای اعزام به سوریه در سپاه پاسداران نامنویسی کرد. سه سال منتظر بود که راهی شود. بعد از کلی تلاش عاقبت ۱۴ فروردین ۹۵ از طرف تیپ ۱۱۰ تکاور سلمان فارسی برای اولین بار به سوریه اعزام شد. ۲۱ فروردین هم در منطقه خانطومان به شهادت رسید. ۲۸ فروردین هم پیکرش به وطن بازگشت و به خاک سپرده شد. سه سال در انتظار اعزام بود و وقتی که رفت یک هفته بعدش شهید شد.🌷
🍁همسرم خیلی خندهرو و نرمدل بود.
به پدر و مادرش خیلی احترام میکرد و به محرومان خدمت میکرد.
همیشه ذکر لبش یا حسین (ع) بود و برای شهادت خیلی دعا میکرد.
همسرم خیلی خانوادهدوست و عاطفی بود.🍁
🌱با رفتن همسرتان به سوریه موافق بودید؟
موقع رفتن عقیل من با اینکه میدانستم شاید همسرم دیگر برنگردد، اما مخالفت نکردم بلکه همراهیاش کردم. عقیل میگفت: امامان معصوم برای اسلام جانشان را دادند. ما هم باید برای دفاع برویم حتی اگر جانمان را بدهیم. آخرین لحظهای که عقیل میخواست خداحافظی کند و به سوریه برود به من گفت: پسرم را بعد از خدا به تو میسپارم. یوسفم را در راه خدا و اهل بیت تربیت کن.
زندگی یک پسر بچه بدون پدر خیلی سخت است، اما من پسرم را طوری تربیت میکنم که مانند پدرش ذاکر اهل بیت باشد و در راه خدا جهاد کند. امیدوارم خودم و پسرم در راه حضرت زینب به شهادت برسیم.🌱
⚫️ سخنان پایانی همسر شهید
🍃من اعتقاد دارم هر چه از شهدا بخواهید به شما میدهند.
دعا میکنم همه جوانان عاقبت بهخیر شوند. به کسانی که به مدافعان حرم طعنه میزنند میگویم هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند جای شهید را پر کند. من تنها با صلوات آرامش میگیرم. ما باید برای دفاع از اسلام همه دست به دست هم بدهیم افرادی که به عنوان مدافع حرم میتوانند بروند دریغ نکنند چراکه دفاع از اسلام و برقراری امنیت در کشورهای مسلمان به منزله شکل دادن این امنیت در کشور خودمان است.
بزرگترین پیام مدافع حرم بیداری اسلام و زدن تودهنی به صهیونیستها و استکبار جهانی است. یک مدافع حرم پشت اسلام و رهبر و اعتقاداتش میایستد.
کسانی هم که به مدافعان حرم و خانوادههای شهدا طعنه میزنند بدانند آیندگان و تاریخ ایثار و فداکاری شهدا را قضاوت میکند. بعد از شهادت عقیل، من هر مشکلی در زندگی داشته باشم از کوچک تا بزرگ وقتی از شهید بخواهم کمکم کند؛ به صبح نمیرسد به هر طریقی شده جوابم را میدهد. شهدا نزدیکترین افراد به خدا هستند.
از این لحاظ اگر بیماری و گرفتاری باشد جوابگو هستند. بوی خوش شهیدم همیشه در خانهمان است. من احساس میکنم عقیل کنارم است و نظارهگر زندگیمان.🍃
-تو تنهاییات به چی فکر میکنی؟!
+به خیلی چیزا...
-مثلا چی؟
+مثلا #شهادت...💔
✨ قسمت #پانزدهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
بابا: هییی دخترم... ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری... بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد...😉
ــ نه پدر جان...منظور این نبود😐
مامان : پس چی؟!😯
ــ نمیدونم چه جوری بگم... راستش...راستش میخوام چادر بزارم😊
پدر : چی گفتی؟!
درست شنیدم؟! چادر؟!😨😳
مامان : این چه حرفیه دخترم...
تو الان باید فکر درس و تحصیلت باشی نه این چیزها😑😟
بابا : معلوم نیست باز تو اون دانشگاه چی به خردشون دادن که مخشو پوچ کردن.😠
ــ هیچی به خدا...
من خودم تصمیم گرفتم😞
بابا : میخوای با آبروی چند سالهی من بازی کنی؟!؟ همین مونده از فردا بگن تنها دختر تهرانی چادری شده😠
ــ مامان : اصلا حرفشم نزن دخترم...دختر خاله هات چی میگن...😐
ــ مگه من برا اونا زندگی میکنم؟!😒
ــ میگم حرفشو نزن😡
با خودم گفتم اینجور که معلومه
اینا کلا مخالف هستن و دیگه چیزی نگفتم😕
نمیدونستم چیکار کنم.
کاملا گیج شده بودم و ناراحت😔
از یه طرف نمیتونستم تو روی پدر و مادر وایسم از یه طرف نمیخواستم حالا که میتونم به آقا سید نزدیک بشم این فرصتو از دست بدم😞
ولی آخه خانوادم رو نمیتونم راضیکنم😞یهو یه فکری به ذهنم زد.
اصلا به بهانه همین میرم با آقا سید حرف میزنم☺شاید اجازه بده بدون چادر برم پایگاه... بالاخره فرمانده هست دیگه😊
فردا که رفتم دانشگاه
مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید :
تق تق🚪
ــ بله بفرمایید
ــ سلام
ــ سلام...خواهرم
شرمنده ولی اینجا دفتر برادرانه..
گفته بودم که اگه کاری دارید با زهرا خانم هماهنگ کنید.👌
ــ نه آخه با خودتون کار دارم
ــ با من؟!؟ چه کاری؟!😨
ــ راستیتش به من پیشنهاد شده که مسئول انسانی خواهران بشم ولی یه مشکلی دارم😕
ــ چه خوب. چه مشکلی؟!😯
ــ اینکه😕اینکه خانوادم اجازه نمیدن چادری بشم😔میشه اجازه بدین بدون چادر بیام پایگاه؟!
ــ راستیتش دست من نیست ولی یه سوال؟! شما فقط به خاطر پایگاه اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟!😕
ــ اره دیگه 😐
ــ خواهرم! چادر خیلی حرمت دارهها خیلی... چادر لباس فرم نیست که خواهر... بلکه لباس مادر ماست...🌸 میدونید چه قدر خون برای همین چادر ریخته شده؟؟ چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نه اجازه😊 ولی همینکه شما تا اینجا تصمیم به گذاشتنش گرفتین خیلی خوبه ولی به نظرم هنوز دلتون کامل باهاش نیست.👌
من قول میدم اون مسئولیت روبه کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین نه به خاطر حرف مردم.✋
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی