🍃شهید جاویدالاثر مدافع حرم «علی عابدینی» در سحرگاه 25 مرداد 1365 در شهرستان فریدونکنار (روستای فرم) دیده به جهان گشود.🍃
4⃣
مادر شهید✨
🌺میگفتم: شهید شود بهتر است...
وقتی درگیری های سوریه شروع شد من از خطرات و اوضاع آنجا با خبر بودم. یک روز آمد گفت: اسمم را برای رفتن به سوریه نوشته بودم و حالا قرار است اعزام شوم.
اصلا مخالفت نکردم و می گفتم او بیمه امام زمان(عج) است و تا وقتی که برای اسلام خدمت می کند هر جا هست برود.
راستش اینقدر خالصانه کار می کرد که خودم می گفتم: خدایا حالا که این بچه اینگونه زحمت می کشد اگر قرار است اینجا از مریضی و تصادف طوریش شود همان شهید شود بهتر است..🌷.
5⃣
❤️دل ماندن نداشت•••
زمستان سال قبل که از مأموریت آمد از ناحیه دست مجروح شده بود و هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود که مجددا در 15 فروردین به خواست خودش اعزام شد.
با اینکه مجروح بود دل ماندن نداشت.
بار اول که می رفت اینقدر اشتیاق به رفتن نداشت اما دفعه دوم اشتیاقش بیشتر شده بود.
خودمان تا ساری او را بردیم رساندیم به همرزمانش که با هم بروند....🍃
6⃣
همسر شهید✨
گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود...
از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم که می خواهد برود.
علی عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید معمولا می گذاشت نزدیک رفتن خبر می داد.
خیلی ناراحت بودم از رفتنش 😔اما با خودم می گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود و وقتی اینها را به خودش هم گفتم خیلی خوشحال شد...
دفعه اول که رفت زخمی شد،
تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود.
علی واقعا خیلی شجاع بود😍
و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم.
دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. قرار نبود همه را ببرند اما چون نیرو لازم شد کل گردان را بردند...
7⃣
پدرشهید✨
🔹اگر رسانههای ما یک درصد از وحشی گری های داعش را نشان می دادند مردم بسیج می شدند...
آن روز تو بیمارستان که مجروح بود وقتی دیدمش پرسیدم چه خبر از سوریه؟
گفت: اگر رسانههای ما یک درصد از وحشی گری های داعش را نشان می دادند مردم می فهمیدند ملت سوریه چقدر مظلومند و همه برای رفتن به آنجا بسیج می شدند.
اولین باری که ما رفتیم حرم حضرت زینب(س) بتونهای سیمانی گذاشته بودند که تیر نخورد به دیوارها. ما وقتی دیدیم گفتیم خدایا چرا زودتر نیامدیم.
در بیمارستان با اینکه درد شدید داشت فقط می خندید. دکتر می گفت نکنه با تفنگ بادی زدنت؟! (خنده) هنوز درمانش کامل نشده بود که رفت سر کار و این بار بیشتر کار می کرد. خانمش می گفت مجروح نبودی کمتر کار می کردی...😄
8⃣
پدر شهید:
♦️روایتی از یک آتش بس
«خان طومان» جای مهمی بود که دشمن چند بار تلاش کرد آنجا را تصرف کند اما همین مدافعان حرم بودند که اجازه ندادند. تا اینکه قضیه آتش بس پیش آمد. در این آتش بس تروریست ها توانستند قوای خود را ترمیم کنند و از سه طرف به این منطقه حمله کنند. آنها از لحاظ تسلیحات وفور نعمت دارند و می گویند برای هر یک نفر تسلیحات زدن یک تانک را استفاده می کنند. اما نیروهای ما با دست خالی بیست ساعت در این منطقه مقاومت کردند. یکی از بچه ها می گفت من که عقب تر بودم و می توانستم کمی خود را زودتر جمع و جور کنم از نماز مغرب تا فردا صبح اینقدر وقت نداشتم که نماز دو رکعتی را بیاستم بخوانم و حین حرکت نمازم را اقامه کردم. چند تا از بهترین دوستان علی جلوی چشمش به شهادت رسیدند. و چند تا از شهدا برای برگرداندن پیکر دوستانشان به شهادت رسیدند.
9⃣
😁چشم های مرا پیدا کنید...
چشم هایش ضعیف بود، به طوری که حتی وقتی می خوابید آن را از روی صورتش بر نمی داشت.
گاهی عینک را یادش می رفت کجا گذاشته می گفت: «بچه ها چشم های من را پیدا کنید».
قبل از اینکه عملیات شروع شود به علی گفتم: حاجی اگر عینک بشکند چه کار می کنی؟ نگاه جالب و متحیری کرد و گفت: «راست می گی میثم، اسیر می شم!»🤦♂
چند بار بچه ها برای اینکه اذیتش کنند عینک اش را بر داشتند و او در به در دنبال عینک بود...😂
🔟
🥀سرانجام علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر 25 کربلا ،که بهار 95 در سن 27 سالگی برای مبارزه با تروریست ها و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید... 🥀
1⃣1⃣