ایشان برای اولین بار اردیبهشت ماه 1394 به سوریه رفت و دوماه آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به سوریه قرار نداشت.👇👇👇👇👇
1⃣4⃣
از آنجا که بیشتر اوقات در ماموریت بود، خانواده شان متوجه رفتن شهید به سوریه نشدند. زمانی که از سوریه بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به سوریه رفته اند👇👇👇👇👇👇
@moarefi_shohada
1⃣5⃣
آن روزها خبرهای خیلی بدی از سوریه می شنیدیم. خیلی نگران شدم. آقای سلیمانی آن زمان تکاور و فرمانده گردان «امیر» شهرکرد بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.»👇👇👇👇
1⃣6⃣
از آنجا که عملکرد بسیار خوبی در سوریه داشت، دوباره از ایشان خواستند که برای یک ماموریت شش ماهه به سوریه برود. اعزام دوم شهید در شهریورماه بود.👇👇👇👇
1⃣7⃣
زمانی که مجدد از ایشان خواستند که به سوریه برود، خیلی خوشحال بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا فهمیدم که این سفر بازگشت ندارد.😭😭👇👇👇
1⃣8⃣
در ماموریت دوم، تماس گرفت و گفت نمی تواند به ایران بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به سوریه برویم که قبل از رفتن ما به شهادت رسید و ما در شهرکرد با پیکر ایشان دیدار کردیم.😭😭👇👇👇👇
2⃣0⃣
برای بار دوم که می خواست به سوریه اعزام شود، خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. حرم اهل بیت و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.»👇👇👇👇👇
2⃣1⃣
تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. آقای سلیمانی به همراه پنج مبارز سوری به آنجا می رود که بعدا از رفتن آنها، شهید انصاری که بعد از شهید سلیمانی به شهادت رسید، خودش را به آنجا می رساند.👇👇👇👇
2⃣2⃣
داعشی ها می خواستند پیکر شهید سلیمانی را بدست بیاورند و روی آن مانور تبلیغاتی بدهند. شهید انصاری و افرادی که همراهش بودند شروع به تیراندازی می کنند و به سختی پیکر شهید را به عقب می آورند😭👇👇👇
2⃣4⃣