من در سپاه ناحیه ساری و لشکر 25 کربلا مشغول به کار بودم،وبرادرانم، محمدرضا و مجتبی هم مانند خودم در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور دارند و خدمت میکنند💐
در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شدم و اتفاقا رتبه خوبی هم داشتم ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شدم. در آن زمان در جوشکاری کارگر بودم و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورتم فلج شد.✋
برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شدم و لیسانس گرفتم و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شدم، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت کردم✋
سپاه تهران خیلی سعی کرد من را در مقام استادی به تهران منتقل کنه و امکانات زیادی هم بهم پیشنهاد کردند ولی نپذیرفتم،چندین بار هم پیشنهاد دوره دافوس بهم شد ولی قبول نکردم✋
به روایت از مادر بزرگوارم:
در طول بارداری هر 4 پسرم شبها سوره انبیاء و صبحها سوره صافات میخواندم؛ در این سوره نام بسیاری از پیامبران آمده»👇👇👇👇👇👇
«محمود بچه بزرگ من بود و من از او توقع بیشترداشتم، بچههایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا 4 سال از او کوچکتر بود👇👇👇👇
زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به محمود میسپردم؛ دیگر نمیگفتم او بچه است و باید بازی کند. به ورزش خیلی علاقه داشت اما من مانع شرکت او در تیمهای مسابقاتی میشدم.»👇👇👇👇