شهید عبدالله میثمی✨
سال ۱۳۳۴ در شهر اصفهان متولد شد. 🍃
تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود.😍
پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل کرد، نام او را «عبدالله» گذاشتند.🌸
3⃣
عبدالله در کنار کسب #علومدینی
به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، #انجمندینی و #خیریه، «هیأت حضرت رقیه (ع)»، کلاسهای #آموزشقرآن و صندوق #قرضالحسنه را پایهگذاری کرد 🌈
و عملاً مسئولیت ارشاد دوستان همسن و سال خود را بر عهده گرفت و قرآن و مسائل سیاسی روز را به آنها تعلیم داد. 🌺
به تدریج همین محافل دوستانه به #جلسات_مخفی تبدیل شد. 🍂
در این زمان بیشتر توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش "اعلامیه، کتاب و تبیین #اهداف مبارزاتی و شخصیت #حضرت_امام_خمینی (ره) و افشای خیانتهای رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین" بود.🌹
4⃣
عبدالله که در کنار درس،
به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود🍃
با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبه دیگر در همین سال دستگیر و راهی زندان شد.🌾
در زندان با وجود آنکه شکنجههای فراوانی را تحمل کرد، ذرهای نرمش نشان نداد و با تجاربی که داشت محیط زندان را به کلاس درس تبدیل کرد🙂💚
ز آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، عبدالله جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفرهی گستردهی الهی میدانست و معتقد بود که هرکسی بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفرهی الهی بیشتر بهره برده است.❤️
برای همین در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و یکی از آن صحنهها این بود که برادرش در مقابل چشمانش در تپههای شهید صدر به شهادت رسید.🕊🍁
5⃣
📖ڪلام طلایی شهـید :
💐توان مـــا ؛
به اندازهٔ امکاناتِ در دست ما نیسـت
توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ،
با خداست . . .🍃
🥀روحانی شهـید عبدالله میثمی
نمایندہ حضرت امامخمینی
در قرارگاہ خاتمالانبیاء
ڪربلای۵🕊
6⃣
ماه های آخر می گفت:
« از خودم بدم می آید .خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام . 😞
از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم.»🍃
قبل از عملیات ،خانم و بچه هایش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش .
هادی کوچولو تا او را دید ، پرید بغلش وگفت : "بابا!چراصدام هنوز شما را نکشته ؟" 😄
حاجی غش رفت برای هادی...😂
قبل از رفتن ، زیارت حضرت زهرا (س) خواند. ایام فاطمیه بود.💔
رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! 🌹
عملیات که شروع شد ، حاجی گفت: فلانی! من در اين عمليات اجر خودم را از خدا ميگيرم.✨
شب دوم عملیات بود. حاجی از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت. تركش خورده بود به سرش. بردنش بیمارستان . چند روز بعد 12 بهمن 65، شهید شد.🕊
آن روز، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود•••💚
7⃣
⭕️ اگر به حضور رهبری هوشمند و مدبّر مینازیم؛
اگر به داشتن سردار سلیمانی افتخار میکنیم؛
اگر امروز انصارالله، حزبالله وفاطمیون داریم؛
اگر در مسیر پیادهروی اربعین قدم برمیداریم؛
وهزار افتخار دیگرِ ایرانِ امروز، مرهون مجاهدتهای امام روحالله است.
در دهه_فجر به یادش و قدردانش باشیم....
🌹شۿادٺا ..نۿ در جنگـ...ڪه در مبارزۿ✌️🏻مےدهند.
ما هنۈز شهادٺے...بے درد مے طلبێم،...غافل از آنڪھ....شهادت را جُز بھ اهلِـ درد...!
🎆امام خمینی(ره)
🌹خون شهیدان ، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است وپیروزی انقلاب مرهون فداکاریهای دلاورانه ملت ، خصوصاً شهیدان است وحفظ این پیروزی از اصل پیروزی مشکل تر است
🌷 زمان همه چیز را به جز خون_شهداکهنه میکند خون_شهید جاذبهی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد دریدو معبری از نور خواهد گشودو روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...
🌹یادمان باشد شهیدان زنده اند
تا ابد اِیستاده و پاینده اند....
🌷یادمان باشد اگر کوبنده ایم
بانفس های شهیدان زنده ایم...
🌹یادمان باشد که ما، دل، شسته ایم
با شهیدان دست پیمان بسته ایم.....
💔باید سلام کرد به آنانی که لباس های خاکی رنگشان , لباس احرام در "موقعیت ها" بود .
💔 باید سلام کرد بر اشک های جاری مناجات بر گونه های خاکی و خونین.
💔باید سلام کرد بر دست های بریده شده , بر انگشتهای جدا شده از دست.
💔باید سلام کرد بر پوتین های بی پا , به پاهایی که بند پوتین آنها تا آسمان گشوده شده .
💔باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه .
💔 باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها
💔 باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند
💔. باید سلام کرد بر قطارهای فشنگی که تسبیح شده اند .
💔 باید سلام کرد بر کوله پشتی های پر از پرواز
.💔باید سلام کرد بر پلاک پیکرهای قطعه قطعه شده که شماره و شناسنامه یک شهاب شده
.🌹و هر کوچه و خیابان شهرمان را تا ابد ستاره باران کرد
.💔 باید سلام کرد بر لبهای سیراب از عطش عشق
. 💔باید سلام کرد بر چفیه , بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی .
💔و باید سلام کرد بر چفیه ای که همواره بر دوش علمدار نهضت خمینی است.
🌷روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد .🇮🇷
💔دعا_کنید_همگی_روسفید_باشیم........
✍ من هیتلر را از جماعت لیبرال مسلک، باشرفتر میدانم. گفت: پست ترین انسان ها کسانی هستند که در تصرف کشورهایشان بامن که بیگانه بودم همکاری کردند... چون وطن مادر است و آنها کمک کردند تا من بر مادرشان مسلط شوم..
📛اما،،,, وقتی خائن_سیاسی باشی......پیشنهاد فروش وطن خود را به بیگانه میکنی! وطنی که برای حفظ هر متر آن دهها شهید داده ایم.
🌷بسم رب الحسین ع🌷🦋
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای(:
بࢪاےخواݩدݩهࢪقـسمٺاز ࢪماݩیـــڪ صݪــواٺ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج 🍃✨
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت بیست و پنجم
ایمان #مراتبی داره و من تو مرتبه ی #پایین گیر کرده بودم و این از هر چیزی برام #دردناکتر بود.
فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم...
وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم.
حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن.وقتی منو دید اومد
بغلم و یه دل سیر گریه کرد.منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه.
گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم:
_حانیه!! چی شده؟!!
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
_مگه نمیدونی؟! امین داره میره.
-کجا؟
-سوریه
-برای چی؟
تعجبش بیشتر شد.گفت:
_جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه
-برای چی بجنگه؟
با اخم نگاهم کرد گفتم:
_مگه ارث باباشو خوردن؟
حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین.
سریع تو گوشیم داعش رو سرچ کردم و بهش گفتم:
_میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟
عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین
سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی با ریش و سربند لااله الا الله میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه.
حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم:
_ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی #ریش داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه.
سربند #لااله_الاالله داره یعنی مسلمانه.میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن.
من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟ این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه..
دعوا سر ارث بابامون نیست.
جنگ سر #اسلامه.. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما #وهابی_های نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن...
ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه.
اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه.
یه عکس دیگه بهش نشون دادم.
عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین.
نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند.
گفتم:
_ببین،خوب ببین.جنگ سر #انسانیته..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست.درواقع جوانهای ما دارن به همه ی #آدمهای_کره_ی_زمین لطف میکنن.
دیگه چیزی نگفتم...
همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره.
تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست.
ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم.حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم.
سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم:
_تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده.ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده.امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید.
چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم:
_اگه اونقدر #خودخواه هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو
#به_لحظه_ی_ناامیدی_خواهرش قسم بده، داداشت برمیگرده.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم...
یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت:
_دیگه بریم.
حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم.
اول حانیه رو رسوندم خونه شون.
زنگ آیفون رو زدم در باز شد.
امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید:
_چی شده
گفتم:...
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم