به نقل ازهمسرش:
دو ماهی را دنبال کارهای اعزامش بود، ولی به خاطر مسائل امنیتی، از اعزام حرفی نمیزد. کلاً هم اینگونه مسائل را نمیگفت. دنبال انتقالی به قسمتی بود که راحتتر نیرو اعزام میکردند، در آخر هم خدا را شکر توانست برود. البته فرماندهشان اوایل اجازه نمیداد، میگفتند به تو احتیاج داریم.
🌹🌹🌹🌹🌹
من که از اول ازدواج راضی شده بودم! در خواستگاری که صحبت میکردیم، میگفت:هرکجا ظلم باشد، هر جا به من نیاز باشد، نمیتوانم بمانم و باید بروم. من هم از همان روز اول قبول کردم!
🌹🌹🌹🌹🌹
روز جمعه با خواهر همسرم به گلزار شهدا رفته بودیم. همسرشان تماس گرفتند و کد ملی احمد را خواستند و گفتند برای کارهای منزلی میخواهند که قرار بود بگیریم! به خانه برگشتیم. ظهر موقع نهار، دایی و همسردایی احمد آقا با چهرههایی مغموم وارد خانه شدند! تمام وجودم را اضطراب گرفت، دست از غذا کشیدم. فهمیده بودم حتماً اتفاقی افتاده که اینها تا این حد ناراحت هستند. پرسیدم: چیزی شده؟
گفتند: احمد مجروح شده و در بیمارستان بقیة الله بستری شده. میتوانیم برویم او را ببینیم.
کمی بعد گفتند: مجروحیتش زیاد شده!
من باورم شده بود که مجروح شده، منتظر بودم برویم بیمارستان و احمد را ببینم.
کمی که گذشت. برای همسر خواهرشوهرم پیامک آمد. به گوشیشان نگاه کردند و گفتند: مبارک است، احمد شهید شد.
درواقع احمد تاریخ شهادتش اول صفر بود. همان اولین باری که اعزام شده بود شهید شد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🍃15🍃
خواهر شهید:
ما آرزو میکنیم کاش یک مرد دیگر از این خانواده برود و شهید بشود! احمد ذخیره دنیا و آخرت ما شد! همیشه برای رفتن دلشوره داشتم. اما حالا دلخوش به شفاعت اویم. احمد واقعاً مخلص بود. به معنای واقعی مخلص بود.
امثال ما شاید تا فلسفهی عملی را ندانیم انجامش ندهیم اما احمد میگفت: چون خدا گفته و خدا خواسته پس باید همین باشد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@moarefi_shohada
🍃16🍃
احمد خیلی احساساتی بود. ولی روزهای آخر دل کنده بود. حتی تماسهای آخرش هم در حد سلام و احوالپرسی بود.
🌹🌹🌹
سه روز قبل از شهادتشان بود. اصرار داشت کسی متوجه نشود به سوریه رفته! به او گفتم اینجا همه متوجه شدند!
و گفتم: من به تو افتخار میکنم. تو مایه افتخار منی که عزیزترین کسانت را گذاشتهای و داری دفاع میکنی. اين را که گفتم آرام شد.
خواهر، حرف همسرشهید را ادامه میدهد:
برای این که نگرانش نباشیم، هیچوقت نمیگفت کجا میرود. هر بار با مادر تماس میگرفت و میپرسید کجایی؟ میگفت: کنار تلفنم! کنار باغچه هستم!...
یک بار داشت برایم با آبوتاب، دوره آموزشی آخرش را تعریف میکرد و میگفت: آر.پی. جي زدیم!
به شوخی میگفتم: احمد به جان خودم تو داری به سوریه میروی! میخندید و منکر میشد!
این اواخر هم گوشهایش به خاطر استفاده از همین ادوات، درد میکرد. تا این که بالاخره یکی از دوستانم او را در فرودگاه دیده بود و به من خبر داد. من هم همهی نگرانیم این شد که نکند به همسرش چیزی نگفته و رفته باشد؟ با همسرش تماس گرفتم تا ببینم از رفتنش خبر دارد یا نه! وقتی اشاره به رفتن او کردم، گفت: ان شاالله هر جا که هست سلامت باشد! فهمیدم خبر دارد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@moarefi_shohada
🍃18🍃
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
🌷احمد اعطایی🌷
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج ✨
یاعلی🖐
🌸🌿🌸🌿🌸
@moarefi_shohada
🍃20🍃
انتهای "نگاه خدا" یعنی
🕊 "شهادت" 🕊
💢اللّهمّ ارْزُقْنا مَنازِلَ الشُّهداء💢
#التماس_دعا
May 11
🇮🇷 #دلنوشته 🇮🇷
◽️شهدا تنها به زبان نگفتند
《 اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم... 》
#عاشورا را با تمام وجود درک کردند
و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین (ع)» شدند...
◽️رفیق!!!
#شهادت معطل من و تو نمیماند،
اگر سرباز خدا نشوی؛ دیگری میشود.
◽️ #بی_ادعا باش و
#شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام #شهدا خلاصه شده در همین #بی_ادعایی...
◽️از خودت و دلبستگیهای دنیاییات
که بگذری تازه میشوی لایـــــق...
🍃 " لایـــــق #شهـــــادت "🍃
◽️یادت باشه!!!
نگاه #شهدا حاڪی از این است ڪه
بعدشان چه ڪردهایم؟!
🔻دیگر #شرمندگی ڪافیست...
رهرو #راهشان باشیم...
نه شرمنده نگاهشان...
#مهر_شهادت_پای_دلاتون
#هنر_زندگی به سبک #شهدا زندگی کردنه