🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹مادر شهید
🌹وقتی علی پاسدار شد
علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده پاسدار زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و علی به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم سپاهی شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم شروع کرد و وارد دانشگاه شد.
🌴۹🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹همسر شهید
🌹وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست
وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود. گفت: من نظامی هستم و ممکنه مدت زیادی در مأموریت باشم. آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم. پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود اما وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست. علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد من هم چیزی نمی پرسیدم
@moarefi_shohada
🌴۱۰🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود
از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم که می خواهد برود. علی عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید معمولا می گذاشت نزدیک رفتن خبر می داد. خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود و وقتی اینها را به خودش هم گفتم خیلی خوشحال شد.
دفعه اول که رفت زخمی شد، تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو. گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. قرار نبود همه را ببرند اما چون نیرو لازم شد کل گردان را بردند.
@moarefi_shohada
🌴۱۲🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹اگر شهید شوم تو چکار می کنی؟
یکبار گفت اگر من شهید شوم تو چکار می کنی؟ گفتم: خدا مواظب منه، تو نگران نباش. می گفت دلم می خواهد امیر محمد را طوری تربیت کنی که خدا دوست دارد. سه شنبه ساعت 12 شب زنگ زدم و نیم ساعتی حرف زدیم. صداش خیلی خسته بود. گفتم: چقدر صدایت خسته است. علی عادت نداشت از خستگی بگوید در همه این مدت زندگی یکبار نشنیدم بگوید خسته ام. این بار هم نگفت فقط وقتی من به رویش آوردم نگفت نه، فقط پرسید: واقعا اینقدر مشخص است؟ گفتم: مزاحمت نمیشم برو استراحت کن هر وقت تونستی تماس بگیر که دیگر نشد...
علی در زندگی مشترکمان اخلاقش به گونه ای بود که یکبار هم داد نزد. هر چند من زیاد غر میزدم اما او فقط صبوری میکرد.
🌴۱۳🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹شهادت را میخواستم اما تیر خوردم
علی صرفا برای شهادت به سوریه نرفته بود. دفعه اول که آمد گفت: من شهادت را از حضرت زینب(س) می خواستم اما تیر خوردم، دفعه دوم پرسیدم هنوز هم می خواهی شهید شوی؟ حرفی نزد. گفتم: شهید هم شوی من خوشحال می شم و بعد از شهادتش خوشحالم که کسی به خاطر مرگ طبیعی علی به من تسلیت نمی گوید و او طوری رفته که حالا همه به من تبریک می گویند.
🌴۱۵🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹پدر شهید
در روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۵/۲/۱۶ با ما تماس گرفتن و خبر سلامتی را دادن ومن به شوخی گفتم که خیلی نامرد هستین شما دوبار حرم حضرت زینب و حضرت رقیه(ص) را زیارت کردین ولی ما هنوز یکبار زیارت نکردیم .وبا خانواده صحبت کردن ودر شب جمعه خبر از طریق شبکه مجازی که خیلی در منطقه خانطومان درگیری است بعد ازچند دقیقه یکی از تصاویر مجروحیت او را دیدیم ولی باورنکردنی نبود که در روز جمعه دوباره تصاویر دیگری گذاشتن وبعد از تماس با سپاه ساری خبر دادن که درگیری است وروز شنبه دیگر قطعی شد شهادت علی و چند تن از نیروهای استان مازندران
@moarefi_shohada
🌴۱۶🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
🌹پدر شهید
🌹انگار برادر زاده رفت پیش عمو
در فرهنگ ما کسی که فوت می کند از دست می رود اما کسی که شهید می شود زنده است چون طبق آیات و روایات شاهد و ناظر است. هرچند چشمان ما به دلیل گناه نمیتواند واقعیت ها را ببیند. وقتی می خواستیم خبر شهادت او را به پدربزرگ و مادربزرگش بدهیم خیلی برایمان سخت بود. چون برادرم هم در جنگ به شهادت رسیده بود می ترسیدیمخ خبر علی اذیتشان کند. آخر با یک حالت راحتی گفتم: بابا انگار برادر زاده رفت پیش عمو. چنان آرامشی در وجود پدرم حس کردم که می گویم از برکت وجود خود شهداست.
@moarefi_shohada
🌴۱۹🌴
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
درتاریخ ۱۹ فروروین ۹۵بود که تازه
در خانطومان مستقر شده بودیم .
ماموریت ویژه ای به لشکر ابلاغ شده
بود که دراین ماموریت باید به عمق دشمن می زدیم ...
خوب می دانستیم که دراین مسیر راه برگشتی وجود نداشت ..وهمه
اعضا ی شرکت کننده قطعا جز شهدا
یا مفقودالاثر قرار میگر فتند ....🌷
مابه دنبال بیست نفر نیروی زبده و
شهادت طلب بودیم .
شرایط بسیار سختی بود ؛هم انتخاب افراد زبده وهم اتفاقات اینده (شهادت افراد فوق)..
درلیست افراد داوطلب نام دو شهید می درخشید .
۱.شهید علی عابدینی
۲.شهید سید سجاد خلیلی
عملیات ویژه باید شب بیستم
فروردین۹۵انجام می گرفت که به دلایل
خاصی به تاخیر افتاد .
سید سجاد خلیلی در فردای ان روز وعلی عابدینی در ۱۷ اردبیهشت ۹۵
درنبرد سنگین با تکفیر ی های
معلون در خان طومان به شهادت
رسیدند .🌹
درنبرد خانطومان بهترین نیروهای لشکر
مردانه جنگیدند وحماسه
افریدند و۱۶ تن از ان بهترین ها به
شهادت رسیدند ...
یادشان گرامی وروحشان شاد..🌷
دلم برای تو تنگ است برادر شهیدم ..همسنگرم !
واین را
نمی توانم بگویم
مثل باد که از پشت پنجر ه ات
می گذرد
ویا درخت ها که
خاموش اند
سرنوشت عشق
گاهی سکوت است .
#کربلای_خانطومان
#سبکبالان_خرامیدند_و_رفتند
#پای_صبحتهای_سردار_ریتیمان
🌴۲۰🌴