پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم."
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟"
گفت:
من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... "
ادامه👇👇👇
☘39☘
مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه"
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.
@moarefi_shohada
☘40☘
18.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ زیبا تقدیم به همسنگران 🌷
☘42☘
نام گمنامى
اين پلاك و استخوان از من به صف جا مانده است
نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است
من خودم از شوق مىرفتم تنم افتاده بود
در مقام وصل فهميدم كه سرجا مانده است
بى نشانى را خود من خواستم باور كنيد
نام گمنامى اگر ديديد تنها مانده است
من رفيقى داشتم همسنگرم جانباز شد
دستهايش يادگارى پيش مولا مانده است
آن بسيجى هم كه معبر را برايم باز كرد
ديدمش آن روز در تشييع بىپا مانده است
يادتان باشد سلاح و كوله و فانسقه ام
زير نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است
پاسداريدش مبادا غفلتى خاكسترى
گيرد عزمى را كه آن از راز زهرا (س) مانده است
🌷🌷
☘48☘