یه وقتایی یجوری تحویلم میگیری، با خودم میگم نکنه اشتباه شده!
اما یادم میاد که تو پسر فاطمه ای...
میگم آقایی کرده، به روم نیاورده، بخشیده
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی...
😭
آقا که نذلشت این حرفا رو به زبون بیاره، اما هی تو دلش میگه:
من خطاکــــارم؛
جفا کردم به تو؛
اما ببخـــــــــــش
گرچه بد کردم؛
پشیــــــــــــمانم؛
مرا حالا ببـــــخش
مبتلا...
آقا که نذلشت این حرفا رو به زبون بیاره، اما هی تو دلش میگه: من خطاکــــارم؛ جفا کردم به تو؛ اما ببخ
حال و روز ماها هم هستا...
😔
میدونست حسین با کیا طرفه😔
میدونست تو کربلا چه بلایی قراره سر حسین فاطمه بیارن😭
گفت آقا
ساعتی دیگر به "مقتل" می روی؛ شرمنده ام
می روی منزل به منزل بر سرِ نی ها؛ ببخش😭😭
آقا
تا حر گفت:
[تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم
حُر پشیمان آمده؛ ای بهترین آقا ببخش😔]
شمام تو راه خودت شهیدش کردی!
حالا امشب ازت میخوایم که ما رو هم....
😔
بی بی!
هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشـــــــد...
بزرگ نشد...
محترم نشــــد!
@mobtalaaa
چه طبع بلندی میخواد که آدم برا یه "عزیزی" یه کاری کنه و اون کارِخودش رو ناچیز و ناقابل بدونه...
البته یه وقتایی هم اینقد خوب میشن و برا ادم سنگ تموم میذارن که آدم شرمندهشون میشه...
تا دید دور و بر حسینش خلوت شد، با خودش گفت من که همهی هستیم برا حسینمه، بذار این دوتا پسرم رو هم قربونیش کنم...
گفت حسینم
دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم
بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم