eitaa logo
◞مُدافِعـٰان‌حَـرَم🖤◜
96 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
بھ‌‌نام‌خداۍ‌آن𝟏:𝟐𝟎مقدس.! ‌ اَزتَھ‌دل‌می‌نویسیم⬐ ‌-ولآیت‌ حیدر در سَر، عِشق‌ حُسَین‌ در سینه، حُب رضٰا در دِل، یآدمَهدی‌درجان🕶🌿 ‌ ↲بخوان‌دربارھ؎مـٰا🔏↶ @info_modafean ‌ همھ‌چےاز𝟏𝟒𝟎𝟏.𝟏𝟎.𝟐𝟏شرو؏‌شد🌚! من‌ڪیم؟اگربراۍخداسٺ‌بگذارگمنام‌بمانم🖐🏽🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم والعشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 ۴ روز بعد داشتم کتاب میخوندم گوشی مامانم زنگ خورد مامانم صحبت کرد و اومد تو اتاق من مامان:عارفه پاشو خونرو مرتب کنیم شب مهمون داریم _مهمون کیه؟ مامان:خاستگار _چییی؟ خاستگار کیه؟ مامان:گفت اسم پسرش محمده قلبم تند تند میزد بالاخره کار خودشو کرد _اها مامانم رفت نمیدونستم چیکارکنم،یعنی باید بهش جواب مثبت بدم؟ یعنی دیگه نمیتونم امیدی داشته باشم؟😭 پاشدم خونه رو مرتب کردم تا صدای اذان رو شنیدم سَجادَم رو پهن کردم و قبل نماز دعا کردم _خدایا خودت میدونی من چقد محمد سجاد رو دوست دارم دلم نمیخواد یه عمر با کسی زندگی کنم که ازش متنفرم یا با فکر کردن به یک نفر دیگه بهش خیانت کنم محمد پسر بدی نیست ولی این چند وقت انقد حرسمو در اورده که نگو،اون حتی داره باعث میشه که من دیگه نتونم حتی به محمد سجاد فکر کنم😭 خدایا خودت یه کاری کن پاشدم نمازم رو خوندم و یه لباس پیرهن که زانوم بود و با یه شلوار پوشیدم و همون چادر آبی با گل های ریز رو پوشیدم و نشستم رو مبل گوشی دستم بود یه دلم میگفت زنگ بزنم به یکتا ولی میترسیدم زنگ خونه رو زدن و اومدن همه رفتیم دم در فقط یه سلام خشک کردم بهشون و به محمد اصلا سلام نکردم چایی اوردم و گفتن بریم صحبت کنیم دلم رازی نبود ولی پاشدم و رفتم نشستم تو اتاق هیچکس چیزی نمیگفت که یهو محمد گفت محمد:شما که به کسی چیزی نگفتید؟ _نه نگفتم ولی فک نکنید که نمیفهمن محمد:کسی چیزی نمیدونه مگر اینکه شما به کسی چیزی گفته باشین اگر هم بفهمم چیزی گفتین دیگه نمیتونی محمد سجاد رو ببینی میلی به گوش دادن حرفاش نداشتم و پاشدم _به نظرم حرف هامون خیلی مفید بود🙄بریم بیرون رفتیم بیرون و محمد به همه گفت که ما همو دوست داریم و تفاهم داریم من هیچی نگفتم تا رفتن... ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee @RAHIL_313l:آیدی نویسنده
بسم الله الرحمن الرحیم والعشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 پارت۲۶ چند روز گذشت و حاضر شده بودم برم بیرون انقد تو خونه نشسته بودم حالم داشت بد میشد هوا خیلی سرد بود ،توی خیابون راه میرفتم گاهی هم مغازه هارو نگا میکردم همینجور که مغازه هارو میدیدم یه پوتین مشکی نظرمو جلب کرد قسمتش ۷۳۰ بود گرون بود ولی خیلی خوشگل بود رفتم تو مغازه و پوتین رو پوشیدم خیلی قشنگ بود وسوسه شدم و خریدمش خیلی ذوق داشتم از مغازه که اومدم بیرون محمد سجاد رو دیدم واااای اگه یه وقت چیزی بگه من چه جوابی بدممممم سرمو انداختم پایین که مثلا ندیدمش که یهو محمد سجاد:عارفه خانم؟ واییییییییی خداااااااا _ سلام محمد سجاد:سلام خوبین _ممنون محمدسجاد:عارفه خانم خوب شد دیدمتون خواستم باهاتون راجب موضوع مهمی صحبت کنم _چه موضوعی؟درباره چی؟ محمدسجاد:دیروز محمد رو دیدم و کلی حرف زد و میگفت قراره شما با هم ازدواج کنید!راست میگه؟ نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومده بود _ب..ل.ه نه یعنی ب.له محمد سجاد سرش پایین بود ولی تا گفتم بله سریع سرشو آورد بالا و با چشمای اشکی نگام میکرد سعی میکرد یه جور رفتار کنه که انگار براش مهم نیست ولی... _شرمنده من باید برم خدانگهدار از حرفی که زدم مطمئن نبودم ولی میدونستم محمد یه روز زَهر خودشو میریزه یا با ازدواج با من یا وقتی با محمد سجاد ازدواج کنم باعث جداییمون میشه حالم خوب نبود گوشیم زنگ خورد محمد بود😑درست موقعی زنگ میزد که حوصلشو نداشتم(البته هیچوقت حوصلشو نداشتم) جواب دادم _الو؟ محمد:سلام چطوری؟ _سلام ممنون محمد:میخوام ببینمت _ولی من علاقه ای ندارم شمارو ببینم محمد:خیلی واجبه حتما باید صحبت کنیم _من......هستم محمد:باشه ۱۰ دیقه دیگه اونجام یه ربع بعد محمد رو دیدم از اونطرف خیابون اومد سمتم محمد: سلام _سلام با من چیکار داشتید؟ محمد:خواستم بگم که مادرم میخواد زنگ بزنه قرار عقد رو بزاره _چیییییی؟عقد؟ محمد:آره فکر کردی اومدیم خاستگاری همه چی تموم شد؟ _نه ولی خیلی زود نیست؟ محمد:نه اتفاقا خیلی دیره _خب همینو نمیتونستید پشت تلفن بگید؟ محمد:نه دلم میخواست ببینمت _ببخشید ولی من باید برم خونه خدافظ محمد:وایستا میرسونمت _لازم نکرده ازش دور شدم وااای حالم داشت بهم میخورد😑 چقد دیوونه کننده بود به جای اینکه به خودم فکر کنم که دارم بدبخت میشم به محمد سجاد فکر میکردم که آیندش چی میشه؟ تو دلم آرزوی خوشبختی کردم براش رسیدم خونه دیدم گوشیم رو نگاه کردم دیدم یکتا پیامک داده یکتا:سلام عارفه دستت درد نکنه تو که داداش منو دوست داشتی باید اینجوری میکردی باهاش؟فقط میخواستی داداش منو بدبخت کنی؟ واااای مگه چیشدههههههههه _سلام یکتا جان چیشده؟ همون موقع یکتا پیامم رو دید و جواب داد یکتا:واقعا متاسفم واست،داداش من از وقتی اومده خونه مثل دیوونه ها نشسته یه گوشه داره گریه میکنه بعد تو میگی چیشده؟ زنگ زدم بهش ۲ تا بوق خورد جواب داد یکتا:الو سلام _الو سلام یکتا جان داداشت چی شده؟ یکتا:از وفتی اومده نشسته داره گریه میکنه ، من تا حالا ندیده بودم داداشم گریه کنه ولی ببین باهاش چیکار کردی که نشسته گوشه اتاقش گریه میکنه نمیدونستم چی بگممممم _نگفت چرا گریه میکنه؟ یکتا:عارفه آلزایمر داری؟محمدسجاد مگه با تو حرف نزده امروز؟ _حرف زد یکتا:پس دیگه حرفی نمیمونه خدافظ قطع کرد ادامه دارد.‌‌‌‌.. https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده:@RAHIL_313l
من... بارهارسیده‌ام‌آخرخط! کم‌آورده‌ام‌و... نه‌راهِ‌پَس‌داشته‌ام؛ نه‌پیش! زمین‌وزمان‌رابه‌هم‌دوخته‌ام... تاشایدفرجی‌شود! گویی‌کسی‌صدایم‌رانمی‌شنود... دستم‌رانمی‌خواهدبگیرد... وهمه... به‌من‌پُشت‌کرده‌اند! درست‌همان‌لحظه... یک‌بلیط... به‌مقصدِحرمِ‌توبوده‌که... دلم‌راگرم‌کرده! [اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یَاغَوثَ‌اَللَهفان] سلام‌بر-تو-امامی‌که... پناهگاه‌و... فریادرسِ‌درماندگان‌وبیچارگانی! سلام‌بر-تو-امامی‌که... کسی... ناامید... از زیارتش... از حرمش... از شهرش... دست‌خالی‌برنمی‌گردد. سلام‌بر-تو-امامی‌که... حاجت‌رانگفته... جوابش‌رامی‌دهی!
یه حالیم، انگار فردا کنکور دارم ولی نمیدونم کجا باید آزمون بدم
یه جوری بقیه میان میگم من تو سختی ها کنارتم که وقتی میری بهشون میگی می‌خوام باهات صحبت کنم میشن مثل آدمای تو خیابون...
"بِٮـــم‌‌ࢪَبَّ‌‌خ‌ـٰالق‌مھدے💚" 「بِنفسـے‌‌‌‌ﺄنـٺَ‌مِـن‌مُغیـبِِ‌لَم‌مِنــٰا」 !🖐🏼
بخونیم‌براے‌‌فࢪجش . .💚🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شامل‌من‌بشه🥲 ❤️ ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
خـدایا! هدایتم کن تا به این باور برسم که جواب برخی دعاهایم «صبـر» و «انتـظار» است..!♥️
هر که ‌شد‌ گمنام‌تر، زهرا(سلام‌الله‌علیها) خریدارش شود .. بر درِ این‌خانه از نام و‌ نشان‌ باید‌ گذشت.🌱(: ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
ࢪَفیق‌اونیہ‌ڪه هَمہ‌جـورھ‌مٌواظِبتہ... مٌـواظِبہ‌ࢪاھ‌ࢪواشتِـباھ‌نَـࢪی مٌواظِبہ‌سٌقوط‌نڪنۍ... مٌواظِبہـ‌ نَلَـرزۍ... ࢪَفـیق‌اونیہ‌ڪه هَرڪاࢪۍمیڪنہ تاتوازخٌـدادۅࢪنشی...✋🏼🌿 ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
گناه کردم آره حق داری می‌دونم اشتباه کردم هم عمرم و جونیم و تباه مردم 🙂
- خب تعریف کن ؛ + همه چیز از کربلاش شروع شد .
ای کاش‌‌به‌جای‌همه‌میشد...! در‌این‌شهر‌این‌حال‌بهم‌ریخته‌ام‌ را‌فقط‌تو‌ببینی(:... ❤️ ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
هیچکس مظلوم تر از آدمی که یاد گرفته تنهایی حال خودشو خوب کنه نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالا‌بلند‌،ظرفیت‌ما‌زیاد‌نیست پایین‌بیا‌زِ‌رتبه‌الله‌بودنت . . . ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
"بِٮـــم‌‌ࢪَبَّ‌‌خ‌ـٰالق‌مھدے💚" 「بِنفسـے‌‌‌‌ﺄنـٺَ‌مِـن‌مُغیـبِِ‌لَم‌مِنــٰا」 !🖐🏼
بخونیم‌براے‌‌فࢪجش . .💚🕊
اگه خدا بخواد دو تا قلبُ نصیب همدیگه کنه،این‌ کار رو میکنه حتی اگه به‌ اندازه‌ی مسافت زمین تا آسمان بینشون فاصله باشه🫀🔗••
دوستت دارم ولی این ماه دی را صبر کن! کافه گردی ها بماند بعد فصل امتحان:)🤍
دردی‌که‌دارم،باشماگفتن‌،ندارد... این‌دردهایِ‌بیصدا،گفتن‌ندارد... این‌دردها،درمان نداردغیرِ‌وصلَت... این‌قصّه‌ی‌بی‌انتها،گفتن‌ندارد... آقا،اگرکاری‌برایَت‌کرده‌باشم؛ بوده‌سراسرادّعا،گفتن‌ندارد... "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" ‌ ‌‌ تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌ ‌التماس‌دعا ‌
آقای کربلا 🙂 ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ '↯𑁍مُدافعـٰان‌حَـرم ˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼
میشود‌نمیه‌شبی‌ گوشه‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌؟❤️
مگه آدم یادش می‌ره بهش چی گذشت تا گذشت...
نگران چیزی نباش، چونکہ اینو خدا گفتہ: تحمل سختی ها با تو. قشنگی آخرش با من....
استاد پناهیان: عالم‌منتظرامام‌زماטּ؛ وامام‌زمان‹عج‌›منتظرآدمایےڪہ‌ بلندبشن‌وخودشوטּروبسازטּシ...!🌼 ‹اَلْعَجَل‌یـٰامَوْلـٰا؎َیـٰآصـٰاحِبَ‌الْـزَمـٰاטּ...!›
بسم الله الرحمن الرحیم والعشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 پارت۲۷ بعد حرف زدنم با یکتا حالم ریخته بود به هم یا گریه میکردم یا تو اتاقم همش راه میرفتم تا در اتاقم رو زدن _بله؟ مامانم اومد تو مامان:عارفه مادر محمد زنگ زد و گفت امشب میان برای اینکه تاریخ عقد رو مشخص کنن راستی راستی داشتم بدبخت میشدم محمد سجاد اگر میدونست اینجوری شده منو از این گرفتاری نجات میداد با مامانم حرف زدیم و مامانم میگفت مامانم:مامان محمد سجاد چند دقیقه پیش باهام حرف زد و میگفت که حال محمد سجاد خوب نیست و بردنش دکتر،عارفه تو محمد سجاد رو دوست داری اره؟ لبخند زدم و بغض داشتم _خیلی🙃 مامانم:پس چرا به محمد جواب مثبت دادی مامانم هر چقد حرف زد دلی من نگفتم چرا دارم ازدواج میکنم مامانم گفت:پس منم نمیزارم تو با محمد ازدواج کنی، مگه زندگی الکیه؟مگه من دیوونم بزارم دخترم بدبخت بشه؟ _ولی مامان من اگه با محمد ازدواج نکنم بدبخت تر میشم مامان:عارفه یا حرف بزن یا من نمیزارم باهاش ازدواج کنی _مامان محمد سجاد من و دوست نداره ولی محمد دوستم داره من باید با کسی ازدواج کنم که دوستم داشته باشه و خوشبخت بشم مامان:عارفه دیوونه ای؟مامان محمد سجاد خودش به من گفت به خاطر اینکه تو داری ازدواج میکنی،محمد سجاد حالش بد شده! _نه مامان ،اون مامانش اصرار به این ازدواج داره و اصلا خودش رازی نیست مطمئن باش مامان:چی بگم والا ، ولی فک نکن میزارم راحت با محمد ازدواج کنی! _ماااامااااان مامان:هیچی نگو مامانم از اتاق رفت بیرون یکم خوشحال شدم گفتم شاید اگه خانوادم رازی نباشن محمد دست برداره ساعت ۲۰:۴۱: همه حرف میزدن و تاریخ مشخص میکردن فک میکردم مامانم مخالفت میکنه ولی انگار نه انگار محمد همش نگام میکرد و لبخند میزد مامان محمد:عارفه جان شما خودت نظری نداری؟ _نه والا هرچی خودتون صلاح میدونین سعی می‌کردم خودمو خوشحال نشون بدم تاریخ مشخص شد قرار شد پس فردا برای ۱۰ روز سیقه محرمیت خونده بشه و بعد اون توی خونه خودمون مراسم عقد رو برگزار کنیم اون روز اصلا هیچی نمیفهمیدم و همش فکرم پیش محمد سجاد بود محمد سجاد: امروز عارفه رو دیدم و با حرفایی که زد قلبم داشت تیکه تیکه میشد همین که رسیدم خونه رفتم تو اتاق و زدم زیر گریه آخه مگه میشهههه اون که منو دوست داشت و از محمد بدش میومد چرا یهو اینجوری شد یعنی دیگه نمیتونم امیدی داشته باشم؟😭 انقد گریه کرده بودم که جون نداشتم حتی رو پاهام راه برم ،نفهمیدم چیشد فقط میدونستم که سرم خیلی درد میکنه چشمام رو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و سرم خیلی درد میکرد مامانم بالا سرم بود _مامان سرم خیلی درد میکنه مامان:الهی قربونت برم پسرم وقتی افتادی سرت با شتاب خورد زمین _من؟کی افتادم؟ مامان:مامان جان انقد گریه کرده بودی و جون نداشتی گفتم بریم دکتر،همین که پاشدی افتادی زمین و سرت شکست من گریه کردم؟چرا؟ یکم فکر کردم و همه چی یادم اومد بازم بغض گلومو گرفت🥺💔 ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده @RAHIL_313M