نکته روز:
خانمها یه نکته مهم بهتون بگم
به مردتون اجازه بدید مردانگی کنه
یعنی اگر قدرتتون از مردتون بیشتره اونو تحت الشعاع قرار ندید
مردها به دور از ظاهر ضمختی که دارند بسیار شکننده اند و تظاهر میکنند که قوی هستند
اگر مرد حس کنه قدرت نداره در زندگی زورش رو نمیزنه چیزی رو درست کنه
برای همینه که سر یه موضوعی تو فشار که میگذاریدش حس میکنه قدرت رو ازش گرفتید برای همین برای انجامش شل میشه
زن زرنگ اونیه که حرف خودش رو بتونه بگذاره تو دهن مرد و از مرد تحویل بگیره و اجرا کنه
مثلا اگه میخواد کاری بکنه به مردش بگه نظرت چیه فلان کار رو بکنیم و هر چی تو بگی انجامش بدیم ، اینجور موقع قطعا مردها به گزینه خانمشون فکر میکنند و برای اینکه همسرشون راضی باشه بهش عمل میکنند
این یه راز بود که گفتم براتون
فضائل علوی:
روزی یکی از سرداران سپاه حضرت مولا امام علی (ع) به ایشان گفت که اگر اسبها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم، شما را کجا بیابیم؟ حضرت در پاسخ فرمودند: در همان جایی که از من دور شده اید. یعنی در همین جایی که هستم، خواهم بود.
یعنی من مثل شما اهل فرار نیستم برای همینه زره ام پشت نداره
یا حیدر مدد
به به به این مولا
نکته مهدوی:
این روزها پیش از پیش باید یاد ظهور باشیم
که اگر از ظهور ناامید بشیم طوفان بلاها ما رو با خودش خواهد برد
وبهترین سلاح در چنین مواقعی نذر و دعاست تا که در این مسیر بمونیم
💐 برای همینه که باشگاه امام زمانی ها رو تشکیل دادیم
هر روز برای اومدنش نذر و دعا میکنیم و با همین نذورات کارهای بزرگی مثل مدرسه سازی و درمانگاه سازی و تهیه جهیزیه و تهیه بسته معیشتی و کمک به آزادی زندانی و ... انجام میدیم و ثوابش رو تقدیم به امام زمان عج و نذر ظهور میکنیم
اگر دوست داری توام به باشگاه امام زمانی ها بپیوندی
بزن روی لینک و توام امام زمانی شو
https://ppng.ir/d/3VxA
رهنمودهایی به عزاداران سالار شهیدان سلام الله علیه
آیت الله العظمی جوادی آملی:
«هیچ کس به ویژه نسل نو، بی وضو وارد هیئت ها و دسته های عزاداری نشود، پس هنگام وضو چنین نیت کنید:خدايا وضو میگیرم تا طیب و طاهر شده و با طهارت وارد عزای امام حسین سلام الله علیه شوم.»
«دو عنصر مبارزه با طاغوت هر عصر و امر به معروف و نهی از منکر و نبرد با #استکبار_جهانی و ننگ دودمان ننگین اموی باید در سخنرانیها و شعارها نمود و بروز یابند؛ به صورت نظم باشد یا نثر.رسالت خطبا و گویندگان مجالس حسینی این است که معارفی را بازگو کنند که هدف سالار شهیدان سلام الله علیه را تشریح میکنند.»
#کوثر_کربلا ص۳۰۴،۳۰۵
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه
🎬 این ویدیو خیلی عجیبه!
👤 مردی که اعتراضات ۱۴۰۱ و در گذشت زودهنگام آقای رئیسی رو در خرداد ۱۴۰۰ پیشبینی کرد کیست؟
✍ ماجرا از این قراره که ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ ویدئویی در یکی از کانالهای تلگرام منتشر میشه که در اون از آینده سیاست ایران حرف زده میشه و ۳ پیشبینی انجام میشه که هر ۳ به وقوع میپیوندن! از جمله اینکه آقای رئیسی نمیتونه ریاست جمهوریش رو تموم کنه!
✍ بخش عجیبترش اینه که طی چند روز گذشته همون کانال ویدئو جدیدی منتشر کرده و پیشگویی کرده که رئیس جمهور بعدی عزل میشه!
✍ اگه قراره عزل بشه باید طی یک روند قانونی عزل بشه و آنهم بدست مجلس خواهد بود
✍ در هر حال همان طور که در کلیپ گفته میشه برخی پیشبینی های او اتفاق نیافتاده شاید این هم اتفاق نیافتد
#پزشکیان #انتخابات #شهید_جمهور
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه
👈 آخرالزمان و منتظران ظهور...
👈 اوج فشار و سختی و ...
👈 امــا منتــظران و نور درون
👌 پیشنهاد ویژه از ما انتشار با شما
🤲 خدایا به احترام #امام_حسین و ماه #محرم فرج آقاجان مان #امام_زمان را نزدیک کن
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
1403-04-16شب جلسه 1 محرم خوشواش.mp3
20.84M
🔷 موضوع شرح دعای روز دوشنبه
🌑 ماه محرم 1403شب جلسه 1
🌑 مکان حسینیه شهدای گمنام
خوشواش آمل
تاریخ 1403/4/16
💠 فایل صوتی افاضات استاد صمدی آملی
................................
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
1403-04-17عصر جلسه 2محرم خوشواش.mp3
23M
🌑 شرح حدیث ابن شبیب از چهل حدیث کتاب نفس المهموم ، پیرامون ذریه طیبه
🌑 ماه محرم 1403عصر جلسه 2
🌑 مکان حسینیه شهدای گمنام
خوشواش آمل
تاریخ 1403/4/17
💠 فایل صوتی افاضات استاد صمدی آملی
................................
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
1403-04-17شب جلسه 3 محرم خوشواش.mp3
18.96M
🌑 شرح حدیث ابن شبیب از چهل حدیث کتاب نفس المهموم ، پیرامون ذریه طیبه
🌑 ماه محرم 1403شب جلسه 3
🌑 مکان حسینیه شهدای گمنام
خوشواش آمل
تاریخ 1403/4/17
💠 فایل صوتی افاضات استاد صمدی آملی
................................
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
✨ ﷽ ✨
روضه بماند اما ؛
سر بسته میگویم
این عکس خار مغیلان است
اللهم عجل وفاتی فی روضة الرقیة
بقیه ش بماند شب سوم...
آی خانوم سه ساله💔
@modafeanzuhur
🏴 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🏴
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_نهم
9️⃣
نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و
نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانی ها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.«
و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد:
»بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!«
اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید:
»نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!«
از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید.
بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت این همه ساعت بی خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :
»تو که منو کشتی دختر!«
در این قحط آب، چشمانم بی دریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم :
»گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق آوردن گوشی رو شارژ کردم.«
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :
»تقصیر من نبود!«
و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی
که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :
»دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!«
و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که
جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را
کشید :
»نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل
کنی؟«
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا
چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :
»والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...«
و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :
»دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (ع) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (س)
جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!«
از توسل و توکل عاشقانه اش تمام ذرات بدنم
به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (ع) پرواز میکرد :
»نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس
گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. لبهای روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب
نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :
»پس هلیکوپترها کی میان؟«
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم :
»آب هم میارن؟«
از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر
گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :
»نمیدونم.«
و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند. من و زن عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه
در نرسیده، زن عمو با ناامیدی پرسید :
»کجا میری؟«
دمپایی هایش را با بی تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :
»بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.«
از روز نخست محاصره، خانه ما پناه
محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه های تشنه اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن عمو با بیقراری ناله زد.
👇