•°🌱
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
-مـا اینجا هیچڪدام
حآلمـان خوب نیسٺ؛
بےڪس و ڪآریم،
برگرد :)
#ایهاالعزیز💙
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
دعای روز هشتم #ماه_رمضان
بِسمِ الله الرَحمـٰن الرَحیـــم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ و إطْعامِ الطّعامِ و إفْشاءِ السّلامِ و صُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین.
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
•∞🌷🌿∞•
پیامبر اکرم (ص): (ص ۲۹ ثواب الاعمال)
إِنَّ رَبَّکمْ یقُولُ هَذِهِ الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ الْمَفْرُوضَاتُ فَمَنْ صَلَّاهُنَّ لِوَقْتِهِنَّ وَ حَافَظَ عَلَیهِنَّ لَقِینِی یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَهُ عِنْدِی عَهْدٌ أُدْخِلُهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَ مَنْ لَمْ یصَلِّهِنَّ لِوَقْتِهِنَّ وَ لَمْ یحَافِظْ عَلَیهِنَّ فَذَلِک إِلَی إِنْ شِئْتُ عَذَّبْتُهُ وَ إِنْ شِئْتُ غَفَرْتُ لَه
خدای شما میگوید: این نمازهای پنجگانه فریضه است؛ پس کسی که این نمازها را در زمان خود به جا آورد و محافظت بر آنها نماید، روز قیامت مرا ملاقات خواهد کرد. و وارد کردن او به بهشت بر عهده من است؛ اما کسی که در زمان خود نمازها را به جا نیاورد و از آنها محافظت نکند، در این حالت بر عهده من است که اگر بخواهم او را عذاب کرده و اگر بخواهم او را ببخشایم.
#نماز_اول_وقت 🌝
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#توجه #توجه پیام مدیریت :📢 با عرض سلام خدمت شما عزیزان ،طاعات و عباداتتون مقبول درگاه الهی🌱 موسسه
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#کلام_شهید
🌸••تولدت..مبارڪــ ••🌸
♥️∞•| این را هرگز فراموش نکنید تا خۅد را نسازیم و تغییر ندهیم جامعہمان درسټ نمیشود...
#شهید_ابراهیم_هادی💔
#شادیروحشصلوات:)
#استوری
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
درنظام جمهوری اسلامی ایران3هزارصندلی باپست مهم در3قوه وجودداردکه مسئولان برروی آنهانشسته اندبرای استقراراین نظام و ماندنش حدود219هزارشهیدداده یم. یعنی برای هرصندلی73شهیدوبه تعبیری دیگربرای هرصندلی یک کربلا برپاشده است. خوش بحال مدیرانی که شرمنده شهدانیستند
#ما_منتظر_انتخاباتیم
#نگاه_شهدا_به_انتخاب_ماست
#شهید_امیر_حاج_امینی
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتـاد_پنج
_تو و زینب آرزوی من بودید و هستید؛ اینجوری بغض نکن، منو شرمنده ی سیدمهدی نکن!
دستش را روی موهای زینب کشید و گفت:
_گریه نکن عزیز بابا... گریه نکن دردونه؛ بیا بغل بابا!
زینب بیشتر به آیه چسبید. صدای ارمیا را بغض گرفت:
_آیه ببخش؛ آیه بغض نکن... زینب دخترمه! از روزی که به دنیا اومد همه ی دنیام شده... آیه... بانو! این گریه های زینب منو میکشه؛ من
بغض یتیمی رو خوب میشناسم! من هقهق های بیپناهی رو خوب میشناسم؛ آیه... تقصیر من چیه که اینجوری نگاه ازم میگیری و لب میگزی؟
نگاه آیه که بالا آمد... اشک چشمانش که جوشید، دستهای ارمیا مشترک باشی و بغض و اشک شد.
درد دارد پناهی را در چشمان بانویت ببینی و دلت مرگ نخواهد... آیه غریب مانده بود! آیه هوای سیدمهدی را کرده بود؛ گاه آیه بودن سخت است و گاه آیه ماندن سختتر.
بغضش را فروخورد... آیه بود دیگر؛ دوست داشت که کوه باشد برای دخترکش! حاج علی محکم بودن را یادش داده بود.
سیدمهدی مرد بودن را یادش داده بود. آیه بلد بود که پشت دخترکش باشد. لبخند زد و گفت:
_غذا سرد شد، چرا همه منو نگاه میکنید! حاج آقا یه حرف حقی زده؛
هرکس دیگه هم بفهمه همینو میگه، چرا تعجب کردید؟
و دست برد و قاشقش را برداشت و کمی غذا در دهان زینبش گذاشت و صورتش را بوسید و گفت:
_تو چرا گریه میکنی مامان جان؟ با تو نبودن که!
زینب چشمان آیه وارش را به ارمیا دوخت و معصومانه با بغض سوال کرد:
_بابا؟!
ارمیا با بغضش لبخند زد: ......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتــاد_شش
_آره عزیزم... آره قربون چشمات بشم، گریه نکن نفس بابا!
زینب به آغوشش رفت و خود را به آغوش پدر انداخت.
حاج یوسفی گفت:
_شرمنده دخترم، نمیخواستم ناراحتت کنم؛ فقط برام عجیب بود و ناگهانی!
آیه با سری پایین گفت:
_شما حرف بدی نزدید، چرا شرمنده باشید؟
سکوت بدی بود. آیه غذایش را با بغض میخورد. نگاه از همه گرفته بود...
ارمیا به زینب غذا میداد و راه گلوی خودش بسته بود. محمد کالفه بود، صدرا عصبانی بود، مسیح چیزی ته دلش میسوخت، یوسف از درد ارمیا
درد داشت، رها با بغض آیه بغض کرده بود، سایه اشک چشمانش را پس میزد، مریم معذب شده بود...
مهدی از آغوش پدرش بیرون آمد و به
سمت زینب رفت و آبنبات چوبیاش را به سمت زینب گرفت، همان آبنباتی که صبح خریده بودند و زینب سهم خودش را خورده بود و با زور
میخواست مال مهدی را بگیرد؛ همان که از صبح چندبار سرش با هم دعوا کرده بودند. به سمت زینب گرفت و گفت:
_گریه نکن؛ مال تو... من نمیخوام!
زینب دستش را دراز کرد که آن را بگیرد، مهدی آن را عقب کشید و گفت:
_دیگه گریه نمیکنی؟
زینب گفت:
_نه!
و اشکهایش را پاک کرد؛ مهدی آبنبات چوبی را به دست زینب داد و دوید و خود را در آغوش رها انداخت. رها صورت پسرک مهربانش را بوسید...
پسری که طاقت گریههای همبازیاش را نداشت؛ شاید مهدی هم درد زینب را حس کرده بود.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
حسین جان ♥️
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
#علی_اکبرلطیفیان
#حسیــݩجاݩ💔
قبل از طلوع آفتاب خواندن دعای عهد رو به خاطر داشته باشید 🦋
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅