eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
106 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه وارد اتاق شد. نگاهش به زینب بود که چطور عطر یادگاری پدر را بو میکشد و مدهوش میشود. آرام شروع کرد: من خیلی کوچیک بودم که بابات اینا اومدن تو کوچه ما. اون موقع ها مثل الان نبود که بچه ها سرگرمیهاشون انفرادی باشه. خاله بازیامون هم تو کوچه و دم در خونه هامون بود. تابستون و زمستون، برف و بارون و آفتاب و مهتاب نداشت. از صبح تا ظهر که بریم برای نهار، بعدم که مامان بابا بخوابن و بریم تو کوچه تا شب که جنازمون میومد خونه از خستگی. این برای پسرا شدیدتر بود و دخترا کمتر و محدود تر. من بیشتر همبازی عمو محمد بودم. مهدی همیشه حواسش بهمون بود. روزایی که باباش بهش پول میداد تا بستنی بخرن و اون سهم بستنی خودشو میداد به من تا با محمد که بازی میکنیم، بخوریم. خودش که میگفت، از همون روزا، حسش به من فرق میکرد و اونم نمیدونست چه حسیه. فکر میکرد چون خواهر نداره، من براش حکم خواهرو پیدا کردم. آیه کنار زینبش نشست و آهی کشید: روزای عمرمون گذشت تا یک روز که به خودم اومدم و دیدم همش حواسم به اینه که کی میاد و کی میره. پسر سر به زیر و محجوب محله. اون روزا سال سوم دبیرستان بودم و مهدی رفته بود دانشگاه افسری، آخر هفته ها منتظر اومدنش بودم. همه محل منتظرش بودن. هیچ روزی غمگین تر از روز فوت باباش ندیدمش. اون روز خیلی غم داشت نگاهش. دلمو آتیش میزد. خیلی به پدرش وابسته بود. یادمه هفتمه باباش بود که دعوا شد. صدای داد و دعوا توی محل پیچید و بابام تندی رفت بیرون. صدای داد هوار مهدی و محمد میومد. دلم لرزید. یک جورایی صداش پر از خشم و بغض بود. عموش گفته بود مادرشون باید بعد سر اومدن عده اش، عقدش بشه. دو تا برادر اون روز قیامت کردن. آخرم، شر عمو رو از خونه کندن. تازه کنکور داده بودم و دانشگاه تهران قبول شده بودم که زمزمه پیچید سیدمهدی میخواد زن بگیره. حالم رو اون روزا باید میدیدی. خیلی غصه خوردم. ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
*سلام دوستان عزیز🌹* *طبق قرار روزهای جمعه* *به عشق لبخند امام زمان (عج الله)* *یک یا چندین نفر را به گروه («همیاران مهدوی») دعوت کنیم*💐✨ *ان شاءالله که هر تلنگر و هر قدمی که در گروه سبب رشد تقوای عزیزان تازه وارد میشود باقی و‌صالحات ودستگیر دنیوی و اخروی شما باشد* *گروه («همیاران مهدوی»*) *(مختص بانوان)* *بافعالیتی در زمینه شناخت ساحت مقدس امام زمان (عج الله) وایجاد حس تقرب به ایشان در حال انجام فعالیت است* *به امید حق که زمینه ساز امر فرج باشیم 🤲🏻* ‏این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/KETy3PIzlSW2AOHfShWhXn
🌹 بسم‌رب‌الحسیݧ 🌹
•°🌱 ✋ واجبِ شرعیِ عشقستــ♡ــ سلامِ سرِ صبح... السلام اے همه‌ے عشق و مسلمانی‌من... ♥️ ••✾ @modafehh ✾••
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه‌السلام شهادت‌پنجمین‌ پیشوای‌علم‌و‌ایمان حضرت‌امام‌محمدباقر (علیه‌السلام) برتمام شیعیان تسلیت🖤 ••✾ @modafehh ✾••
موسسه مردم نهاد شهید عزیز 🌹
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث💓 🌷امام‌سجاد(علیه السلام)فرمود : هرکس‌سه‌صلوات‌برای‌مادرم‌حضرت‌فاطمه‌(سلام الله علیها) بفرستد
🌱🌷 حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم: روز قیامت بدترین مردم در پیشگاه خدا، کسانی هستند که مردم از ترس گزندشان به آنها احترام بگذارند 📚میزان الحکمه، ج 5 ،ص 495 ••✾ @modafehh ✾••
4_5832169055112399098.mp3
12.99M
🔳 (علیه‌السلام ) 🌴بگو که برام گریه کنند گریه کنا 🌴گریه کنند برای من با روضه های کربلا 🎤 ••✾ @modafehh ✾••
💞 پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت. توے قلب شما جا هسٺ فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم⁉️» 🌾منم جواب دادم:« فعلا یڪ بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدے چیه!» دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصݪه بعدش نوشتم:« تشریف بیارید، قلب ما مال شماسٺ!» ♥️🍃 🕊 کتاب ••✾ @modafehh ✾••
خلاقیت یه آبدارچی 🍶 چون تو اداره شون هر روز دو وعده چایی میداده ، از طرح شهید🍁 استفاده کرده و هر روز به همکارهاش چایی نذری میده... @modafehh
روزگاری است پای درسَت نشسته‌ایم. نسل به نسل زیر باران‌های پربرکتی هستیم که از آسمان علم تو بر سرمان می‌بارد. ما همه مدیون توایم. اگر نبود بارش آسمان تو، ما بی‌خدا روزگار می‌گذراندیم. کاش یک روز هم بیاید و بنشینیم پای حرف‌های دلت و تو از کربلا برایمان بگویی. بی‌شک تعریف کربلا از زبان تو، تفسیر تازه‌ای از حسین علیه السلام روی پیشانی آسمان خواهد نوشت. چه غبطه برانگیز!‌ چهار ساله بودی که دو امام،‌ استاد عشق و معلّم صبر و مدرّس رضا شدند برایت. دستی بکش بر نگاهمان تا کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم. غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مرده‌ایم! سلام بر باقر کربلا! 🏴 علیه‌السلام ••✾ @modafehh ✾••
💙 بہ نام خالق محبت 💙
‌•°🌱 ღ ‌تو‌... آفتاب‌‌ترین‌ آفتابِ‌زمیـن‌و‌زمانـۍ! به‌تو‌ڪه‌فڪرمیکنم،آنقدر‌گرم‌میشوم، ڪه‌کوه‌غصه‌هایم آب‌میشود! صبـحۍ‌ڪه‌با‌تو‌شروع‌شود‌ خورشید‌نمیخواهد..! ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 ••✾ @modafehh ✾••
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
خدایم، جز تو برایِ خود و عزیزانم هیچ نخواهم، که خود گنجِ بی پایانی..🌱 ••✾ @modafehh ✾••
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
شخصےنزدامام‌صادق‌علیه‌السلام‌رفت‌و‌گفت: مرتکب‌گناه‌شدم💔! امام‌صادق‌علیه‌السلام‌فرمود:خدا‌میبخشد گفت‌
{🌪⚡️} ↯⚠️ 💞 وسـط جبھـہ بھـش گفـتم: بچـہ! الان چہ وقٺ نمـاز خوندنہ؟  گفٺ: "از ڪجا معلوم دیگہ وقٺ ڪنم؟" و شرو؏ ڪࢪد نمـاز خونـدن... "السـلام علیڪم و ࢪحمة اللہ و برکاتہ" ࢪا ڪہ گفت… یڪ خمـپاره آمد☄💥 پَر ڪشید!🕊💔 ••✾ @modafehh ✾••
🔴 حجاب فقط نیست ‼️ میشود بدون چادر هم حجاب کامل اسلامی داشت. اینکه جامعه یا بعضی افراد اینطور القا کرده‌اند که حجاب مساوی چادر است اشتباه فرهنگی‌ست مثل هزاران اشتباه دیگر. اینکه در گذشته به فرد مانتویی طوری نگاه میشد که گویی حجاب ندارد یک اشتباه دیگر است که هیچ‌کدام از این اشتباهات ربطی به اسلام ندارد. اشتباه سنت بوده و فرهنگ. حالا اینکه یک عده آمده‌اند به جای اینکه این فرهنگ را درست کنند فرهنگ غلط دیگری جایگزین کرده‌اند جای تعجب دارد. اینکه چادر به سر می‌کنی یا مانتو به تن یک انتخاب است؛ ولی اینکه جوری ادا دربیاوری که انتخاب مانتو بشود «چرخش قهرمانانه» خیلی مسخره است. مسخره است که از خوبتر به خوب برسی و همه جا جار بزنی. هرچی هم بگوییم، هرچی هم بگویید، هرچی هم بگویند دیگر در برتر بودن حجاب چادر که شکی نیست. اینکه چادر حجاب برتر است یعنی «تو ای زن حق انتخاب داری.» شبیه مخیر بودن بین نماز اول وقت و نماز با تاخیر. هیچ کدامش گناه نیست ولی اولی ثوابش بیشتر است. چادر سر کردن سخت است این را هر آدم عاقلی میفهمد اصلا به قول شهید مطهری تکلیف همراه با سختی است. دیگر در هوای داغ و سوزان تابستان هم باشد سختی‌اش دوچندان می‌شود. با همه این احوال آیا نمیشود چادری بود ولی گاهی مانتو پوشید؟ چرا میشود. دیگر این به سنجش شرایط برمیگردد خودم یادم هست وقتی خواستم از کوه بالا بروم چادر را برداشتم. ولی کوهی دیگر را با چادر رفته ام. گاهی هم به خاطر چادر کاری که دوست داشته ام را انجام نداده ام. خلاصه شرایط است که تعیین میکند چه کار کنی. ولی اگر به خاطر شرایط مجبور شدی چادر را کنار بگذاری این کار را یک صعود به مرحله بالاتر تلقی نکن و در گوشمان جار نزن... میخواهی سختی‌هایت را کمتر کنی بکن، فقط ارزش این «عزیز» را پایین نیاور... ••✾ @modafehh ✾••
فرازی از وصیت نامہ: ツ🌱 «نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر؛ ما آنچنان که لازم است باید به آن توجه کرده و خود را ذوب در ولایت بدانیم.» ✨ ••✾ @modafehh ✾••
فضیلت شب عرفه🌙⚡️ 🔵 علّامه مجلسی رضوان الله علیه مينويسد ؛ 🌕 روِیَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّ الدُّعَاءَ فِی لَیْلَةِ عَرَفَةَ مُسْتَجَابٌ ، وَ مَنْ أَحْیَاهَا بِالْعِبَادَةِ فَلَهُ أَجْرُ عِبَادَةِ مِائَةٍ وَ سَبْعِینَ سَنَةً ، وَ هِیَ لَیْلَةُ الْمُنَاجَاةِ مَعَ قَاضِی الْحَاجَاتِ ، وَ مَنْ تَابَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ قُبِلَتْ تَوْبَتُهُ . 🔹از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله منقول است كه در شب دعا مستجاب است و كسى كه آن شب را به عبادت بسر آورد ، أجر صد و هفتاد سال عبادت دارد ، و آن شبِ مناجات با قاضى الحاجات است و هرکس در آن شب توبه كند توبه‌اش مقبول است . 📚زاد المعاد / باب ۵ ، فصل ۲ ••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ خیلی شبا گریه کردم. یادمه یک روز که با دوستام رفته بودیم بیرون، وقتی اومدم تو محل، دیدم طبق معمول پسرا سر کوچه نشستن و مشغول حرف زدنن. منم مثل همیشه بدون توجه به اونا، سرمو انداختم پایین و رفتم سمت خونه. همه بچه های محل رو میشناختم، بیشترشون همبازیام بودن. یک لحظه نگاهم افتاد به در خونه بابات اینا. بابات دم در ایستاده بود. یک لحظه چشم تو چشم شدیم، فوری سرشو انداخت پایین. کوچه برعکس همیشه تو سکوت سنگینی فرو رفته بود. همه نگاها به من بود. همون شب مامان فخری اومد خواستگاری. همه محل میدونستن سیدمهدی دختر حاج علی رو خواستگاری کرده و منتظر اجازه خواستگاریه.شب عقد کنون بود. عاقد بعد از هزار تا سلام و صلوات رسید به عروس خانوم وکیلم؟ همه ساکت شده بودن و منتظر بودن یکی منو بفرسته گل بچینم! یکهو دوستم سها که از بچه های محلمون بود گفت: کسی چیزی نمیگه؟خودم بگم؟ وقتی دید همه منتظرن و از اطراف زمزمه بگو بگو میاد گفت: عروس خانوم دارن برای سلامتی امام زمان ختم قرآن میکنن، بعدشم قراره برن دعای کمیل و جامعه کبیره. تموم که شد هم قرار صد و بیست و چهار هزارتا صلوات به نیت صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای تعجیل در ظهور بفرستن. عاقد هم بلند شد و گفت: پس هفته دیگه مزاحم میشیم که عروس خانوم کارشون تموم بشه. زینب سادات خندید: عجب عاقد پایه ای بود. آیه سرش را به تایید تکان داد: آره، دوست بابا بود دیگه، بعد سها گفت: نه حاج آقا، حالل تشریف داشته باشید. عروس خانوم خسته که شد، برای استراحت اومد، بله رو ازش بگیرید. عاقد نشست و دوباره گفت و گفت تا رسید به وکیلم؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ همه منتظر به سها نگاه میکردن که خودشو به شرمندگی زد و گفت: تو رو خدا ببخشید، عروس خانوم اومدن، وسایلشونو جمع کردند و برای حج تمتع تشریف بردن، کاش زودتر میگفتین وکیلم که شرمنده شما نشم. روم سیاه، یک ماه دیگه تشریف بیارید بله رو گرفتید همه فقط میخندیدن. دو نفری که قرار بود پارچه رو بالا سر ما بگیرن که روده بر شده بودن از خنده، پارچه رو انداخته بودن رو سر ما! خلاصه، عقد کنونی شده بود اون روز. حیف که سها زود ازدواج کرد، میخواستم برای عمو محمدت بگیرمش! زینب سادات: چشم زن عمو سایه روشن! آیه آرام به شانه زینبش کوبید: نگی بهش!عموت رو میکشه. چون سایه هم مثل سها دیوونه بود برای عموت گرفتیمش دیگه. زینب با ذوق به آیه نگاه میکرد. آیه دست در جعبه کرد و چند آلبوم کوچک و بزرگ بیرون آورد. عکس ها را ورق میزد و خاطرات آن روزها را برای دخترش دوره میکرد. آخرین آلبوم را بست و به دخترکش گفت: محمدصادق خیلی پیگیره. بابات با عمو مسیح حرف زده اما راضی نمیشن. میگن اجازه بدیم خود محمدصادق باهات حرف بزنه شاید راضی شدی. بگم بیان یا نه؟ زینب سادات شرمگین شد: من که گفتم نه. آیه: به من گفتی اما به اونا نگفتی که مامان جان. باید یاد بگیری خودت از حقت دفاع کنی. حرفاشو بشنو، نخواستی بگو نه زینب قبول کرد...خبر موافقت زینب سادات با خواستگاری محمدصادق مثل بمب ترکید. مریم و مسیح مهیای سفر میشدند. زهرا که درگیر کودکش بود و آمدنش را تا بله برون به تاخیر انداخت. اما، بی تاب تر از همه محمدصادقی بود که صبرش نتیجه داد. مراِد دلش در چند قدمی اش بود و این بی تاب ترش میکرد. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗