📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتاد_شش
آیه وارد اتاق شد. نگاهش به زینب بود که چطور عطر یادگاری پدر را بو میکشد و مدهوش میشود.
آرام شروع کرد: من خیلی کوچیک بودم که بابات اینا اومدن تو کوچه ما.
اون موقع ها مثل الان نبود که بچه ها سرگرمیهاشون انفرادی باشه. خاله بازیامون هم تو کوچه و دم در خونه هامون بود. تابستون و زمستون، برف و بارون و آفتاب و مهتاب نداشت. از صبح تا ظهر که بریم برای نهار، بعدم که مامان بابا بخوابن و بریم تو کوچه تا شب که جنازمون میومد خونه از خستگی. این برای پسرا شدیدتر بود و دخترا کمتر و محدود تر.
من بیشتر همبازی عمو محمد بودم. مهدی همیشه حواسش بهمون بود. روزایی که باباش بهش پول میداد تا بستنی بخرن و اون سهم بستنی
خودشو میداد به من تا با محمد که بازی میکنیم، بخوریم. خودش که میگفت، از همون روزا، حسش به من فرق میکرد و اونم نمیدونست چه
حسیه. فکر میکرد چون خواهر نداره، من براش حکم خواهرو پیدا کردم.
آیه کنار زینبش نشست و آهی کشید: روزای عمرمون گذشت تا یک روز که به خودم اومدم و دیدم همش حواسم به اینه که کی میاد و کی میره.
پسر سر به زیر و محجوب محله. اون روزا سال سوم دبیرستان بودم و مهدی رفته بود دانشگاه افسری، آخر هفته ها منتظر اومدنش بودم. همه
محل منتظرش بودن. هیچ روزی غمگین تر از روز فوت باباش ندیدمش.
اون روز خیلی غم داشت نگاهش. دلمو آتیش میزد. خیلی به پدرش وابسته بود. یادمه هفتمه باباش بود که دعوا شد. صدای داد و دعوا توی
محل پیچید و بابام تندی رفت بیرون. صدای داد هوار مهدی و محمد میومد. دلم لرزید. یک جورایی صداش پر از خشم و بغض بود. عموش
گفته بود مادرشون باید بعد سر اومدن عده اش، عقدش بشه. دو تا برادر اون روز قیامت کردن. آخرم، شر عمو رو از خونه کندن. تازه کنکور داده
بودم و دانشگاه تهران قبول شده بودم که زمزمه پیچید سیدمهدی میخواد زن بگیره. حالم رو اون روزا باید میدیدی. خیلی غصه خوردم.
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
*سلام دوستان عزیز🌹*
*طبق قرار روزهای جمعه*
*به عشق لبخند امام زمان (عج الله)*
*یک یا چندین نفر را به گروه («همیاران مهدوی») دعوت کنیم*💐✨
*ان شاءالله که هر تلنگر و هر قدمی که در گروه سبب رشد تقوای عزیزان تازه وارد میشود باقی وصالحات ودستگیر دنیوی و اخروی شما باشد*
*گروه («همیاران مهدوی»*)
*(مختص بانوان)*
*بافعالیتی در زمینه شناخت ساحت مقدس امام زمان (عج الله) وایجاد حس تقرب به ایشان در حال انجام فعالیت است*
*به امید حق که زمینه ساز امر فرج باشیم 🤲🏻*
این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/KETy3PIzlSW2AOHfShWhXn
•°🌱
#بهتوسلاممیدمبهتوڪهآقامی✋
واجبِ شرعیِ عشقستــ♡ــ
سلامِ سرِ صبح...
السلام اے همهے
عشق و مسلمانیمن...
#اولصبحهواےحرمتزدبهسرم♥️
••✾ @modafehh ✾••
یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
••✾ @modafehh ✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهادت_امام_محمد_باقر علیهالسلام
شهادتپنجمین
پیشوایعلموایمان
حضرتاماممحمدباقر (علیهالسلام)
برتمام شیعیان تسلیت🖤
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث💓 🌷امامسجاد(علیه السلام)فرمود : هرکسسهصلواتبرایمادرمحضرتفاطمه(سلام الله علیها) بفرستد
4_5832169055112399098.mp3
12.99M
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(علیهالسلام )
🌴بگو که برام گریه کنند گریه کنا
🌴گریه کنند برای من با روضه های کربلا
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #مداحی
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه #ڪــلامشهـــید 🌹شهـــید عبـــاس دانشگــر : خدایا تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صــ
سردار شهید قاسم سلیمانے:
خداوند یاری و نصرت خود را به کسانی ارزانی می کند که هر چه در توان دارند برای خدا بگذارند.🌸🍃
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
#شهیدانه
••✾ @modafehh ✾••
#عاشقـونه_شهدا💞
پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت. توے قلب شما جا هسٺ فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم⁉️»
🌾منم جواب دادم:« فعلا یڪ بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدے چیه!»
دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصݪه بعدش نوشتم:« تشریف بیارید، قلب ما مال شماسٺ!» ♥️🍃
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊
کتاب #یادت_باشد
••✾ @modafehh ✾••
خلاقیت یه آبدارچی 🍶
چون تو اداره شون هر روز دو وعده چایی میداده ، از طرح شهید🍁 استفاده کرده و هر روز به همکارهاش چایی نذری میده...
#چایی_نذری
#ارسالی_از_اعضاء
@modafehh
روزگاری است پای درسَت نشستهایم. نسل به نسل زیر بارانهای پربرکتی هستیم که از آسمان علم تو بر سرمان میبارد. ما همه مدیون توایم. اگر نبود بارش آسمان تو، ما بیخدا روزگار میگذراندیم. کاش یک روز هم بیاید و بنشینیم پای حرفهای دلت و تو از کربلا برایمان بگویی. بیشک تعریف کربلا از زبان تو، تفسیر تازهای از حسین علیه السلام روی پیشانی آسمان خواهد نوشت. چه غبطه برانگیز! چهار ساله بودی که دو امام، استاد عشق و معلّم صبر و مدرّس رضا شدند برایت.
دستی بکش بر نگاهمان تا کربلا را از پنجرۀ چشمان تو ببینیم. غصۀ جانمان را نخور، کربلا را ببینیم و بمیریم، عاقبت بخیر مردهایم!
سلام بر باقر کربلا!
🏴 #امام_باقر علیهالسلام
#محسن_عباسی_ولدی
••✾ @modafehh ✾••
•°🌱
#حسینجاݩ♥️°
طاقتِ بار فراق
این همه ایامم نیست
#شببخیراےحرمتشرحپریشانیمݩ
#شبتوݩڪربلایی🌙°
••✾ @modafehh ✾••
•°🌱
#صآحبجآنــمღ
تو...
آفتابترین
آفتابِزمیـنوزمانـۍ!
بهتوڪهفڪرمیکنم،آنقدرگرممیشوم،
ڪهکوهغصههایم
آبمیشود!
صبـحۍڪهباتوشروعشود
خورشیدنمیخواهد..!
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
••✾ @modafehh ✾••
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد)
شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد)
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
شخصےنزدامامصادقعلیهالسلامرفتوگفت: مرتکبگناهشدم💔! امامصادقعلیهالسلامفرمود:خدامیبخشد گفت
🔴 حجاب فقط #چادر نیست ‼️
میشود بدون چادر هم حجاب کامل اسلامی داشت. اینکه جامعه یا بعضی افراد اینطور القا کردهاند که حجاب مساوی چادر است اشتباه فرهنگیست مثل هزاران اشتباه دیگر.
اینکه در گذشته به فرد مانتویی طوری نگاه میشد که گویی حجاب ندارد یک اشتباه دیگر است که هیچکدام از این اشتباهات ربطی به اسلام ندارد. اشتباه سنت بوده و فرهنگ.
حالا اینکه یک عده آمدهاند به جای اینکه این فرهنگ را درست کنند فرهنگ غلط دیگری جایگزین کردهاند جای تعجب دارد.
اینکه چادر به سر میکنی یا مانتو به تن یک انتخاب است؛ ولی اینکه جوری ادا دربیاوری که انتخاب مانتو بشود «چرخش قهرمانانه» خیلی مسخره است. مسخره است که از خوبتر به خوب برسی و همه جا جار بزنی. هرچی هم بگوییم، هرچی هم بگویید، هرچی هم بگویند دیگر در برتر بودن حجاب چادر که شکی نیست.
اینکه چادر حجاب برتر است یعنی «تو ای زن حق انتخاب داری.» شبیه مخیر بودن بین نماز اول وقت و نماز با تاخیر. هیچ کدامش گناه نیست ولی اولی ثوابش بیشتر است.
چادر سر کردن سخت است این را هر آدم عاقلی میفهمد اصلا به قول شهید مطهری تکلیف همراه با سختی است. دیگر در هوای داغ و سوزان تابستان هم باشد سختیاش دوچندان میشود.
با همه این احوال آیا نمیشود چادری بود ولی گاهی مانتو پوشید؟ چرا میشود. دیگر این به سنجش شرایط برمیگردد خودم یادم هست وقتی خواستم از کوه بالا بروم چادر را برداشتم. ولی کوهی دیگر را با چادر رفته ام. گاهی هم به خاطر چادر کاری که دوست داشته ام را انجام نداده ام. خلاصه شرایط است که تعیین میکند چه کار کنی. ولی اگر به خاطر شرایط مجبور شدی چادر را کنار بگذاری این کار را یک صعود به مرحله بالاتر تلقی نکن و در گوشمان جار نزن... میخواهی سختیهایت را کمتر کنی بکن، فقط ارزش این «عزیز» را پایین نیاور...
#حجاب
#چادر
#چادر_مشکی
••✾ @modafehh ✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاعلیمولا 🌸
○° دانش امر و نهی نزد علی است 💐🦋
۱۰ روز تا عید غدیر 📆
#استوری
#غدیر
#محمدحسین_پویانفر
••✾ @modafehh ✾••
فرازی از وصیت نامہ: ツ🌱
«نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر؛ ما آنچنان که لازم است باید به آن توجه کرده و خود را ذوب در ولایت بدانیم.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی✨
••✾ @modafehh ✾••
فضیلت شب عرفه🌙⚡️
🔵 علّامه مجلسی رضوان الله علیه مينويسد ؛
🌕 روِیَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّ الدُّعَاءَ فِی لَیْلَةِ عَرَفَةَ مُسْتَجَابٌ ، وَ مَنْ أَحْیَاهَا بِالْعِبَادَةِ فَلَهُ أَجْرُ عِبَادَةِ مِائَةٍ وَ سَبْعِینَ سَنَةً ، وَ هِیَ لَیْلَةُ الْمُنَاجَاةِ مَعَ قَاضِی الْحَاجَاتِ ، وَ مَنْ تَابَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ قُبِلَتْ تَوْبَتُهُ .
🔹از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله منقول است كه در شب #عرفه دعا مستجاب است و كسى كه آن شب را به عبادت بسر آورد ، أجر صد و هفتاد سال عبادت دارد ، و آن شبِ مناجات با قاضى الحاجات است و هرکس در آن شب توبه كند توبهاش مقبول است .
📚زاد المعاد / باب ۵ ، فصل ۲
••✾ @modafehh ✾••
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتاد_هفت
خیلی شبا گریه کردم. یادمه یک روز که با دوستام رفته بودیم بیرون، وقتی اومدم تو محل، دیدم طبق معمول پسرا سر کوچه نشستن و
مشغول حرف زدنن. منم مثل همیشه بدون توجه به اونا، سرمو انداختم پایین و رفتم سمت خونه. همه بچه های محل رو میشناختم، بیشترشون
همبازیام بودن. یک لحظه نگاهم افتاد به در خونه بابات اینا. بابات دم در ایستاده بود. یک لحظه چشم تو چشم شدیم، فوری سرشو انداخت
پایین. کوچه برعکس همیشه تو سکوت سنگینی فرو رفته بود. همه نگاها به من بود. همون شب مامان فخری اومد خواستگاری. همه محل
میدونستن سیدمهدی دختر حاج علی رو خواستگاری کرده و منتظر اجازه خواستگاریه.شب عقد کنون بود. عاقد بعد از هزار تا سلام و صلوات رسید به عروس خانوم وکیلم؟ همه ساکت شده بودن و منتظر بودن یکی منو بفرسته گل بچینم! یکهو دوستم سها که از بچه های محلمون بود گفت:
کسی چیزی نمیگه؟خودم بگم؟
وقتی دید همه منتظرن و از اطراف زمزمه بگو بگو میاد گفت: عروس خانوم دارن برای سلامتی امام زمان ختم قرآن میکنن، بعدشم قراره برن
دعای کمیل و جامعه کبیره. تموم که شد هم قرار صد و بیست و چهار هزارتا صلوات به نیت صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای تعجیل در
ظهور بفرستن.
عاقد هم بلند شد و گفت: پس هفته دیگه مزاحم میشیم که عروس خانوم کارشون تموم بشه.
زینب سادات خندید: عجب عاقد پایه ای بود.
آیه سرش را به تایید تکان داد: آره، دوست بابا بود دیگه، بعد سها گفت:
نه حاج آقا، حالل تشریف داشته باشید. عروس خانوم خسته که شد، برای استراحت اومد، بله رو ازش بگیرید.
عاقد نشست و دوباره گفت و گفت تا رسید به وکیلم؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتاد_هشت
همه منتظر به سها نگاه میکردن که خودشو به شرمندگی زد و گفت: تو رو خدا ببخشید، عروس خانوم اومدن، وسایلشونو جمع کردند و برای حج تمتع تشریف بردن، کاش زودتر میگفتین وکیلم که شرمنده شما نشم.
روم سیاه، یک ماه دیگه تشریف بیارید بله رو گرفتید همه فقط میخندیدن. دو نفری که قرار بود پارچه رو بالا سر ما بگیرن که روده بر شده بودن از خنده، پارچه رو انداخته بودن رو سر ما!
خلاصه، عقد کنونی شده بود اون روز. حیف که سها زود ازدواج کرد، میخواستم برای عمو محمدت بگیرمش!
زینب سادات: چشم زن عمو سایه روشن!
آیه آرام به شانه زینبش کوبید: نگی بهش!عموت رو میکشه. چون سایه هم مثل سها دیوونه بود برای عموت گرفتیمش دیگه.
زینب با ذوق به آیه نگاه میکرد.
آیه دست در جعبه کرد و چند آلبوم کوچک و بزرگ بیرون آورد. عکس ها را ورق میزد و خاطرات آن روزها را برای دخترش دوره میکرد.
آخرین آلبوم را بست و به دخترکش گفت: محمدصادق خیلی پیگیره.
بابات با عمو مسیح حرف زده اما راضی نمیشن. میگن اجازه بدیم خود محمدصادق باهات حرف بزنه شاید راضی شدی. بگم بیان یا نه؟
زینب سادات شرمگین شد: من که گفتم نه.
آیه: به من گفتی اما به اونا نگفتی که مامان جان. باید یاد بگیری خودت از حقت دفاع کنی. حرفاشو بشنو، نخواستی بگو نه
زینب قبول کرد...خبر موافقت زینب سادات با خواستگاری محمدصادق مثل بمب ترکید. مریم و مسیح مهیای سفر میشدند. زهرا که درگیر
کودکش بود و آمدنش را تا بله برون به تاخیر انداخت. اما، بی تاب تر از همه محمدصادقی بود که صبرش نتیجه داد. مراِد دلش در چند قدمی
اش بود و این بی تاب ترش میکرد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗