eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
از ترس با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول 🔺ولی کاش از ترس خدا هم : 👈 با دست نمی‌دادند ! 👈 به دست نمی زدند ! 👈 به دست درازی نمی کردند ! 👈 از و دست می کشیدند ! 👈 از دستگیری میکردند ! 👈 و .... وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلیم؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستیم؟؟؟ @modafehh
⭕ اطلاعیه موسسه جهت اعزام یک تیم جهادی در زمینه و (تاریخ اعزام دوشنبه 19 اسفند به مدت ۸روز) به مناطق محروم سیستان و بلوچستان به افراد متخصص در این زمینه ها نیازمند است: پزشک، بنا، جوشکار، گچ کار، کاشی کار، برق کار، تأسیساتی، ایزوله، کارگر ساده و ... ✅ جهت اعلام آمادگی به شماره تلفن09124814883اقای بهرامی تماس بگیرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اكنون گلزار شهدا🌺🌹
💕خاطره ای از حمید آقا💕 اگه یه وقت مهمون داشتیم و نزدیک ترین مغازه به خونه بسته بود،جای دیگه نمیرفت برای خرید!!!!میگفت این بنده خدا به گردن ما حق داره!!!حق همسایه رو باید بجا بیاریم و از ایشون وسیله بخریم چون نزدیک منزل ما هستن...بعد از شهادتش هر وقت بخوام برای نذری چیزی بخرم نگاه میکنم و نزدیک ترین رو به مزار شهدا انتخاب میکنم که حق همسایگی همسرمو به جا بیارم 💓💓💓💓💓 ❣ @modafehh ❣ 💓💓💓💓💓
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 عشق یا هوس 》 🖇مغزم از کار افتاده بود و گیج می‌خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه‌مند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… 😔 🔹به زحمت ذهنم رو جمع کردم … بعد از حرف‌هایی که اون روز زدیم … فکر می‌کردم … ▫️دیگه صدام در نیومد … 🔸نمی‌تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف‌های شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می‌خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می‌ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می‌شدم … و به خاطر علاقه‌ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می‌کردم … اما اراده خدا به سمت دیگه‌ای بود … 🔻همون حرف‌ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی‌های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی‌تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … 🔹دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … 🔸من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می‌کنم … 💞 🔻هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست… ❤️عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت‌هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … 😔😔 ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 پاسخ یک نذر 》 🖇اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف‌هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … 😊 🔹هر چند نمی‌دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید … 🔸از طرفی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بودم … ولی می‌ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده‌ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی‌دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن … 🔻برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولو شدم روی تخت … 🍃کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه‌ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی … ✨بی اختیار گریه می‌کردم و با پدرم حرف می‌زدم … 🔹چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می‌سپارم … 🔸اما هر چه می‌گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می‌گرفت … تا جایی که ترسیدم … 🍃✨خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ … 🔸روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه‌ها …نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم … 🍃✨خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می‌خوام … من، مطیع امر توئم … ▫️و دکمه روی تلفن رو فشار دادم … 🍃✨همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می‌کنی✨🍃 📖سوره شوری … آیه ۵۲ 🔻و این … پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود … ✍ ادامه دارد ... @modafehh •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•