فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے | #story
بنویس شهید میشود . . .
باز هم بگویم؟مثل سال قبل؟
التماست میڪنم ؛ شهادت میخواهم . . .
+ چه میشود بنویسے در تقدیر امسال من ؛
شَــهیــد مــــیشود؟!
#شهادتنامه
@modafehh
#اکنون_مزار_شهدا🌹👇👇
به نیابت از شما خوبان🌸
@modafehh
🔹خواستیم با حرفهایمان ، راه #شهدا را ادامه دهیم؛
اما دیدیم راه شهدا،
"رفتنی" ست!
نه گفتنی!!😔
🔹این زندان دنیا،
این گناهان بی شمارمان،
آخر لنگ می کند پای رفتن را...😭
پـــ🕊ـــر گشودنم آرزوست!
🔸#شهدا_گاهی_نگاهی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
@modafehh
مداحی آنلاین - دیگه مهمونی تمومه - مطیعی.mp3
3.73M
🌙 #وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
🍃دیگه فرصتی نمونده😔
🍃دیگه مهمونی تمومه🥀
🎤 #حاج میثم_مطیعی
💠 @modafehh
خداحافظ اي ربّناي غروب😔
خداحافظ اي رزق و روزي ِ پاك😔
خداحافظ اي جمع ِ افلاك و خاك😔
خداحافظ اي لحظه هاي سحر😔
خداحافظ اي ماه چشمان ِ تر😔
خداحافظ اي بغض افطارها😔
خدا حافظ اي ماه ِ ديدار ها😔
خداحافظ اي ختم ياسين و نور😔
خداحافظ اي ماه ِ عشق و سرور😔
خداحافظ ای ماه رو راستی😔
خداحافظ ای بی کم و کاستی😔
خداحافظ اي قدر زلفت دراز😔
خداحافظ اي اشتياق ِ نماز😔
خداحافظ اي لحظه هاي دعا😔
خداحافظ اي ماه ِ ارض و سماء😔
خداحافظ اي ماه ِ صبر و رضا😔
تو ای ماه آرامش مرتضي😔
خداحافظ ا ی گرمی آفتاب😔
خداحافظ اي خوابهايت ثواب😔
خداحافظ ای بهترین سرنوشت😔
تو پای مرا می کشی تا بهشت😔
خداحافظ ای ماه تقدیر من😔
سحرهای تو صبح تطهیر من😔
خداحافظ اي بركت سفره ها😔
خداحافظ اي ماه ِخوب خدا💐
در اخرین فطار ماه رمضان ما خادمان کانال را فراموش نکنید
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_نــود_و_پنجــم۹۵
👈این داستان⇦《 و نمازی که قضا نشد 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎خوابم برد ... بیتوجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ...😳
🔹غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ...
مهران ...
و دستش رو گذاشت روی شونهام ...
پاشو ... الان نمازت قضا میشه ...✨
خمار خواب 😴😴... چشمهام رو باز کردم ...
چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ...
جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...🍃✨
و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور میشد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...🍃
مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ...
- نمازم ...😱
🔻و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ...✨
♻️ همون طور رو به قبله ... دونههای درشت اشک😭 ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ... هر چه قدر که زمان میگذشت... تازه بهتر میفهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ...😭😭
کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از هر هستی دیگهای ... و تو ... از من ... به من مشتاقتری ...😍 من دیشب شکست خوردم و بریدم ... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ...😔
🔸گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو میگفتم ... به خودم که اومدم ... تازه حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا
حرف بزنم ... فقط من بودم و خدا ...✨🍃
خدا از قبل میدونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ...✨💫✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_نــود_و_ششــم۹۶
👈این داستان⇦《 فقط تو را میخواهم 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎دل توی دلم نبود ... دلم میخواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ...😍✨
🍃دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمیتونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفهای ... هر چقدر قویتر از عقل ناقص و اندک خودم ...
هر چند دلـــ❤️ــم میخواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد😭 ...
دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که میخوام برم حرم ...✨
🔹چند بار میخواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود ... که دلم نمیخواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ...👌
🍀ساعت حدود ۸ شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه میکردم ... مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلـــ❤️ــم طاقت نمی آورد ...
🍃✨- خدایا ... اگر صلاح میدونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ...
جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمیتونستم اشکم رو کنترل کنم😭 ... دیگه چی از این واقعی تر❓ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ...
✅برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم ...❤️😍
- خدایا ... هرگز ازت دست نمیکشم ... هر اتفاقی که بیفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ...🍃✨✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh