پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
#استاد_پناهیان :
وقتی از اذیت های دیگران زیادی ناراحت می شویم، این علامت ضعف ها و اشکالات درونی ماست
🌸🍃
آدم سالم، قوی است و از آزار دیگران زیاد بهم نمی ریزد☺️
#قوی_باش💪
@modafehh
🥀رفیق، وقتے میبینے #رفیقت ناراحتہ ،
حالش خوش نیس ، دلش گرفتہ ،
#بیخیال نباش !!!🥀
#شهیدابراهیمهادی
داخل #رفاقت ڪم نمیزاشت ؛
پَ حواست بِ رفیقت باشہ .
امیرالمؤمنین علیه السلام مےفرمایند :
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺯﺩﺍﻳﻨﺪﻩ #ﻏﻤﻬﺎ ﻭ #ﺍﻧﺪﻭههایند .
برا بهترین رفیق هامون دعای شهادت کنیم ❤️
حیفه بمیرن......
@modafehh
نفس مےڪشم ؛
اینجا پنج شنبه هـا
و ذخیره اش مےڪنـم
برایِ تمـام روزهـای هفتہ !
ڪه بـےیاد شهدا نباشد نفسهایم ...
#پنجشنبه_های_عاشقی
#یاد_شهدا_با_صلوات
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهلوچهار
👈این داستان⇦《 این آیات کتاب حکیم است 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...
🔸نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ... آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...💃
🔹گریهام گرفت ... به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم گرفته بود💔 ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ...😔
🔻میترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرفهاش شیطان برای سست کردنم باشه ...
💢سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد دل میکردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند🍃✨ ...
آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهرهاش هم بهم آرامش میطداد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
حاج آقا ... برام استخاره میگیری❓ ...
🔹سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...
چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...
قرآن رو بوسید ... با اون دستهای لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...🍃✨
✨بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ...✨ این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات میپردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...🍀🌹
💠از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... میترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم میترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا میترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترسها بود ...🍃
✨حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ..✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهلوپنج
👈این داستان⇦《 تو... خدا باش 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه میکردم ... دونههای تسبیح، بالا و پایین میشد و سبحانالله میگفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...😍
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...😳
🔹نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ...
- نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا میخوایم ... بچهها میگن ... تو خدا باش ...😳😳
🔸دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد میزد ...
- من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ...
💢اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ... فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...👌
🔻هر بار که این جمله رو میگفت ... تمام بدنم میلرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ...
❤️عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ... بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ...
🔹صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن...
- سینا ... بچهها ... این نمیاد ...
💢ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح میداد ...
🔸برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...
🔹هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ...
✨🍃بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازیای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدمهاش میانداخت ...
🔻به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ...😳🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
یک سری یادآوری ها واسه #هیئت مجازی داریم ....
🌹 ان شاءالله همه به نیت شهید وارد هیئت بشن ....
🍁 یادتون نره با وضو بیاین....
🥀لطفا با حال مناسب در ساعت مشخص شده تشریف بیارید.....
💔می تونید دوستانتون هم به کانال دعوت کنید تا ان شاءالله وارد هیئت بشن ...
@modafehh
وعده ما امشب ساعت 21.30#هیئت مجازی کانال #شهید حمید سیاهکالی مرادی
به نام خدای اونهایی که دلشون کربلا میخواد 💔
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمك
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ
السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ
قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ
أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
هیچ امیدی نباشید بر من و احوال من
مستحق هیچ پروازی نباشد بال من
پرو بالمون بسته است😔
ای کاش موقع گناه کردن ها یادمون
میومد یکی چشم امیدش به ما هست
یادمون میومد یکی هست که با گناه ما گریه میکنه
میگه بهم قول داده بود .....چرا زیر قولش زد😔
کار های من وصالت را به تاخیر افکند
کاری های من وصالت را به تاخیر افکند
بوی هجران میدهد پرونده اعمال من
همه با هم زمزمه کنیم
یابن الحسن. یابن الحسن
یابن الحسن. یابن الحسن
سلام من به مدينه ، به غربت صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق
سلام من به مدينه ، به آستان بقيع
سلام من به بقيع و کبوتران بقيع
سلام من به مزار مطهر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
سلام من به تو اي ماه فاطمي بقيع
سلام من به تو اي ياس هاشمي بقيع
@modafehh
همین اولین جلسه ای ی سلام بدیم
سمت کربلا......
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
- اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
نسیمی جان فزا می آید
نسیمی جان فزا می آید
بوی کرببلا می آید
بوی کرببلا می آید
بیا از گناهان پاکم کن. بیا از گناهان پاکم کن
مرا در کربلا خاکم کن . مرا در کربلا خاکم کن
بسم الله الرحمن الرحیم
دیگه میخوایم با هم روضه بخونم
میدونم امشب خیلی ها دلشون گرفته .........
میگه
دستای آقا رو بستن
حتی سوار بر مرکب هم نکردن
راه افتادن به سمت کاخ منصور ملعون
ابن ربیع ملعون میتازید
این پیرمرد هی زمین میخورد بلند میشد
هی نفس نفس میزد
پاهاش رو خارهای بیابون میرفت
شاید زیر لب میگفت
یا رقیه یا رقیه
آقا رو آوردن تو کاخ منصور
نانجیب ی نگاهی کرد دیدید پیرمرد نفس نفس میزنه....
شمشیر رو کشید آقا رو شهید کنه .....
همه گفتن دیگه کار آقا تمومه.....
ی وقت دیدن رنگ منصور پرید شمشیرو غلاف کرد ....
گفتن چته خودت گفتی آقا رو بیارید
میخواستی آقا رو شهیدش کنید
چی شد ی مرتبه رنگ رو روت پرید ؟
میگه ی وقت نگاه کردم دیدم وجود نازنین پیغمبر ایستاده
گفت منصور اگه ی تار مو از سر بچه ام
کم بشه تاج و تخت اتو به هم میریزم
آقا جان ی شمشیر بالا سر امام صادق دیدی طاقت نیاوردی
بمیرم برا اون خانومی که بالا بلندی نگاه میکرد
شمشیر ها بالا میاد
همه ی نقطه فرود میان .......
حسین . حسین. حسین.
هی رقیه نگاه میکرد
عمه جان اون چوبی که بالا میره چیه عمه ؟؟
دویدن از پای مرکب برایم سخت است
شما ها جوون اید شاید زیاد نفهمید
پیرمرد ها حرف منو بهتر میفهمن
نحیف هستمو آتش به جانم افتاده
و شعله های تنم را حسین میبیند
امشب میخوام از یک پیرمرد صحبت میکنم میخوام از یک جوون هم حرف بزنم
اگه این خمیده بود اون یکی هم خمیده بود
اگه این زمین میخورد .پیرمرد بود دیگه
اما اونم که جوون بود هی زمین میخورد
شباهت ها زیاده کاری باهاش ندارم
اما ی فرق این وسط هست اونم اینه
ی وقت ی مرد ی جوون ی نوجون فرقی هم نداره مرد باشه پسر باشه
زمین میخوره زود پا میشه
خودش میتونه زود از جا بلند شه
اما زن که زمین میفته به این راحتی نمیتون پا شه
زن که زمین میفته خواهرا بهتر حرف منو میفهمن اولین کاری که میکنن نگاه دور و برشون میکنن ببینن کسی دیده یا نه
بریم مدینه
ناحلة الجسم یعنی
نحیف و دلشکسته میری
جوونی اما مادر پیری
بهونه سفر می گیری
باکیة العین یعنی
بارون غصهها می باره
چشای مادر ما تاره
دیگه علی شده بیچاره
نه مادر حرم داره
نه مولا امام صادق
اقامون حرم نداره 😔
ان شاءالله برسه روزی که بتونیم کارگری حرم اتو بکنیم آقا جان
ای حسین
ای حسین
ای حسین
ای حسین
یا ابا عبدالله
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
آقا جان
خستگی از بدنت میریزه
خستگی از بدنت میریزه
داره نیزه به تنت میریزه
مگه چی گفتی عدو سنگت زد
داره خون از دهنت میریزه
گرد و خاک از سپرت میریزه
العطش از جگرت میریزه
مگه گودال چقدر جا داره
ی سپاه داره تنت میریزه
ای حسین. حسین حسین
دیروز تشیع شهید جواد الله کرم بود دلم بد جور گرفته بود
حسین آقام آقام
حسین آقام آقام
حسین آقام آقام
حسین آقام آقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم
دلم یجوریه ولی پر از صبوریه دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
هر کجا هستی از ته دلت آقا تو صدا بزن
صدا بزن
حسین. حسین. حسین. حسین
اگه اشکی جاری شد اشک اتو کف دست بگیر و جهت شفای همه مریض ها و رفع گرفتاری ها این آیه رو پنج مرتبه بخون
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
خدایا به آبروی اهل بیت
بیمار ها رو شفا عنایت بگردان
آخر و عاقبت همه رو ختم بخیر بگردان
ما رو مورد شفاعت شهدا قرار بده
سایه مقام معظم رهبری مستدام بگردان
ما رو هم دعا کنید
نثار حضرت زهرا و امام صادق
صلوات
@modafehh