پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
| اینم سفره حضرت رقیه دعا گوی همه ی شما بودم |
👆🏻👆🏻👆🏻ارسالی از اعضا خوبمون
#سفره_حضرت_رقیه
#با_این_سفره_ها_حاجت_ها_روا_میشود
@modafehh
#خاطره_ازحمیدآقا❣
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
راوی همسر شهید🍁
شادی روحش و آرامش دل همسرش هدیه صلوات
🥀🥀اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🥀🥀
@modafehh
سفره حضرت رقیه (سلام الله علیها)
یکی از اعضا بزرگوار🌱
در این سفره ها و روضه ها ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید . . .
#سفره_حضرت_رقیه (سلام الله علیها)
#با_این_سفره_ها_حاجات_برآورده_میشود
@modafehh
❢حۍ علےالعاشقـــے♥️
بشتاب بسوے بندگۍ📿
عاشقان وقت نمازاست 🌱
#اذان 🕋 میگویند.
وقت نماز دعابرای سلامتۍوفرج آقامون
✾صاحب الزمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف»✾ فراموش نشه 🌹🌹🌹
اکنون گلزار شهدا🌹
دعاگویتان هستیم
@modafehh
#داستان_فرار_از_جهنم
#قسمت_شانزدهم
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی ... حال کن، امشب شب توئه ...
حس می کردم دارم خیانت می کنم ... به کی؟ نمی دونستم ..... مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو
رفتم توی حیاط پشتی ... دیگه آدم اون فضاها نبودم ...
یکی از اون دخترها دنبالم اومد ... یه مرد جوون، این موقع شب، تنها ... اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم
... دختر جذابی بود اما به لحظه یاد مادرم افتادم .. خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم ...
- کی حرف پول زد؟ ..... امشب مهمون یکی دیگه ای ..
دوباره اومد سمتم... برای چند لحظه بدجور دلم لرزید... هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون .. و از
مهمونی زدم بیرون ....
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم ..... هنوز با خودم کنار نیومده بودم ...... وقتی برگشتم، ويل بهم تیکه
انداخت... تو بعد از ۹ سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی... ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی
و....
حوصله اش رو نداشتم....
- عشق و حال، مال خودت ... من واسه کار اینجام ... پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش
چه کار کنم ...
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام ... و دوباره کار من اونجا شروع شد ....
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت ... زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم ..... شراب و سیگار .... کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد .... حالا دیگه به اسلحه هم همیشه سر کمرم بود .
هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد ... ترس، وحشت، اضطراب ... زیاد با بقیه قاطی نمی شدم ... توی
درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم ...... كل ۳۶۵ روز یک سال ... سال نحس ..
ادامه دارد . . .
#غریبمادرحسن
#اےبیکفنحسین...
دو آرزو به دلِ مادرِ جوانی ماند
کفن برایِ #حسین و حرم برایِ #حسن...
#شبزیارتیارباب
#شبشهادتامامحسن(ع
#شبتون_امام_حسنی
@modafehh