فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شهادت ببر مرا !
إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ
باورم نمیشه منو آرزو به دل بذاری . . .
#مناجات_شعبانیه
#دلنوشته🌸
دلم یک گوشه دنج میخواهد
شبیه همینجا ، که بنشینم رو به روی
شما و چشم هایم خیره شود
به چشم هایی که آرامش از آنها میبارد
و گوش هایم پر شود از
صدای موسیقیِ روایت فتح #آوینی
و پرواز کنم در خیالم در کنار شما ؛
در آسمان #شهادت!
.
#به_ما_رحم_کن
.
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_هشتاد_سوم
صدرا: یه عده ی دیگه هستن که جزء
دسته ی دوم هستن اما وسط راه خسته
میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته ی
اول!
رها: شاید اینجوری باشه اما زنهای زیادی
تو کشور ما هستن که با بی پولی و بدیها
وتمام مشکالت همسرشون،باز همخانواده
رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از
خانواده دریغ نمیکنن!
صدرا: تو جزء کدوم دسته ای؟
رها: من در اون شرایط زندگی نمیکنم!
صدرا: تو الان همسر منی، جزء کدوم
دسته ای؟
رها دهانش تلخ شد:
_من خدمتکارم، اومدم تو خونه ی شما
که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه،
همسری این نیست، فراتر ازاینحرفاست؛
از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته
ست.
تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ
کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود!
صدرا: یه کم بخواب، تا برسیم استراحت
کن که برسی خونه وحشت میکنی؛
مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم
کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم
برداشتن نداره!
خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را
تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد
میشوم تو زهر به جانم میپاشی!
رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه ی زند
بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود.
رها: اینجا چه خبر بوده؟
صدرا: رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا
بودن، احسان که دید تو نیستی شروع
کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم
ریختن؛
بعدشم به من گفت تو چه جور مردی
هستی که میذاری زنت از خونه بره
بیرون!
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_هشتاد_چهار
این حرفو که زد رویا شروع کرد جیغ
زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن
سمت من؛البته نگران نشو، من جا خالی
دادم!
رها سری به افسوس برایش تکان داد و
بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به
رویا و کارهایش برای او خوب نبود!
کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده
بود. شام را آماده کرد. خانم زند که
پشت میز نشست رها را خطاب قرار داد:
_چرا اینقدر دیر برگشتی؟ اینجا خونهی
بابات نیست که هر وقت میخوای میری و
میای!
صدرا وارد آشپزخانه شد:
_من که بهتون گفتم، اونجا شرایط خوب
نبود، من گذاشتم باشه.
خانم زند: اینجا هم شرایط خوب نبود!
صدرا: مادر جان، تمومش کن! اون با
اجازه ی من رفته، اگه کسی رو میخواید
که سرزنشش کنید، اون منم، چون هر بار
از من خودم بهش گفتم بمونه اونجا،رها
بشین با ما شام بخور!
خانم زند اعتراضی کرد:
_صدرا! چی میگی؟ من با قاتل پسرم سر
یه سفره؟!
صدرا توضیح داد:
_برادر رها باعث مرگ سینا شده، رها
قربانی تصمیم اشتباهه عموئه، از
معصومه چه خبر؟ نمیخواد برگرده
خونه؟
رها هنوز ایستاده بود.
خانم زند: نزدیک وضع حملشه، پیش
مادرش باشه بهتره!
صدرا: آره خب! حاال کی برمیگرده؟
تصمیمش چیه؟ همینجا زندگی میکنه؟
رها... تو چرا هنوز ننشستی؟
خانم زند: اون سر میز نمیشینه! هنوز
تصمیم نگرفته کجا زندگی کنه، میگه
اینجا پر از خاطراته و نمیتونه تحمل کنه،
حالش بد میشه!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
هر نفسی که فـرو می رود ،
با نام حسین
مُمِد حیات است
و چون بر می آید، با نام حسین
مُفرح ذات ...
پس بر هر نفسی
دو روضه نهفته است
و بر هر روضه،
اشکی واجب ...
نفس بی یاد تو ننگ است
يااباعبدالله❤️
#شبتون_حسیـــــــــنے🌙
@modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم...🌿
اللهم صل علی محمدو آل محمد و عجل فرجهم
#السلام_حضرٺ_عشق❤️
گفتـند عــطا نمےشود… اما شد
بخشیده خطا نمےشود… اما شد
گفتند بہ این حسین حسین گفتنها
درد تو دوا نمےشود… اما شد
#حضرت_عشق❣
#صبحٺون_حسینۍ 🌤
#حسینجانم🦋
@modafehh
بـاید بـدانـی
هیـچ چـیز در ایـن دنـیا
اتـفاقـی نـیسـت...
هـمه چـیز تحـت فـرمـان خـداسـت...
مـثـلا چـادری بـودݩ تــــو...
🍃°•|حجاب فاطمی|°•🍃
@modafehh
خاطره ای از حمیدآقا❣
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
#کانال_رسمی_شهید_سیاهکالی_مرادی
@modafehh