°
#ایسٺگاه_ٺفڪــــــــــر
+تازمانےڪه
همنشینِ گناه باشیم
همنشینِ امامِزمان نخواهیم بود
_تازمانےڪه
گرفتارِ نَفس باشیم
همنَفَسِ امامِزمان نخواهیم بود
#ترڪ_گناه_یه_قدم_نزدیڪمون_میڪنه_ب_امام_زمان
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_سی_هشت
کرد.
ارمیا درحالیکه زینب سر روی شانه اش گذاشته بود از چهارچوب اتاق خارج شد. ارمیا نگاهی به سفره انداخت و با لبخند کنار آن نشست:
_خسته بودی، بهتم زحمتم دادم؛ دستت درد نکنه خانوم.
زینب را کنار خودش روی زمین نشاند، برایش غذا کشید و بشقاب را مقابل دخترکش گذاشت.
ِب ساکت شده
نگاه آیه به زینب ساکت شده ی این روزها بود؛ نگاهش به مظلومیت نو ظهور زینب همیشه پر جنب و جوشش افتاد. این تغییرات سریع و
این کناره گیری هایش، ناخن جویدن هایش، همه و همه نشان از افسرده شدن زینب داشت؛ دلش برای دخترکش شور میزد، مادر است دیگر... هر
چقدر دکتر باشد و دانا، هر چقدر بهترین باشد و بزرگ، دلشوره جزء جدا نشدنی وجود مادرانه اش است.
غذای نصفه نیمه خورده ی زینب دلش را آتش زد. نگاه ارمیا بین زینب و آیه در نوسان بود. نمیخواست جلوی زینب حرفی بزند، اما پدرانه هایش از دیدن این زینب به درد آمده بود؛ این زینب همیشه هایش نبود. زینب لج میکرد و غر میزد و قهر میکرد و گریه زاری راه میانداخت.
آیه کلافه شد و سردرد _مهمان همیشه ی این روزهایش_ دوباره آمد و دستمالی که به سرش بست و روی مبل های راحتی دراز کشید. ارمیا سعی در آرام کردن زینب داشت که آخر مجبور شد به سیدمحمد زنگ بزند و رهایی که
خودش زنگ خانه را زد. زینب را با مهدی کوچکش که از دیشب از خودش جدا نمیکرد سرگرم بازی کرد و مقابل آیه و ارمیا نشست:
_خودت فهمیدی اما تاکید میکنم که پشت گوش نندازی! زینب دچار افسردگی شده و این اصلا خوب نیست.
ارمیا مضطرب خود را روی مبل جلو کشید:
_چی؟! چرا افسرده؟
رها: این تنش بین شما، این عدِم اطمینانی که روی موندن یا نموندن شما داره، همه براش تنش و اضطراب آوره که در نتیجه افسرده شده.
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
مارا که"یا مُجیر" و" اَجِرنا"عوض نکرد
دلتنگ ِگریه های محـــــــرم شده دلم...
#صلی_الله_علیک_یااباعبدلله 💔
شبتون حسینی🌙
〖 @modafehh 〗
•🌱
سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان!
#دردهایی هست
کھ دارویش آمدن شماست ؛
جوابمان کردند #نمیآیی ؟!
[یاصاحبالعصرِوالزَّمان]
+برگردانتظارِاهالیِآسمان :)
#اللهمعجللولیکالفرج
〖 @modafehh 〗
سہ شنبہ:
نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد )
شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد)
〖 @modafehh 〗
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
∞🌸🌿∞ ✨حیَّ علی الصلاة ✨ مےگفت : از پاهایی ڪه نمیتوانند ما را به اَداۍ #نماز ببرند، توقع نداشته
•💌🎈•
امام علی علیه السلام میفرمایند:
🌾اُوصیکُمْ بِالصَّلاةِ وَ حِفْظِها، فَاِنَّها خَیْرُالْعَمَلِ وَ هِىَ عَمُودُ دینِکُمْ.
✨«شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى کنم زیرا نماز برترین عمل و اساس دین شماست.»
📚 بحارالأنوار / ج 82 ، ص 209
#نماز
#نماز_اول_وقت
〖 @modafehh 〗
👤#استاد_رائفی_پور
💞 اگر می بینید سبک زندگی تغییر کرده، این در اثر تغییر ارزشهاست...
#قبل_از_ازدواج
〖 @modafehh 〗
#حرف_قشنگ🌼🌱
{نا امیدی ترسناڪ تر از پیری است
در پیری
جسم ما مچاله میشود
در نا امیدی
روح ما !}
لاتَقنطوامِن رَحمَة الله🌸
از رحمت خداوند نا امید نشوید🌱
🦋زُمَر/۵۳🦋
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَج🦋
〖 @modafehh 〗
•°🌸🍃°•
📕برشی از کتاب #یادت_باشد:
🌷 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
🌿به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
🌿 حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
🌿 بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🌿 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!
🕊شهید مدافع حرم🌹
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
〖 @modafehh 〗