eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
° +تا‌زمانے‌ڪه همنشینِ گناه باشیم همنشینِ امام‌ِزمان نخواهیم ‌بود _تازمانے‌ڪه گرفتارِ نَفس باشیم هم‌نَفَسِ امام‌ِزمان نخواهیم بود @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ کرد. ارمیا درحالیکه زینب سر روی شانه اش گذاشته بود از چهارچوب اتاق خارج شد. ارمیا نگاهی به سفره انداخت و با لبخند کنار آن نشست: _خسته بودی، بهتم زحمتم دادم؛ دستت درد نکنه خانوم. زینب را کنار خودش روی زمین نشاند، برایش غذا کشید و بشقاب را مقابل دخترکش گذاشت. ِب ساکت شده نگاه آیه به زینب ساکت شده ی این روزها بود؛ نگاهش به مظلومیت نو ظهور زینب همیشه پر جنب و جوشش افتاد. این تغییرات سریع و این کناره گیری هایش، ناخن جویدن هایش، همه و همه نشان از افسرده شدن زینب داشت؛ دلش برای دخترکش شور میزد، مادر است دیگر... هر چقدر دکتر باشد و دانا، هر چقدر بهترین باشد و بزرگ، دلشوره جزء جدا نشدنی وجود مادرانه اش است. غذای نصفه نیمه خورده ی زینب دلش را آتش زد. نگاه ارمیا بین زینب و آیه در نوسان بود. نمیخواست جلوی زینب حرفی بزند، اما پدرانه هایش از دیدن این زینب به درد آمده بود؛ این زینب همیشه هایش نبود. زینب لج میکرد و غر میزد و قهر میکرد و گریه زاری راه میانداخت. آیه کلافه شد و سردرد _مهمان همیشه ی این روزهایش_ دوباره آمد و دستمالی که به سرش بست و روی مبل های راحتی دراز کشید. ارمیا سعی در آرام کردن زینب داشت که آخر مجبور شد به سیدمحمد زنگ بزند و رهایی که خودش زنگ خانه را زد. زینب را با مهدی کوچکش که از دیشب از خودش جدا نمیکرد سرگرم بازی کرد و مقابل آیه و ارمیا نشست: _خودت فهمیدی اما تاکید میکنم که پشت گوش نندازی! زینب دچار افسردگی شده و این اصلا خوب نیست. ارمیا مضطرب خود را روی مبل جلو کشید: _چی؟! چرا افسرده؟ رها: این تنش بین شما، این عدِم اطمینانی که روی موندن یا نموندن شما داره، همه براش تنش و اضطراب آوره که در نتیجه افسرده شده. ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
•°🌱 مارا که"یا مُجیر" و" اَجِرنا"عوض نکرد دلتنگ ِگریه های محـــــــرم شده دلم... 💔 شبتون حسینی🌙 ‌ 〖 @modafehh
🌸🌿 بسم‌اللہ‌الࢪحمـٰن‌الࢪحیـــم 🌿🌸
•🌱 سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان! هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند ‌؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگردانتظارِاهالیِ‌آسمان :) @modafehh
سہ شنبہ: نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد ) شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد) 〖 @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
∞🌸🌿∞ ✨حیَّ علی الصلاة ✨ مےگفت : از پاهایی ڪه نمی‌توانند ما را به‌ اَداۍ #نماز ببرند، توقع‌ نداشته‌
•💌🎈• امام علی علیه السلام میفرمایند: 🌾اُوصیکُمْ بِالصَّلاةِ وَ حِفْظِها، فَاِنَّها خَیْرُالْعَمَلِ وَ هِىَ عَمُودُ دینِکُمْ. ✨«شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى ‏کنم زیرا نماز برترین عمل و اساس دین شماست.» 📚 بحارالأنوار / ج 82 ، ص 209 @modafehh
👤 💞 اگر می بینید سبک زندگی تغییر کرده، این در اثر تغییر ارزش‌هاست... @modafehh
🌼🌱 {نا امیدی ترسناڪ تر از پیری است در پیری جسم ما مچاله میشود در نا امیدی روح ما !} لاتَقنطوامِن رَحمَة الله🌸 از رحمت خداوند نا امید نشوید🌱 🦋زُمَر/۵۳🦋 🦋 〖 @modafehh
چون یتیمۍ کہ بہ تصویـر پــــدر خیره شده فقط از فاصݪـــــہ ها فرصت دیدن دارم:(... 🙃💕 @modafehh
•°🌸🍃°• 📕برشی از کتاب : 🌷 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 🌿به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، 🌿 حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 🌿 بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 🌿 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من! 🕊شهید مدافع حرم🌹 @modafehh
گلزار شهدا دعاگویتان هستیم🌹🍃 @modafehh