eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 صاحب‌عصر.. دگر‌طاقت‌مان‌رفت‌به‌باد، تا‌محرم‌نشده‌گر‌به‌صلاح‌است‌بیا..💔! ..✨ ••✾ @modafehh ✾••
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) ••✾ @modafehh ✾••
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
• 🕊🌿 • مقام معظم رهبری (حفظه الله) می فرمایند:  اول واجبى كه بر پيغمبر واجب مى شود نماز است! اول
• ✨🦋 • امام علی علیه السلام میفرمایند: اى بندگان خدا! به راستى گرامى ترين چيزى كه بندگان صالح به وسيله او به خداوند تقرب مى جويند، ايمان به خدا و پيامبران، و آن چه كه از جانب خداوند آورده اندو اقامه نماز مى باشد، زيرا كه نماز ملت است. 🌿 📚 میزان الحمکه / ج29 ، ص77 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ••✾ @modafehh ✾••
••<✨🌺>•• چگـونہ‌امآم‌زمآنـی‌شـــویـم؟؟🤔 •🌿•قــدم‌هآیـی‌برآے‌خودسآزے‌یآرآنـ↓ ‹عـج›🌱•• •🌱•قـدم‌اول:نمـآزاول‌وقــت •🌱•قـدم‌دوم:‌احتـرآم‌بہ‌پدرومآدر •🌿•قـدم‌سوم:‌قرآئـت‌دعآے‌عهـد✔️ •🌿•قـدم‌چهآرم:‌صبـردرتمآم‌امـور🌙 •🌱•قـدم‌پنجـم:‌‌وفآے‌بہ‌عـهدبآصآحـب‌الزمآنـ✔️ •🌱•‌قـدم‌ششم:قرآئـت‌روزآنہ‌قرآنـ[بآمعنـی] •🌿•قـدم‌هفتم:جلـوگیرے‌ازپـرخورے‌وپـرخوآبـی❌ •🌿•‌قـدم‌هشتم:‌پـردآخت‌روزآنہ‌صدقہ🕊 •🌱•‌قـدم‌نـهم:‌غیبـت‌نڪردن! •🌱•‌قـدم‌دهم:‌فـروبردن‌خـشـم! •🌿•‌قـدم‌یآزدهـم:‌‌ترڪ‌حسآدت👀! •🌿•‌قـدم‌دوآزدهـم:‌ترڪ‌دورغ! •🌱•‌قـدم‌سیـزدهم:‌ڪنترل‌چشـم! •🌱•‌قـدم‌چهآردهـم:‌دآئـم‌الوضـوع‌بودنـ🌙 عجل‌الله‌تعالی ••✾ @modafehh ✾••
🌹 🌹 همسر شهید: «یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:«خانم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ *معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم؛ دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌گذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»* *‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌* ماجرای خواب ــ شهید مدافع حرم ــ حمید سیاهکالی ••✾ @modafehh ✾••
تامین هزینه درمان موسسه مردم نهاد شهید عزیز🌷 @modafehh
۱۵ مرداد سالگرد شهادت شهید عباس بابایی🌹🌹 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ تلفن را که قطع کرد صدای مردانه ای او را از جا پراند: میشه منم بدونم پدرتون چی گفت بهتون؟ جواب سوالتون چی بود؟ پایان خوشه قصه ها کجاست؟ زینب که با شنیدن صدای مردانه احسان از پله ها بلند شده و پشت سرش را نگاه میکرد جواب داد: ببخشید متوجه حضور شما نشدم. زینب سادات چادرش را روی سرش مرتب کرد و جواب سوال احسان را داد، پس از آن با معذرتخواهی کوتاهی به داخل خانه رفت و احسان را با انبوه سوالاتش تنها گذاشت....صدرا به سمت احسان رفت. هنوز روی پله ها نشسته بود. نگاه خیره احسان به زمین صدرا را به حرف آورد: با منی یا در یمنی؟ احسان به خود آمد، لبخند زد و به صدرا نگاه کرد: با من بودین؟ صدرا دست احسان را گرفت و کشید: تو که گفتی باید بری بیمارستان!چی شد؟اینجا نشستی!؟ احسان لبخند زد: یک چیزی شنیدم که برام عجیب بود. صدرا لبخند زد: اونوقت از کی شنیدی؟ احسان: زینب خانوم! البته به نقل از پدرش! چقدر نگاهشون به زندگی فرق داره! صدرا: پاشو برو تا تو هم درگیر این دیدگاه نشدی. زینب به دردت نمیخوره! احسان با اخم اعتراض کرد: من اونجوری بهش فکر نمیکنم!خودمم میدونم با این تیپ آدما آبم تو یک جوب نمیره! صدرا ابرویی بالا انداخت: بهتره که نره! زینب سادات ما، خاصه. نیاز به همسر خاص هم داره! احسان خندید: بی خیال عمو. من و چه به اون بچه. برم بیمارستان که دیر شد. فردا وسایلم رو میارم اگه اشکال نداره. صدرا خندید: پس قبول کردی؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان همانطور که در حیاط را باز میکرد شانه ای بالا انداخت: چاره ای ندارم! تنهایی جهنمه آدمیزاده! *** صدرا کنار رها نشست: احسان راضی شد بیاد بالا بشینه. رها: خداروشکر. با معصومه چه کردی؟ صدرا: مرگ اون بچه اتفاقی بود. واقعا بی تقصیره اما مدرکی نیست. رها بغض کرد: هیچ کاری نمیشه کرد؟ آیه از آشپزخانه بیرون آمد: رها جان، میخوای با این بادمجونا چکار کنی؟ رها بلند شد و به سمت آیه رفت: کشک بادمجون درست کنم. مهدی دو روزه غذا نخورده. کشک بادمجون دوست داره، شاید خورد. بعد رو به صدرا ادامه داد: فردا میرم پیش رامین! آهی از ته دل کشید: هر چند که مثل باباست. اما نمیتونم دست روی دست بذارم! آیه گفت: بهتر نیست فعلا دست نگه دارید؟ شاید بی گناهیش ثابت شد. صدرا: بچه از پله ها افتاده پایین. نه شاهدی، نه مدرکی. باید تو فکر رضایت باشیم. اما مادرش خیلی سر سخته. البته هنوز جنازه بچه رو هم دفن نکردن. زوده الان بریم. مهدی از اتاقش خارج شد: مامانم تو زندان دق میکنه بابا! صدرا نگاهش کرد. غم چشمان این عزیز جانش، جانش را میگرفت. این تنها یادگار برادر، این نازدانه رها، این مرِد کوچک خانه! به سمتش رفت و دستش را دور شانه اش انداخت: نگران نباش. درسته در حق تو و برادرم ظلم کرد، اما هر چی باشه دخترعمومه! تو مادرتو میخوای؟ حق داری!همه تلاشمو میکنم. قول میدم! نگاه صدرا به بغض چشمان رها بود. خاتون قصه های پریانش، چراغ خانه اش، ایمان قلبش، برکت زندگی اش. بغض نکن خاتون! برای بغض چشمانت جان میدهم! اینجا کسی عاشقانه هوای ابرهای چشمانت را ...... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
☘ آقای من! این که به زیارتت آمده، بنده‌ای از بندگان خداست که محبّت تو وجودش را تسخیر کرده و در انتظار فرمان تو دست به سینه گذاشته. من مهمانم؛‌ مهمانی که بر تو وارد شده و با دستی پر از نیاز به سویت آمده. چشم امیدم به روح کریم توست، آقا! ☘من به دنبال دنیا نیستم. حاجاتم نیز رنگ دنیا ندارد. کربلا که می‌آیم، این‌گونه می‌شوم: بی آن که بخواهم دنیا از دم دروازۀ کربلا از من جدا می‌شود. ☘آقا! تو که دردانۀ خدایی و هر چه بگویی خدا زمین نمی‌زند، از خدا بخواه که مرا به جایگاهی مثال زدنی برساند، اوج کمال. تو به خدا بگو رتبۀ بندگی‌ام را بالا ببرد، بالا تا پیش شما. ☘مقصد من تویی حسین! مدّت‌هاست بار سفر به کوی تو بسته‌ام؛ امّا در این دنیایی که تو بهتر از من می‌شناسی، به قدری فراز و نشیب‌ها بی‌هوا و دا‌م‌ها گسترده است که قدم به قدم می‌لغزم و گام‌هایم سست می‌شود. ☘حسین جان! هیچ مسیری به سوی خدا نیست مگر آن که از کربلا عبور می‌کند. پس گام‌های مرا در هجرت به سوی خویش استوار گردان تا راه یابم به جایی که سایۀ کفالت تو بر سر من باشد. اگر این بشود، آشوب، کلّ عالم را هم به هم بریزد، من ذرّه‌ای به هم نخواهم ریخت. ☘تو بندۀ خدایی و خدا امر فرموده که سرپرستی ما را به عهده بگیری. حالا که تو سرپرست مایی، اگر از آسمان، خاک غم ببارد و از زمین خار ماتم بروید، نه غباری از غم به دلم خواهد نشست و نه خاری از ماتم به قلبم فرو خواهد رفت. •┈┈┈┈┈••✾••✾••┈┈┈┈• 📚 با حسین تا خدا، گذری بر زیارت عاشورا و زیارت مطلقه امام حسین(علیه السلام) ••✾ @modafehh ✾••