❣ــــــــــ❀ بسم الله الرحمن الرحیم ❀ــــــــــ❣
❣ــــــــــ❀ بسم الله الرحمن الرحیم ❀ــــــــــ❣
همه با هم اول جلسه ای زمزمه می کنیم
🌸🌸«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🌸
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد🌷
🌹لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
حسبنا الله و نعم الوکیل🌹
خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد
خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد
ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد
ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد
همه صدا بزنیم
یابن الحسن یابن الحسن
یابن الحسن . یابن الحسن
@modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم
یادم میاد هفته پیش براتون از رقیه گفتم
از اون سه ساله مظلوم .
امشب فقط یک بیت میخونم از اون نازدانه و بس
کنج خرابه شب یلدا شده ....
عمه بیا گم شده پیدا شده ....
عمه بیا گم شده پیدا شده.....
اما امشب میخوام همه با هم بریم کربلا
هنوز روضه شروع نشده رو به کربلا همه با هم ....
سلام آقااا.......
که الان روبه رو تونم......
من اینجاُم و زیارت نامه میخونم.......
حسین جانم .حسین جانم......
بزار سایه ات ........
همیشه رو سرم باشه .......
قرار مااا شب جمعه حرم باشه ......
حسین جانم ............
حرم گفتم ......
هوای کربلا کردم .........
هواییتم .........
فقط دور تو میگردم حسین جانم ..........
بزار سایه ات همیشه رو سرم باشه .......
قرار ما شب جمعه حرم باشه.........
حسین جانم ........
حسین جانم .......
چقدر دلمون برا کربلا تنگه .
چقدر با خودمون میگیم ای کاش ی بار دیگه کربلا رو میدیدم.....
آخه همه دلشون برا کربلا تنگ میشه ....
حتی میگن روز عاشورا مادر حضرت زهرا تو کربلا بود ......
میگن حتی قبل از عقیله مادر به گودال رسید ...
آخه مادره
دلش برا بچه اش تنگ میشه .....
دیدی. وقتی می رید مسافرت مادرتون زنگ میزنه میگه مامان جون غذات خوردی یا نه
میگه مامان جات خوبه یا نه
به سمت گودال از
خیمه دویدم مَن.....
شمر جلو تر بود
دیر رسیدم من .....
سر تو دعوا بود
ناله کشیدم من....
سر تورو بردن
دیر رسیدم من.....
یه گوشه گودال
مادر و دیدم من.....
که رفته بود از حال
دیر رسیدم من......
ای حسین . حسین. حسین حسین
اما مادر جان
تو کربلا با حسین تو خوب رفتار نکردن...
هر کی رسید با هرچی داشت میزد
یکی سنگ ....
یکی نیزه ........
یکی ........
شیخ جعفر میگه مادرجان کی میگه حسین اتو کفن نکردن
مادر جان حسین تو به جای ی کفن چند تا کفن داشت
کفنش از جنس، تیر و تیغ و نیزه بود
داداش حمید توی روضه ما اومدی یا نه
محمد اسلامی نسب .حسین خرازی
ابراهیم هادی
اومدین تو روضه یا نه
نمی دونم امشب روضه رو کجا ببرم
دلم نمیاد از مادر نگم
روایت میگه امیرالمومنین روز آخر وقتی اومد خونه
دید مادر خونه رو اب و جارو کرده
نون پخته
ی ظرف آب گذاشته میخواد سر حسن و حسین رو بشوره
گفت خانوم جان چرا اینقدر نون پختی
بیشتر از امروز پختی
مگه خبریه؟؟؟؟
میگه امیرالمومنین گفت خانوم جان امشبنشده تا حالا بیام خونه ببینم دوتا کار دنیایی با هم کرده باشی.....
میگه مادر حضرت زهرا همونجور که اشک از چشمش جاری میشد گفت آره علی جان
.
امروز روز آخر منه
دیگه موقع خداحافظیه.......
روایت میگه وقتی مادر سر حسن رو شروع کرد بشوره همینطور که اب می ریخت
میگفت الهی بمیرم برات حسن ام
زهرت میدن .....
تا رسید به سر حسینش
هی زیر گلوش نگاه میکرد
آخ الهی قربونت برم
چون دلت گرفته میگم
دلم گرفته
مثل بچه مرده ها گریم گرفته
کدوم گناهم
منو از تو و تو رو از من گرفته
دلم گرفته نوکرت بهونه حرم گرفته
مادر جان یا حضرت زهرا ما از روضه سیری نداریم
ما رو ببخش مادر که نمی تونیم حق روضه رو ادا کنیم .....
بزار دلت بسوزونم
.آخه مادر رو تو کوچه های مدینه
هیشکی نبود بگه
این گل که پر پره
این زن که میزنیی
ناموس حیدره
از عمد مادرووو
پیش پسر زدن
از عمد با ..... محکم به در زدن
ببخشید نمی تونم بگم
آخه من مادری ام
ی جا دیگه بریم و عرضم تموم
فیضمو گرفتم ........
خواهش میکنم میون این اشک هاتون منم دعا کنید .گرفتارم .
علی رو حلال کن ..
واسه درد بازو...
علی رو حلال کن واسه زخم پهلوو ...
علی رو حلال کن واسه دست بسته ات ...
نتونست که برداره اون در رو از جا ...
ای کاش الان کربلا بودیم ....
یا امام حسین ع.
یعنی امسال رزقمون حرم میشه یا نه......
علی رو حلال کن به حالت جفا شد .....
علی رو حلال کن که بچه ات فدا شد ......
علی رو حلال کن برای همون روز .....
که پای مغیره به این خونه وا شد......
علی رو نگاه کن ....
چی از من گزاشتی ......
تو قلبم غمو.......
داغ رفتن گزاشتی ......
زهرا جان
چرا توی اون بقچه که دادی زینب
کنار کفن ها ی پیراهن گزاشتی .......
از سوز دلت بگو حسین حسین
حسین حسین
دیگه اذیتت نمیکنم
دیگه عرضم تموم
دیگه روضه تمومه .....
فقط اینو بگم
ی وقت نشه عمرمون تموم بشه و کربلا رو نبینیم
ی کم با هم بخونیم دلمون آروم بشه
هوای این روزای من هوای سنگره
ی حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم
به قاب عکس صورت شهیدامون نگاه کنم
.حسین جان
منم اون حسرتیه حرم ندیده
توی زندگیش به غیر غم ندیده
همونی که خیلی وقته کربلایی
دیگه جواب کربلا رو هم ندیده
چشمامووو میبندم
می گریم
میخندم
تنهایی .شیدایی .حرفای رویایی
کربلاااااا
کربلاااااااااا
کربلا
کربلا
حسین آقام همه می رن تو میمونی برام
حسین آقام همه می رن تو میمونی برام
ی عمریه شده پناه من حسینیه
ای آشنا
من حقیر کجا شما کجا
شَه وفا گره به کارمه گره گشا
هر جا هستی دستتو بیار بالا
الهی یا حمید و بحق محمد
یا عالی بحق علی
یا فاطر و بحق فاطمه
یا محسن و بحق الحسن
و با قدیم الاحسان بحق حسین علیه السلام
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا زیارت کربلا نصیب همه مون بگردان
عاقبت همه مون رو ختم به خیر بفرما
چشمامون به جمال آقا صاحب الزمان عج
بینا و نورانی بگردان
سایه مقام معظم رهبری مستدام بگردان
شهادت رو نصیب ما بگردان ❣😔
مریض ها رو شفا بفرما
هر کسی هر مشکل و گره ای توی زندگیش هست به خیر حل بفرما
تعجیل در فرج آقا امام زمان عج
5صلوات بر محمد و آل محمد
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زیبا
حتما ببینید !!!!!
@modafehh
❣ــــــــــ❀ یا زهرا سلام الله علیها ❀ــــــــــ❣
۞﴾﷽﴿۞
#مهدے_جان❤️
دلنگرانی ام
بابٺ تأخیر تو نیسٺ !
میدانم می آیی....
یوسف زهرا(س)💚
دلم شورمیزند
برای خودم … !
براے ثانیہ اے ڪہ
قرارمیشود بیایی
ومن هنوز با تو
قرن ها، فاصلہ دارم ...
#اللهمعجــللولیڪالفــــرج 💚
تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان علیه السلام #صلوات
💕اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💕
@modafehh
جمعه: ناهار : امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد)
شـام : حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد)
═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
اگر کسی این دو جملهی
"إیاک نعبد و إیاک نستعین"
را با جانش بگوید،
اگر روی آب یا هوا راه برود؛
نباید تعجّب کرد...!
#آیت_الله_فاطمی_نیا🌱
#نمازاولوقت به نیت :
🌸مادر امام زمان عج حضرت نرجس خاتون🌸
@modafehh
✅وعده های غذایی در اسلام
✍در پزشکی امروزه میگویند وعده های غذایی را زیاد کنید ولی مقدار غذا را کم کنید و این درست نیست.وقران می فرماید: لهم رزقهم بکره وعشیا: یعنی برای آن ها قرار دادیم دو وعده غذایی یکی صبح و دیگری شام.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: صبح وشام غذا بخورید و بین این دو چیزی نخورید. و این سه وعده غذا خوردن از زمان معاویه لعنت الله علیه رسم شده است و الان خیلی از کشورها دو وعده غذا میخورند ولی متاسفانه ما به سفارش پیامبر(ص) عمل نمیکنیم و سه وعده غدا میخوریم که علت بعضی از چاقی ها همین وعده اضافه است.
📚منبع: استاد تبریزیان
🥛 @modafehh 🥛
#دورهمی شهدایی😉😉😉
خدمتتون عرض کنم که ادمین #کانال شهید حمید سیاهکالی مرادی
برا اعضای خوب و باصفا خیلی کار ها میکنن 😌😌😌
و اینم بگم که یکی از ادمین نتونست به عکس های زیارت داداش حمید از مزارشون بسنده کنه ....
تصمیم گرفت از آسمون عکس بگیره براتون😮😮
آره از آسمون
تصاویر هوایی گلزار شهدا قزوین و مزار داداش حمید 🌸🌸
توسط ادمینمون خلبان اعتمادیان👮🏻♂
✈️✈️✈️
✈️✈️ @modafehh ✈️✈️
#تلنگر
تازمانیکه
همنشینِ گناه باشیم
همنشینِ امامِزمان نخواهیمبود
#تازمانیکه
گرفتارِ نَفس باشیم
همنَفَسِ امامِزمان نخواهیم بود
نماز اول وقت به نیت:
غریب این عالم .آقا صاحب الزمان🍁
🍁 @modafehh 🍁
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوسیودو
👈این داستان⇦《 و قسم به عصر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ...
اگه واقعا کوه رفتن آدمها رو اینقدر بهم نزدیک میکنه و ... با هم قاطی میشن ... ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم ... و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروههای کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر میگفت ... به نظر خوب میاد ...👌
🔹در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود ... از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت میکرد ...
🔸حالا اگه به جای من ... به بقیه نزدیکتر بشه و رابطهمون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ...🤔
دل دل کنان میرفتم سمت قرآن ... یه دلم میگفت استخاره کن ... اما دوباره ترس وجودم رو پر میکرد ...
🔻بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمیدونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم ... وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا ... با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم ...🍃✨
🍃✨و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است ... مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند ... صدق الله العلی العظیم ...✨🍃
❤️قرآن رو بستم و رفتم سجده ...
- خدایا ... به امید تو ... دستم رو بگیر و رهام نکن ...
💢امتحانات سعید تموم شد ... و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ...
▫️حسابی خوشش اومد ... از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت ... از دیدن واکنشش خوشحال شدم ... و امیدوارتر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیقهای داغون ... جداش کنم...
🔹خودش رفت سراغ گروه کوهنوردیای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد ...
- انتخاب اولین جا با تو ... برای بار اول کجا بریم ...🤔🤔
💠هر چند، انتخاب رو بهش دادم ... اما بازم میخواستم موقع ثبت نام باهاش برم ... اون محیط تعریفی ... و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد ...
🔸سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد ... خیلی خوشحال بودم ... یعنی میشد ... این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ ...
🍃✨نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون ... جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار ... هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن ... و من ... وارد جو و دنیایی شده بودم ... که حتی فکرش رو هم نمی کردم ...😳😊
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوسیوسه
👈این داستان⇦《ابراهیم》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن ... نه فقط با سعید... هر کدوم که به هم میرسیدن ...
🔹گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن ... چنان با هم احوال پرسی میکردن ... و دست میدادن و ...
🔸مثل ماست وا رفته بودم ... حالا دیگه سعید هم جلوی من راحتتر از قبل بود ... اونم خیلی راحت با دخترها دست میداد ... گیج و مبهوت ... و با درد به سعید نگاه میکردم ... یکیشون اومد سمتم ... دستش رو بلند کرد ...
سلام ... من یلدام ...
🔻با گیجی تمام، نگاهم برگشت ... سرم رو انداختم پایین ... و با لبخند فوق تلخی ...
خوش وقتم ... و رفتم سمت دیگه میدون ... دستش روی هوا خشک شد...
💢نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم ... گیج بودم و هنوز باور نمیکردم ... خدا، من رو اینجا فرستاده باشه ... بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه ... من، کیش و مات ... بین زمین و آسمون ...
🍃✨خدایا ... واقعا استخاره کردنم درست بود؟ ... یا ...
💢عقلم از کار افتاده بود ... شیطان از روی اعصابم پیاده نمیشد ... و آشفتهتر از همیشه ... عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمیکرد ...
🔹اگر اون خواب صادقانه بود؟ ... اگر خواست خدا این بود؟ ... بودن من چه دلیل و حکمتی میتونست داشته باشه؟ ...🤔
🔸به حدی با جمع احساس غریبی میکردم ... که انگار مسافری از فضا بودم ... و اگر اون خواب و نشانهها حقیقی نبود؟ ...
▫️سرم رو وسط دستهام مخفی کرده بودم ... غرق فکر ... که اتوبوس رسید ... مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی ... شروع به خوندن اسامی و سرشماری کرد ... افراد یکی یکی سوار میشدن ... و من هنوز همون طور نشسته ... وسط برزخ گیر کرده بودم ...
فکر کن رفتی خارج ... یا یه مسلمونی وسط L.A ...😳
💠سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم ... اگه نمیخوای بیای ... کوله رو بده من برم ... من میخوام باهاشون برم ...
💢دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم ... درست یا غلط ... رفتن انتخاب من نبود ... کوله رو دادم دستش ... و صدای اون حس ... توی وجودم پیچید ...
🍃✨اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ ... به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت ...😳😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh