فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
مثل باران بهاری که نمیگوید کی😔💔
#امام_زمانم
#جمعه_های_دلتنگی
-----------------
•♥️🍃•
#جمعه هایانتظار 🌤
○°آقا تو بیا و آبرو دارے ڪن
گندمزدگان خاڪ را یارے ڪن
یڪ جمعہ بیا با نفس نرگسےات
این باغچہ را دوباره گُلڪاری ڪن🪴💐
•
" #سلامٌعلۍآلِیاسین "🦋
•
#اللھمعجللولیڪالفرج 🕊
•
#تلنـگر
کاشاینوبعضیامیدونستنکهحجاب
مخصوصِخانومانیستوهمهآدمانوعے
حجاببایدداشتهباشند :)..
حتےاینکهحجابفقطبهپوششِظاهر
محدودنمیشه !
همهآدماباتوجهبهجایگاهِخودشونوموقیعتشون
بایدنوعےحجابِدیگهعلاوهبرپوششِظاهر
داشتهباشند ..
'' حجابِرفتارے،کلامے،اخلاقے،
حتیحجابِفکر؎ 🌿''
•
اینکهفکرانسانازبعضےازخطِقرمزاعبورنکنه؛
خیلیمهمہ..(:!
•
❬اللّٰھمصَلِّعَلۍمُحَمـَّدوآلِمُحَمـَّد
#چادرانھ
آنھاچفیهبستندتابسیجۍواربجنگند
منچادرمیپوشمتازهرایۍزندگےڪنم!
آنھاچفیهراخیسمیڪردندتا
نفسهایشان”آلودهٔشیمیایۍ”نشود
منهمچادرمیپوشمتا
از”نفسھاےآلوده”دوربمانم😌🌱!...
━━━━━━━━━
#تلنگࢪ 🌿
نمازش ڪہ تمام شد چادر را تاڪرد
وگـذاشت در سـجـاده! مـوهـایش را
پریشان کرد، سرخاب سفیدابۍ کرد
و وارد مـجـلس مھـمانۍ شـد ....
فرشتہ سمت چپ لبخند تلخۍ زد
و بہ فرشتہ سمت راست گفت؛
انگار خدا فقط نامحرمہ ..🚶♀️
●°خدا عاشـق میخواد نه مشتری بھشت . . . 🖐🏻
🔻کار رسانهها اینگونه است.
❌ اولش میگفتن: آدم باید دلش پاک باشه، بیحجابها را #قضاوت نکنید!!
❌ بعد گفتن: دگرباشهای جنسی مریضن! #همجنسبازی یه مریضیه! انحراف جنسی نیست.
❌ بعد گفتن: #سگ_فحش_نیست...
❌ بعد گفتن: #شراب بخور! حق مردم را نخور!
❌ بعد یه #بیمار زد زنشو کشت، بهانه کردن هشتگ زدن: #من_بی_ناموسم! من ناموس کسی نیستم!
❌ بعد در جشنواره رسمی گفتن بچه بدون ازدواج رو بهش نگیم #حرامزاده! حرامزادهها را قضاوت نکنید...😐
⚠️ همگی این کلمات تکه پازلهای طرح نابودی هویت ایرانی اسلامی است.
💢 این پروژه بیحس سازی افکار است که رسالت رسانه امروز است و ابزار آن سلبریتیها هستند.
#جهاد_تبیین
#بدون_تعارف
#اندکی_تفکر
……………………………………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـــام زمــان میگـه:عــهتـــوام رفـتی؟!!!!
پـس ڪــی مـــونــد برام😞💔
🔺از دست ندید👍
#سخنرانی
#رائفی_پور
#امام_زمان
#توبه!
"کنجِ حرم"
امـــام زمــان میگـه:عــهتـــوام رفـتی؟!!!! پـس ڪــی مـــونــد برام😞💔 🔺از دست ندید👍 #سخنرانی #را
رفقا..
هیچ وقت فکر نکنین من دیگه آب از سرم گذشته و اینا...
این تله شیطانه
اینکه خدا بهتون اجازه فکر کردن به توبه رو داده یعنی هنوز خیلی دوستون داره.. یعنی منتظر برگشتن شماست!
ولی خدایی عجب خدایی داریم! شبیهشم پیدا نمیشه تو دنیا...
راستی رفیق...چند دقیقه ای هست اذان زده، نمازتو خوندی؟!
#توبه
#ترک_گناه
#خداے_خوبم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتاول
_آخــــر هفتہ قـــرار بود بیان واســــہ خواستگارے
زیاد برام مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقے بیوفتہ حتے اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطــر مامان قبول کردم کہ بیان برای آشنایے ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا پیش شهید گمنام🥀
شهیدے ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقے ک همیشہ وقتی ی مشکلے برام پیش میومد کمکم میکرد ...
فرزند روح الله🌿
این هفتہ بر عکس همیشہ چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخہ گل گرفتم
کلےبا شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصے داشتم پیشش
_بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....
احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت
پاشدم دیر شده بود سریع برگشتم خونہ
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
-اسماااااااا
_(ای واے خدا ) سلام مامان جانم؟
_جانت بے بلا فردا چی میخواے بپوشے؟
_فردا؟
_اره دیگہ خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یہ چادر مگہ چہ خبره یہ آشنایی سادست دیگہ عروسے ک نیست....
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
ی حس خاصے داشتم نکنه بخاطر فردا بود؟!
وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جاݧ مـن...
همینطورے ک داشتم فکر میکردم خوابم برد....
#براےظهورآقاامامزمانصلواتبفرست🙂🌿
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتدوم
چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو
_وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن )
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من
چاے و ریختم مامان صدام کرد
_اسماء جان چایے و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون آقاے سجادے؟!😳
ایـݧ جاچیکار میکنہ!😕
ینی این اومده خواستگارے من!
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....
#براےظهورآقاامامزمانصلواتبفرست🙂🌿
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتسوم
ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم
سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من
من دانشجوے عمران بودم
اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود
همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد
منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....
چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد
این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه؟
البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت
تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم
غرق در افکار خودم بودم که
با صداے مامان ب خودم اومدم
اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن
از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
مامان با تعجب نگام میکرد
رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خانوادم
حرصم گرفتہ بود هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابے آبروم رفت پیش خانوادش
برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم
آقاے سجادے بفرمایید از اینور
انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله؟
بلہ بلہ معذرت میخواهم
خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد
رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد
در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ وارد اتاق شد.....
#براےظهورآقاامامزمانصلواتبفرست🙂🌿
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتچهارم
وارد اتاق شد
سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے عکسایے بود کـہ رو دیوار اتاقم بود
عکس چند تا از شهدا ک خودم کشیده بودم و ب دیوار زده بودم
دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم و نگاهش میکردم عجب آدم عجیبیہ ایـن کارا ینی چے
نگاهش افتاد ب یکے از عکسا چشماشو ریز کرد بیینہ عکس کیہ رفت نزدیک تر اما بازم متوجہ نشد
سرشو برگردوند طرفم خودمو جم و جور کردم
بی هیچ مقدمہ ای گفت ایـن عکس کیہ چهرش واضح نیست متوجہ نمیشم
چقــدر پررو هیچے نشده پسر خالہ شد اومده با من آشنا بشہ یا با اتاقـم؟
ابروهامو دادم بالاو با یہ لحن کنایہ آمیزے گفتم
ببخشید آقاے سجادے مثل اینڪہ کاملا فراموش کردید براے چے اومدیم اتاق
بنده خدا خجالت کشید تازه ب خودش اومد و با شرمندگے گفت معذرت میخوام خانم محمدے عکس شهدا منو از خود بیخـود کرد بی ادبے منو ببخشید
با دست ب صندلے اشاره کردم و گفتم
خواهش میکنم بفرمایید
زیر لب تشکرے کرد و نشست منم رو صندلے رو بروییش نشستم
سرش و انداخت پاییـن و با تسبیحش بازے میکرد
دکمہ هاے پیرهنش و تا آخر بستہ بود
عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود احساس کردم داره خفہ میشہ
دلم براش سوخت
گفتم اون عکس یہ شهید گمنامہ چون چهره اے ازش نداشتم ب شکل یک مرد جوون ک صورتش مشخص نیست کشیدم
سرشو آورد بالا لبخندے زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج شنبہ میرید سر مزارش
با تعجب نگاش کردم بله؟
شما از کجا میدونید؟!
راستش منم هر....
در اتاق بہ صدا در اومد ....
#براےظہورآقاامامزمانصلواتبفرست🙂🌿
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتپنجم
در اتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان.....
ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود
بلند شدم و درو اتاق و باز کردم
جانم مامان
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید
از جاش بلند شد و خجالت زده گفت
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون
ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون
ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود!
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء؟
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن
اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم
رفتیم تا بدرقشون کنیم
مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو؟!
با تعجب نگاهش کردم نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن
اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود
قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان
بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود عجب سلیقہ اے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...
شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم
صب که داشتم میرفتم دانشگاه
خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی....؟!
#براےظہورآقاامامزمانصلواتبفرست🙂🌿
"کنجِ حرم"
-
|خاطرات شهدا🥀|
یه نوجوان 16 سالہ بود از محلھ های پایین شهر تھران !
چون بابا نداشت خیلے بد تربیت شده بود ...
خودش مۍگفت: گناهے نشد ڪہ من انجام ندم !!!😔
تا اینڪھ یہ نوار روضه حضرت زهـرا سلام الله علیہا زیر و رویش ڪرد :)
بلند شد اومد جبہھ🚶🏻♂️
یہ روز بہ فرمانده مون گفت:من از بچگے حرم امام رضا علیہ السلام نرفتم ...
مےترسم شہید بشم و حرم آقا رو نبینم💔
یہ 48 ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیہ السلام زیارت کنم و برگردم ...😓
... اجازه گرفت و رفت مشہد '
دو ساعت توے حرم زیارت کرد و برگشت جبھہ🙂
توے وصیت نامہ اش نوشتہ بود:
✒️
در راه برگشت از حرم امام رضا علیہ السلام ، توے ماشین خواب حضرت رو دیدم🥺
آقا بھم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهے خودم میام مےبرمت...😍
...یہ قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود !
نیمہ شبا تا سحر مےخوابید داخل قبر
گریہ مۍکرد و مےگفت:یا امام رضا علیہ السلام منتظر وعده ام
آقا جان چشم به راهم نذار...😔
توے وصیتنامہ ساعت شھادت ، روز شھادت و مکان شھادتش رو هم نوشته بود ...🙌🏻
شھید ڪه شد ، دیدیم حرفاش درست بوده !
دقیقا توے روز ، ساعت و مڪانے شهیـد شد ڪھ توے وصیت نامہ اش نوشته بود...🙃💔
#شهید_محمود_محمودی
-----------------
⭕️ گناهان نفتی و بنزینی
بعضے از گناهان مثل نفت
هستند و بعضےها هم مثل بنزین..!
قرآن درباره گناههاے نفتے میگه
👈«انجامش ندین»
درباره گناههاے بنزینے میگه
👈«نزدیکش هم نشید»←' لاتقربوا '
چون بنزین، بر خلاف
نفت از دور هم آتیش میگیره.
رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان
بنزینیه و شیطان قسم خورده هرجا زن
و مردی تنها باشن،(چه در فضاے مجازے و چه حقیقے!) نفر سومش خودم هستم...
#تلنگر
#ترک_گناه
💠 همه مردم آموزگاران شما هستند:
😡😡آدمهای خشمگین
به شما آرامش می آموزند؛
😏😏آدمهای ریاکار
به شما یکرنگی می آموزند؛
😤😤آدمهای سرسخت
به شما نرمش می آموزند؛
😱😱آدمها ی وحشت زده
به شما شهامت می آموزند؛
همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشونداز خود بپرسید:
این شخص برای آموزش چه چیزی به من فرستاده شده؟؟
⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅•❅•⋅⋅⋅
هرگز نمازت را ترک نکن.....❌
میلیون ها نفر زیر خاک...⚰
بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست🚶♀
که سجده کنند....
فقط یک سجده☝️
----------------------
‹❄️💙›
•°
#تلنگرانہ
در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستى
سریع توقف کن⛔️🖐🏻
مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️
مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی❗️
شیـــــطان میخواد بهت القا کنه که
آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره!
مبـــــادا فریب شیـــــطان رو بخوری هااا
خدا بسیـــــار توبه پذیر ومهــــربونـــــه
🖇نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
به بندگانم خبر ده که یقیناً من
[نسبت به مؤمنان] بسیار آمرزنده
ومهربانم.
•