eitaa logo
"کنجِ حرم"
269 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
_ گمنام یعنی کسی که...🥀 حتی نخواست یه اندازه نامی🖇 از دنیا سهم داشته باشد🌿
«✨🌱» بعضۍ‌وقتا‌ نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌ نہ‌روضـہ ... ؛ نہ‌عڪس‌ِڪربلا بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ ! -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:💔
وَتَقو االلهَ اِنَّ الله علِیمُ بِذَاتِ الصُدُور (۷) و از خدا بترسید! که خدا به نیات دل ها و اندیشه های درونی شما آگاه است. 🙂🖐🏻
گفتند: چیزی ک نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی❌ ن ببین👀 ن بشنو👂 ن بگو🗣 ن بنویس✍
یوسف میدانست درها بسته اند.... اما به امید خدایش... به سوی در های بسته دوید..🏃‍♂ و درها برایش باز شد! اگر تمام درهای دنیا به رویت بسته شد⚡️ به طرفشان بدو🏃‍♂ چون خدای تو و خدای یوسف یکیست☝️💛 •💚•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-بدونید که ما لیاقتِ شهادتو نداشتیم - بود، درِ رحمت خدا خیلی باز بود..! 💐شهید مصطفی صدر زاده💐
به نام خدای علیم و حکیم✨' رحیم و بسیط و شریف و نعیم🌸'
اخه تعداد زیادی پیوی اومدن گفتن عشق گمنام و بزار منم موندم تو دوراهی 🙂 بچه ها عشق گمنام هم خیلی قشنگه کیف میکنید ها
تو دو راهی موندم🙂 الان عشق گمنام و بزارم؟!
باشه حتما بریم برای پارت گذاری✨💛
عشق گمنام ۱ با بادی که چادر مشکی ام رو به رقص در می آورد احساس خوبی بهم دست میدهد . این موقع صبح در بام تهران هوا دلپذیر خنک هست . نگاهی به ساعت مچی دستم می اندازم ساعت ۸:۳۰ صبح را نشان میدهد واین یعنی من الان دقیقا یک ساعت میشه که اومدم اینجا . سویچ ماشینم را از جیب مانتو ام در می آورم وبه سمت ماشینم حرکت میکنم ،فقل در را باز میکنم ودر صندلی جای میگیرم کلید را در جایش میچرخانم ماشین را به حرکت در می آورم . وبه سمت خانه ی دکتر حسین محمدی ،میرانم . بعد از ده دقیقه جلوی در خانه ی بزرگان میایستم ،یادم می آید که امروز صبح یادم رفت که کلید رو همراه خودم ببرم ودر خانه جایش گذاشتم . مجبور میشوم دستم را به کلید براق آیفون بزنم کلید رو میزنم وصدای درین درین میپیچد وبعد هم صدای مادر مامان:کیه ؟ جواب می‌دهم: منم مامان جان . بعد از مکث کوتاهی در با صدای تیکی باز میشود . ادامه دارد......🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
رمان عشق گمنام پارت ۲ از حیاط بزرگمان عبور میکنم وبه داخل خانه میروم وبلند سلام میکنم مامان:سلام عزیزم صبح به این زودی کجا رفته بودی؟دانشگاهم که امروز تعطیل بود . جواب میدهم :بام تهران مامان میگوید :بیا صبحونت رو بخور که ما همه خوردیم . من:چشم لباس هایم را عوض کنم میام . از پله ها بالا میروم وبه سمت اتاق قد برمی دارم ،در اتاق آرامان باز است ،یک ان فکر شیطانی بر سرم میزند سریع از پله ها پایین می آیم ولیوانی که روی اپن بود رو برمیدارم وپر از آب میکنم ،پاورچین پاورچین از پله ها بالا میروم ودر نیمه باز اتاق آرمان را کامل باز میکنم ،میبینم روی تخت خوابیده یک کتاب هم روی صورتش جلوتر میروم نگاهی به کتاب روی صورتش می اندازم نوشته قاموس نامه یادم می آید که آرمان ماهی دیگر این کتاب را باید امتحان دهد .کتاب را آرام طوری که آرمان بیدار نشود بر میدارم . که مبادا خیس شود که ان وقت حسابم با کرامالکاتبین است . ودر یک ان آب را بر روی صورتش میریزم از خوب میپرد ونیم خیز میشیند .وداد میزند :واااای کتابم میگویم :نترس حضرت برادر کتابت خیس نشده .برش داشتم نفس راحتی میکشد و دنبالم میکند وی آیم فرار کنم دستم را میگیرد میگوید: این چه کاری بود کردی با من ؟حضرت خواهر میخندم میگویم :می خواستم بیدارت کنم درس بخونی خب از خنده ی من میخندد میگوید :اون وقت من رفتم چادرت رو خاکی کردم میفهمی اشتباه کردی که منو از خواب بیدار کردی . جیغی میکشم وسریع از پله ها پایین میروم وچادرم که روی مبل بود را بر میدارم ودر بغلم جای میدم میگویم :الان جایت امن است صدف من . صدای از پست سرم می آید :خیر ،آوا خانم مطمئن باش گیرش میارمو خاکش میکنم . خودم را خطاب میدهم میگویم :مروارید بی صدف میمیرد ،نکن با من این کارو . میدود دنبالم که میگویم :آرمان غلط کردم هر کاری خواستی بکن اما با چادرم نکن . همان موقع بابا از در خانه وارد میشود خود را پشتش قایم میکنم میگویم :ای اقای دکتر محمدی بابا جون ترو خدا کمکم کن . بابا میگوید :باز شما دوتا مثل دوتا خروس جنگی افتادید بهم ؟ بعد هم رو به آرمان میکند میگوید : آرمان ..... ادامه دارد.....🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼