🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت24
خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین ،سلما یه کم وسیله بردار برین تو اتاقتون ،بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون میکنم
سلما: چشم مامان خوشگلم ، پاشو بریم سارا
سلما: خوب شروع کن
- نوچ ،اول تو
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم ( از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم )
سلما: هیسسسس ،چه خبرته
- واییی شوخی نکن
کیه؟ میشناختیش؟
سلما: نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
سلما: نوچ ،من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ،از تیپش خوشت اومد؟
سلما : از گریه هاش - یعنی چی ،دیونه شدی
سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
سلما: اره...
- تو دیونه ای خوب ،بعدش چی کار کردی؟
سلما: اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین -وایییی تو دیگه کی هستی ...
سلما : یه عاشق ...
- خوب اونم حتمن از خدا خواسته گفت باشه نه؟
سلما: نه ،گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا ، سلما: ،اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره ،ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش میشدم
واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه
بابا هم گفت میره باهاش صحبت میکنه
-خاله ساعده چی؟
سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم..
سلما ( خندید) سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
سلما: من که دعا میکنم عاشق بشی تو...
- سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟
سلما : نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه
سلما: خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم
- من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم
سلما: اخه چرا ،چی شده مگه ؟ ( همین لحظه صدای در اومد)
خاله ساعده: بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن
سلما : ای بابا ، سارا بعد شام باید تعریف کنیاااا - باشه ( شامو که خوردیم ،با سلما میزو جمع کردیم ،ظرفارو شستیم ،شب بخیر گفتیم به همه و برگشتیم توی اتاق)
- سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و ...
سلما: قابلت و نداره....
- حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش..
سلما : خوب ،من پایین میخوابم ،تو رو تختم بخواب - نه بابا زشته ،بیا باهم بخوابیم ،جا میشیماا...
سلما: نه قربون دستت ،جنابعالی میخوابین حواستون نیست مثل مدار ۱۰ درجه میچرخین ،از جونم سیر نشدم...
- نه دیگه الان بچه خوب شدم فقط درجه میچرخم...
سلما : همینش هم خطر مرگ داره برام ،خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده
- بزاریم واسه فردا ،؟
امشب اینقدر حرفای قشنگی شنیدم نمیخوام با گفتن حرفام حالم بد بشه
سلما: باشه - قربونت برم من ، راستی شوهرت کی میاد ببینمش؟
سلما: دو روز دیگه میاد میبینیش - چه خوب ، حالا بخوابیم خستم ...
سلما : واااییی دختر ،از دست تو ،
(باز با صدای اذان بیدار شدم ، چشممو باز کردم دیدم سلما با اون چادر نماز قشنگش داره نماز میخونه چقدر این دختر شبیه فرشته هاست ،ای کاش اون مردی که این دختر عاشقش شده ،قدرشو بدونه)
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت25
سلما: پاشو ،پاشو سارا،چقدر میخوابی تو دختر - مممممممممممم بزار یه کم بخوابم...
سلما: دختر لنگ ظهره دیگه ،اگه قرص خوابم خورده بودی تا حالا باید بیدار میشدی
پاشو میخوایم بریم بازار - باشه الان بلند میشم
بلند شدم و دست و صورتمو شستم ،لباسامو پوشیدم
رفتم بیرون - سلام
خاله ساعده: سلام سارا جان بیا بشین صبحانه بخور
سلما : سارا زود باش - چشم
چند تا لقمه نون پنیر خوردم و از خاله ساعده خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون آدمای مختلفی میدیدم،هم با حجاب ،هم بی حجاب ،با سلما رفتیم یه کم خرید کردیم بعد هوا اینقدر گرم بود رفتیم یه کافه آبمیوه خوردیم
منم کل ماجرایی که برام اتفاق افتاده بود و براش تعریف کردم
سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد...
هر چی دلش خواست بهم گفت
بعدش باهم برگشتیم خونه ،رسیدیدم بابا و عمو حسین هم خونه بودن
بابا رضا: سارا جان خوش گذشت
سلما: عموجان از دستای پر ما نگاه کنین متوجه میشین ....
- اره بابا جون ،عالی بود
عمو حسین: امشب جایی قرار نزارین میخوایم بریم بیرون
منو سلما: آخجوووون
بعد ناهار منو سلما رفتیم تو اتاق،روی تخت دراز کشیدیم
سلما: سارا؟
- جانم
سلما: یه موقع با سرنوشتت بازی نکنی
- خیالت راحت هرچی باشه از اوضاعی که الان دارم میدونم بهتر میشه...
سلما: نخند دارم جدی صحبت میکنم باهات،تو دختر خیلی خوبی هستی ،نزار آینده ات خراب بشه
- هییی،بگذریم بخوابیم ،شب برین بیرون...
سلما: واااییی باز بخوابی...
- اره خستم
غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم و رفتیم شهر بازی وااایییی از شهربازی تهرانم خطرناک تره ولی خیلی جای قشنگی بود ،
بعدش شام عمو حسین مارو برد یه رستوران شیک شام رو اونجا خوردیم بعد رفتیم یه کم دور زدیم تا برگردیم خونه ساعت ۱ شب شد
شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق
- واااییی سلما فردا علی جونت میاد...
سلما: اره...
سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمامو به زور باز میکردم میدیدم بیداره و داره قرآن میخونه ،چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد
صبح با صدای خاله ساعده از جا مثل موشک پریدیم ...
خاله ساعده: سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد
سلما: واااییی مامان شوخی نکن ،آبروم رفت
- میگم خواب منم به تو سرایت کرده هااا
( بالشتشو پرت کرد سمتم )
سلما: واااییی خدا تو نپوسیدی اینقدر خوابیدی
- دیگ به دیگه میگه روت سیاه...
خاله ساعده: زشته بابا ،بیچاره خیلی وقتع اومده نزاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل...
- اه چه حیف شد ،خوب خاله جون بیدارم میکردین میاومدم بیرون ،علی آقا می اومد
سلما: کوفت نخند ،پاشو پاشو
سلما رفت دست صورتشو شست ،یه بلوز و شلوار اسپرت پوشید موهاشو هم بالا دم اسبی بست ،رفت بیرون
منم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم ،تعریفایی که سلما از علی کرده بود،یه پیراهن بلند پوشیدم با شال گذاشتمو موهامو زیر شال بردم رفتم بیرون دیدم اقا سید دستش یه دسته گله با گلای رنگارنگ سلما هم صورتش سرخ شده نشسته بود کنارش -سلام
( علی آقا سرش و پایین کرده بود): سلام ،ببخشید که بیدارتون کردم - نه بابا من که بیدار بودم،این سلما خانم بودن که هفت پادشاه خواب بودن...
سلما: عع سارا ،بدجنس
- آها ببخشید ،اینم بگم، دیشب سلما جان به خاطر این دیدار امروز تا صبح نخوابید،دم صبح خوابید ،اینو من شاهدم...
سلما: واییی سارا تو که مثل خرگوش خوابیده بودی که (علی اقا همونطور که به سلما نگاه میکرد میخندید)
خاله ساعده : حالا اینقدر به هم نپرین ،بیاین صبحانه بخورین (صبحانه رو که خوردیم )
سلما: سارا بریم آماده شیم - چرا؟
سلما: بریم بیرون دیگه - واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین،
مزاحم میخواین چیکار
علی آقا: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین
سلما: واا سارا ،این حرفا چیه ،پاشو بریم - اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند ،میخوام برم بخوابم...
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گوشیتو_خونه_تکونی_کن📲
بیایید فرض کنیم هم اکنون
امام زمان بگه گوشیتو بده
میدهی⁉️
یا میگی یه لحظه صبر کن ⁉️🤨
اصلا بیا یه کاری کنیم
چه در دنیای واقعی ↫🌏
چه در دنیای مجازی ↫📱
بدانیم امام زمان و خدا داره میبینه
بیایید یه کاری کنیم
که وقتی تصور کنیم امام زمان گوشی ما رو میخواد سریع بهش بدهیم 😊😌
دنیای مجازی اٺ رو مثل دنیای واقعۍ ات جدی بگیر 🖐🏻⇆
یه وقت نگی که:
چه میشه یه سلامی هم به این کنم
چه میشه این پستو لایک کنم
چه میشه شمارشو ازش بخوام
چه میشه دنبالش کنم
چه میشه...
هر کس با دیدن گریه دیگری ناراحت میشه
چطور میشه که با گناهانت این همه امام زمانت را گریاندۍ
ناراحت نباشۍ ⁉️💧
سه روز مونده به تولد امام
زمانمون 😊🎉
بیا در عرض این سه روز
گوشیمون رو خونه تکونی کنیم
هر چیزی که از نظرت امام زمان ناراحت میشه سریع پاکش کن
نزار بمونن که یه وقت دیگه درد سر برات درست کنن 🖐🏻
⇟
هر مخاطبی را پاک کنیم 📵
هر پیوی نامحرمی را پاک کن 📲
هر نامحرمی اومد پیوی ات سریع ریپ و بلاکش کن 🖥
هر برنامه ای که عکس یا تبلیغات نامناسبۍ داره 🔞 پاکش کن
هر کانالی پست یا تبلیغات نامناسبی داره پاکش کن (لفت بده)
هر گروه و گپ مختلطی در گوشی ات وجود داره پاکش کن 📵📴
تو گالری ات هر عکس یا فیلم نامناسبی داری پاکش کن ↫📵〽️
هر عکسۍ نامناسب در پروفایلت دارۍ سریع پاکش کن 📵
اگر بیو ات نامناسب هست سریع پاکش کن 📵
به پیوی نامحرم نرو 🚫
هر کسی را دنبال نکن
هر پست نامناسبی را لایک نکن 👍🏻🚫
به هر فیلم و عکس نامناسبی نگاه
نکن 🚫
هر رمان نامناسبی را نخون 🚫📖
و...
بعد از اینکه از گوشی تکونی تموم شدی
چیزایی خوبی جایگزینی اشون کن
مثل به جای خواندن رمان های عاشقانه یا نامناسب کتاب یا رمان های شهدایی بخون 🏷📒
بعد از اینکه از کانال های نامناسب لفت دادی برو در کانال های امام زمانی عضو شو 📠📱
به جای چت کردن با نامحرم با رفقات چت کن 🙂💻
به جای لایک کردن پست های نامناسب، پست های مذهبی را لایک کن 👍🏻
به جای گذاشتن پروفایل های نامناسب بد حجاب و... پروفایل های مذهبی یا تلنگر های مذهبی بزار 📲
به جای نوشتن هر چیزی در بیو ات یه [أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج] اینطوری هر کس بیو ات را میخونه برای امام زمان هم دعا میکنه 🤲🏻☺️
ببین این کار تو شبیه کار کسی است که در هنگام خونه تکونی متوجه میشه کمدش خراب شده مبلش هم خراب شده و بعضی از وسایل های خونه اش خراب شده
پس اونا رو دور میریزه چون میدونه براش ارزشی نداره 🚫
و به جایشان چیزای جدیدی جایگزین میکنه 😍
همین الان که داری این متنو میخونی امام زمان میبینه و الان منتظره تا گوشی ات را به گوشی تکونی حسابی بکنی
زیاد منتظرش نزار 🙂
یادت باشه این خونه تکونی تا سه روز تموم بشه هاا
اینطوری برای آقا هم یه هدیه خیلی خفن و خوب میدهی 😎
👓 انالله و انا الیه راجعون
روح بلند آیت الله علوی گرگانی به ملکوت اعلی پیوست
دوستان عزیز برای شادی روح این مرجع بزرگ سه شاخه گُل #صلوات هدیه کنند
شھیدحججۍمیـگفت:↯
یھوقتـایۍدلڪندناز
یھسـرےچیـزاۍِ"خـوب"
باعـثمیشھ..
چیـزاۍِ"بهترے"
بدسـتبیاریم..
بـراےِرسیـدن بھ
مھـدےِزهـرا"عج"
ازچـۍدلڪندیم؟!
شایدتلنگࢪ🌿
"کنجِ حرم"
دلمنلکزدهتاکنجحرمگریهکنم...
دوقدمروضهبخوانم،دوقدمگریهکنم:)
••🌼🌿••
#حرفقشنگ🌱
وقتیپیربشی،
حسرتتکتکاینلحظاتیکه
میتونستیشادباشیونبودیرومیخوری😇.
چه زنانی با حضرت فاطمه(س)
محشور می شوند....؟
✍حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود:
سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قیامت هم با حضرت فاطمه (س ) محشور مى شوند.🌻
طایفه اول❥: زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او نداشته باشد.
طایفه دوم❥: زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد.
طایفه سوم❥: زنى كه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشد.
در روز قیامـت ؛
نہ دفترۍ ، نہ پستۍ ، نہ مقامۍ
نہ ریاستۍ و ثروتۍ . .
بـھ فریاد کسـے نمیرسد !
ان چیزۍ کھ بہ فریاد انسان میرسد
اعمـٰال صالحِ خود انسان است . . !
#شھـیدمرتضےحسینپور🌿'
.
جوانها!
به محض اینکه میبینید خیابانی،
جایی گرفتارِ گناه میخواهید شوید،
بگویید امام زمان(عج) به حقِ مادرت نگهم دار!
#استادمعاونیان🌿'
-
اینڪہمیدونـمهیچجورهنمیتونم
بـرمڪربلا،آتیشممیزنہ
ولیمسئلہاینہڪہ،دلخوشمبہ
محالاتحسیـن ..!((:
-
عجیب حال و هوایِ دل هاتون گرفته است..
بَحث همون درد مشترک است..
میسوزیم میسازیم..💔
حقیقت اینه که جاموندیم!
مابچہهیئتیا،
زیادبرامونمھمنیستبهمونبگن
دکتریامھندس...
همہیعشقموناینہکہبھمونبگن
کربلایی...💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ
کربلانرفتنسختاست..
کربلارفتنسختتر!
تانرفتهایشوقرفتنداری..
تارفتیشوقمردن!
˼🚫🖐🏿˹|چطورۍ دلت میاد با چشمے کھ شش گۆشه رۅ دیده، گناه کنی . . .؟!
خودت و وجدانت...💬
چطور دلت میاد ریفیق؟
﷽
『⚠️تلنگر』
میلیارد ها ادم دࢪ عالم قبر ، دࢪ حسرت گفتن یہ استغفرالله اند....💔
ما ڪه هنوز فرصت داریم چرا توبہ نڪنیم؟؟
چرا امروز و فردا میڪنیم براے توبہ ڪردن؟؟
ڪی تضمین میڪنه فردایـے هست؟؟
•﴾♥️🕊﴿•
هروقتبیکاࢪشدی
یہتسبیحبگیردستتوهیبگو
الهمعجللولیكالفرج🌱'
همدلخودتآروممیگیره✨♥️
همدلآقاکهیکیدارهبرایظهورشدعا
میکنه(꧇
✨❀﷽❀✨
✍رسول خدا صلی الله علیه و آله:
کسانی که بر امامت (حضرت مهدی علیه السلام) در زمان غیبت او ثابت و استوار بمانند از نایاب ترین افراد هستند.
📚احقاق الحق، ج۱۳، ص۱۵۵
ــــــــ🌱ــــــــ
💜🌸💜
چطور میشـــہ امامزمان (عـج) رو
درک کرد؟!
¹۔ زیاد قرآن بخونیم و بہ قرآن زیاد
نگاه کنیم..🌱
²۔ مواظب چشماےِقشنگمون باشیم..
کہ باهشون گناه نکنیم...!
چشمے کہ گناه کنہ نمےتونہحضرترو
ببینہ :)💌
#تلنگر