eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
◈امام‌صادق‌عليه‌السلام‌فرمودند:) 🌸 °•↲ وَ رَدَّ کُلَّ حَقٍّ اِلی اَهْلِهِ... و (امام زمان ارواحنا فداه) هر حقی را به صاحبانش بر می گرداند... ✨ 📚 الزام الناصب ص ۲۲۸ ⚡️
«« *بهترین زیبایی های خلقت*»» 🌱 زیباترین *کلام*:بسم الله... 🌱زیباترین *تکیه گاه*:خدا 🌱زیباترین *دین*:اسلام 🌱زیباترین *خانه*:کعبه 🌱زیباترین *بانگ*:تکبیر 🌱زیباترین *آواز*:اذان 🌱زیباترین *ستون*:نماز 🌱زیباترین *معجزه*:قرآن 🌱زیباترین *سوره*:حمد 🌱زیباترین *قلب*:یاسین 🌱زیباترین *عروس*:الرحمن 🌱زیباترین *محافظ*:آیةالکرسی 🌱زیباترین *عمل*:عبادت 🌱زیباترین *زیارت*:خانه خدا 🌱زیباترین *منزل*:بهشت 🌱زیباترین *مهاجر*:هاجر 🌱زیباترین *صابر*:ایوب(ع) 🌱زیباترین *معمار*:ابراهیم(ع) 🌱زیباترین *قربانی*:اسماعیل(ع) 🌱زیباترین *مولود*:عیسی(ع) 🌱زیباترین *جوان*:یوسف(ع) 🌱زیباترین *انسان*:پیامبراسلام 🌱زیباترین *پارسا*:علی(ع) 🌱زیباترین *مادر*:زهرا(س) 🌱زیباترین *مظلوم*:امام حسن مجتبی(ع) 🌱زیباترین *شهید*:امام حسین(ع) 🌱زیباترین *ساجد*:امام سجاد(ع) 🌱زیباترین *عالم*:امام محمد باقر(ع) 🌱زیباترین *استاد*:امام صادق(ع) 🌱زیباترین *زندانی*:امام کاظم(ع) 🌱زیباترین *غریب*:امام رضا(ع) 🌱زیباترین *فرزند*:امام جواد(ع) 🌱زیباترین *راهنما*:امام هادی(ع) 🌱زیباترین *اسیر*:امام حسن عسکری(ع) 🌱زیباترین *منتقم*:امام زمان(عج) 🌱زیباترین *عمو*:حضرت عباس(ع) 🌱زیباترین *عمه*:حضرت زینب(ع) 🌱زیباترین *سرباز*:علی اکبر(ع) 🌱زیباترین *غنچه*:علی اصغر(ع) 🌱زیباترین *شب سال*:شب قدر 🌱زیباترین *سفر*: حج 🌱زیباترین *محل تولد*:کعبه 🌱زیباترین *لباس*: احرام 🌱زیباترین *ندا*: فطرت 🌱زیباترین *سرانجام*: شهادت 🌱زیباترین *جنگ*: نفس عماره 🌱زیباترین *ناله*: نیایش 🌱زیباترین *اشک*: اشک از توبه 🌱زیباترین *حرف*: حق 🌱زیباترین *حق*: گذشت 🌱زیباترین *رحمت*: باران 🌱زیباترین *سرمایه*: زمان 🌱زیباترین *لحظه*: پیروزی 🌱زیباترین *کلمه*: محبت 🌱زیباترین *یادگاری*: نیکی 🌱زیباترین *عهد*: وفا 🌱زیباترین *دوست*: کتاب 🌱زیباترین *کتاب*: قرآن 🌱زیباترین *زینت*: ادب 🌱زیباترین *روزهفته*: جمعه 🌱زیباترین *خاک*: تربت کربلا 🌱زیباترین *ابزار*: قلم 🌱زیباترین *روزسال*: مبعث 🌱 زیباترین *بیابان*: عرفات 🌱 زیباترین *مزار*: شش گوشه 🌱زیباترین *شعار*: صلوات 🌱زیباترین *قبرستان*: بقیع 🌱زیباترین *زمین*: کربلا 🌱زیباترین *آرزو*: فرج مهدی «« *بهترین زیبایی های خلقت*»» 🌱 زیباترین *کلام*:بسم الله... 🌱زیباترین *تکیه گاه*:خدا 🌱زیباترین *دین*:اسلام 🌱زیباترین *خانه*:کعبه 🌱زیباترین *بانگ*:تکبیر 🌱زیباترین *آواز*:اذان 🌱زیباترین *ستون*:نماز 🌱زیباترین *معجزه*:قرآن 🌱زیباترین *سوره*:حمد 🌱زیباترین *قلب*:یاسین 🌱زیباترین *عروس*:الرحمن 🌱زیباترین *محافظ*:آیةالکرسی 🌱زیباترین *عمل*:عبادت 🌱زیباترین *زیارت*:خانه خدا 🌱زیباترین *منزل*:بهشت 🌱زیباترین *مهاجر*:هاجر 🌱زیباترین *صابر*:ایوب(ع) 🌱زیباترین *معمار*:ابراهیم(ع) 🌱زیباترین *قربانی*:اسماعیل(ع) 🌱زیباترین *مولود*:عیسی(ع) 🌱زیباترین *جوان*:یوسف(ع) 🌱زیباترین *انسان*:پیامبراسلام 🌱زیباترین *پارسا*:علی(ع) 🌱زیباترین *مادر*:زهرا(س) 🌱زیباترین *مظلوم*:امام حسن مجتبی(ع) 🌱زیباترین *شهید*:امام حسین(ع) 🌱زیباترین *ساجد*:امام سجاد(ع) 🌱زیباترین *عالم*:امام محمد باقر(ع) 🌱زیباترین *استاد*:امام صادق(ع) 🌱زیباترین *زندانی*:امام کاظم(ع) 🌱زیباترین *غریب*:امام رضا(ع) 🌱زیباترین *فرزند*:امام جواد(ع) 🌱زیباترین *راهنما*:امام هادی(ع) 🌱زیباترین *اسیر*:امام حسن عسکری(ع) 🌱زیباترین *منتقم*:امام زمان(عج) 🌱زیباترین *عمو*:حضرت عباس(ع) 🌱زیباترین *عمه*:حضرت زینب(ع) 🌱زیباترین *سرباز*:علی اکبر(ع) 🌱زیباترین *غنچه*:علی اصغر(ع) 🌱زیباترین *شب سال*:شب قدر 🌱زیباترین *سفر*: حج 🌱زیباترین *محل تولد*:کعبه 🌱زیباترین *لباس*: احرام 🌱زیباترین *ندا*: فطرت 🌱زیباترین *سرانجام*: شهادت 🌱زیباترین *جنگ*: نفس عماره 🌱زیباترین *ناله*: نیایش 🌱زیباترین *اشک*: اشک از توبه 🌱زیباترین *حرف*: حق 🌱زیباترین *حق*: گذشت 🌱زیباترین *رحمت*: باران 🌱زیباترین *سرمایه*: زمان 🌱زیباترین *لحظه*: پیروزی 🌱زیباترین *کلمه*: محبت 🌱زیباترین *یادگاری*: نیکی 🌱زیباترین *عهد*: وفا 🌱زیباترین *دوست*: کتاب
تم یلدا👆🌱✨
📿چند حدیث از امام حسن (ع):👇 🔷على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است‼️ 🔸ریاض الابرار  ج 1 ، ص 115 ا〰〰〰〰✨❤️✨〰〰〰〰 🔷بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى. 🔸تحف العقول ص 229 ا〰〰〰〰✨❤️✨〰〰〰〰 🔷 چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند. 🔸نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص 79
"کنجِ حرم"
تم حجاب🌱✨
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
🌱 😔 ♨️ غسالی گفت ،وقتی که جوانی🧑🏻 را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس👕 های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس هایش تنگ و اندامی بود، نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی✂️ لباس‌هایش را برش داده و شروع به غسل کردن او کنیم. اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم 😬 میخوای ادمه شو بخونی ؟ توی این کانال سنجاقه.نبود لف بده با کلی از این مطالب و شهیدانه و رمان و چادرانه و پروفایل و استوری و...... پس بیا توی این کانال پشیمون نمیشی 😉 ♡~ @modafeiii ~♡ اینم لینکش 😊
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
بسـݥ رَب مھدۍ فــاطمہ♥️🌿 ⭕️این یڪ فراخوان است 🛑توجه 🛑توجه خواهران و برادران مھدی دوست شما به یڪ محفل مھدوی دعوت شده اید شڪ نکنید اگر در حال خواندن این بنر هستید شما هم دعوتید بله شمایی که درحال خواندن این بنر هستید نه تنها به عنوان یک عضو تماشاگر بلکه به عنوان یڪ یاری گر ازشما دعوت به عمل می آید بعد عضویت در کانال اطلاعات و کانال اصلی صمصام المنتقم، به بیو گرافی کانال مراجعه کرده و به پی وی ادمین کلمه (مهدی یاوران )را ارسال کنید أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج https://eitaa.com/samsamelmontaghem
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
اکیپ خاص با نویسنده های خاص😎😁 اولین و برترین اکیپ نویسندگان گاندویی😎✌️ بیا دیگه حوصلت سر نمیره😌😂❤️ @ekip_nevisande_ha @ekip_nevisande_ha @ekip_nevisande_ha @ekip_nevisande_ha
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
-سلام اجی!خوبۍ؟😚 +سلام‌ابجی‌نه؟!😔 -عه😱چرا؟ +چون‌هیج‌کانالێ‌توی‌ایتاندارم‌و میخوام حذفش کنم😡 -واه چرا زود تر نگفتی دختر😱 +مگه‌کانال‌خوب‌سراغ‌داری؟!😍 -بله‌که‌دارم😏😏 +خو‌زو‌دباش‌بده😍 -شرط‌داره☺️ +چیه‌هرچی‌باشه‌قبوله😍💝 -اینکه‌اومدی‌لف‌ندی‌چون‌دل‌اجیت‌مسیوزه😭 +واه‌دستم‌بشکنه😡😱 -قبوله؟😘 +پس‌چی😍😍😘😘😍😘😍😍 پاتوق‌دختراۍعراقی وانقلابۍ.ir✌️🏻🇮🇷 فقط‌بزن رو لینڪ و ترڪ نکن😌😘 یـہ ڪانال با حـال و هوا؁‌ عالـے😃 ـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜـٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜٜ @ooooog شمادعوت‌شدھ‌بانو‌فاطمه‌زهرایۍ👆🏻🌱
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سلام به شما دختراکه عاشقه عروسک های بافتنی هستین🌸😊 اگه دوست داری عروسک بیا اینجا چه عروسک هایی بخر وببر بیا زود باش🌼😃 ✨این لینگه بنده جهت سفارش✨ 💫💜https://eitaa.com/Mahdiye138686💜💫 https://eitaa.com/joinchat/2904817781Ccc13c7a3cb اینم لینگ کانال که میتونید بفرستید برا دوستاتون تا دنبال کنندمون زیاد شه👆☺
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم بالا رو دیدی ؟! 😁 باز کن ببین وگرنه نمیفهمی چی میگم 😟🤳🏻 _وااای الان دیدی آره 💁🏻‍♀😃 _مگه میشه این همه تنوع در یک کانال ! تازه رمان هم میذاره پارت گذاری یه رمان رو فعلا شروع کرده 📚 🤗 _بله که میشه اگر خدا بخواد همه چی میشه 😁😅 _لینکشو بده خواااهش 😘🙏🏻🙏🏻 _باشه بفرما اومدی لفت ندی ها !😉 @Fereshteganzamin _نه بابا مگه میشه از این کانال دل کند 😌😍
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سلام سلام 🙌🙌 امیدوارم که حالتون خوب باشه 🦋🌿 چرا ناراحتین ؟ آهان فهمیدم دونبال یه کانال دخترونه و مذهبی میگردین 😲🍀 خب اینکه ناراحتی نداره این یه کانال پر از چیزای دخترونه و مذهبی 🍁🍂🍃😃👇 🌹🌷 💎💟 زمینه💕 💞 🌺🌻 ادیت ♑⚜️ زود عضو این کانال شو وبه همه معرفیش کن 😃😃🦋💐👇 《@khadamattotfarangi♡♤》 دخترونه مذهبی 😎🇮🇷❤️👆🍃
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونہ پسٺمون نگاش کن رد نشو😎🌈 ببین ،یاد بگیر ،ایده بگیر، درست کن برای ما ارسال کن قرعه کشی داره بعد جایزه می دن🤩🤩💛💛🧡🧡 معرفت کردگار ' دیدن این عالم است خوب جهان رو ببین " هرچه ببینی کم است!". 🧡💙https://eitaa.com/nagmegrafic/143
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
روایت یک خبرنگار از حضور بازیگر چادری در جشنواره فیلم فجر....!!!! این زن میتوانست مثل تمام بازیگران دیگر با لباس های رنگارنگ ظاهر شود امّا با چادر حاضر شد🥺💕 اطلاعات بیشتر در: @Celebrity_Land9 این پیجم فالو کنید لطفا(در اینستا) mahsima.sh.1400 منتظرم بجوین✨💜
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
روزمرگے هاے چندتا کیوت💜 روزمرگی های لحظھ بہ لحظھ :)🦋 این کانال متفاوت باکانالایہ دیگھ است ،حالا کہ مدرسہ ها شروع شده فعالیتش دوبرابر شده😁💕 اگھ کانال خاص میخوای بیا....🍉 بدو جانمونے،اومدنت با خودتھ اما برگشتن باخدا😂 برای اینکه معتادش میشے سوپرایز200تایمون : رفتن تو گوگل واتساپ سوپرایز300تایمون:رفع ریپورتے جانمونے رفیق:)💕 صندوقچھ ے صورتے من∞💕 ورود پسرا ممنوع❌ اینم لینکش💕🌸 https://eitaa.com/joinchat/1764688007Ce919f7c8ea
🦋 وقتےپلیس به شما میگہ 🚔 گواھینامہ! شما‌ اگه پاسپورٺ، شناسنامه و ڪارت‌ملے رو هم نشوݩ بدے بازم میگہ‌ گواھینامـہ🔖 اون دنیا هم وقتـے گفتن نماز... تو ھر چے دم از معرفٺ و انسانیٺ و ... بزنے ، بهٺ می‌گݩ همہ ے اینا خوبہ‌✨ اما شما‌ اصل ڪارےرو نشوݩ بده😎 حاج آقا قرائتی✨ 🌱
هرگز نمازت را ترڪ نڪن... میلیون ها نفر زیر خاڪ... تمام آرزویشان این است..‌. یڪ لحظه به دنیا بازگردند.. براے یڪ سجدھ 🕊 🌱✨🌱✨
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... خداروشکر فقط ما دخترا تو اتوبوس بودیم دو تا دختر هم روبروی ما نشسته بودن که یکیشون سرش توی گوشی و اون یکی هم سرش تو کتاب بود . مژده برگشت طرفشون و گفت : +دخترا دخترا هم سکوت کردند ... +دخملا و باز هم سکوت کردند... مژده صداشو کلفت کرد و گفت : +خانوم ها ، عباسی و امیری لطفا برید پایین ، خانم امیری نامزدتون اومدن ... با این حرف مژده دوتاشون سرشونو با ضرب آوردن بالا و با تعجب اطراف رو نگاه کردن مژده اخمی کرد و گفت : +مگه با شما ها نیستم برید پایین کلاغ پر بازی کنید نه یعنی بشین پاشو کنید. دخترا که تازه دوزاریشون افتاد خواستن به طرف مژده حمله ور بشن که من ریش سفیدی کردم و جداشون کردم +خب دخترا خودتونو به هم دیگه معرفی کنید من حال ندارم _خب مژده جان غذاتو بخور جون بگیری +ممنون ، سیرم اونی که سرش تو گوشی بود گفت : ×نه دروغ میگه... با تعجب نگاهش کردم که با کمی مکث گفت : ×پیازه اون یکی گفت : =رفیق من رو اذیت نکنید ، روزه هست . مژده چشم غره ای بهش رفت و گفت : +منو ول کنید ، خودتونو معرفی کنید... =اِهم اِهم ، بنده بهار عباسی هستم ۲۱ سالمه ×منم راحیل امیری هستم یک ماه دیگه میشم ۲۲ ساله ، دست چپشو آورد بالا و گفت من نامزدکردم ... با خنده گفتم : -منم مروا فرهم... برگشتم سمت مژده و باتعجب گفتم: _این چشم عسلیه من رو از کجا میشناخت ؟ ! ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... مژده همانطور که نگاهش رو بین من و راحیل چرخوند با لحن خیلی آرومی که کسی متوجه نشه کنار گوشم زمزمه کرد : _احتمالا موقع ثبت نام از روی مدارکت متوجه شده ... +آره شاید ... خواستم که یکم بحث رو عوض کرده باشم به خاطر همین گفتم : _مژده ؟! به نظرت چشمای عسلیش خوشگله ، نه ؟ چشمای تو که اصلا اینجوری نیست ... خندیدم و ادامه دادم اصلا به تو نرفته ... خواهر و برادر اصلا هیچ وجه مشترکی با هم ندارن خوش به حال زنش وبعد چشمکی زدم و ریز خندیدم ... با این حرفم راحیل سرشو به طرف من چرخوند انگاری که متوجه صحبت هام با مژده شده بود کمی با خودم فکر کردم من که حرف بدی نزدم پس دلیل این نگاه های پر بُهت راحیل چی میتونه باشه ؟!! چند دقیقه رو تو همون حالت سپری کرد و بعد با لکنت شروع کرد به حرف زدن : ×تو...تو...چی گفتی؟...چشم...عسلی...مرتضی؟...منظورته؟... برادر...مژده...هاا...تو...از...کجا...میشناسیش...اصلا...تو...کی...هستی؟ کم کم لَهنش تغییر کرد و اون لکنت جاشو به عصبانیت داد جوری که سعی میکرد کسی متوجه حرف های ما نشه با صدای خیلی آرومی که عصبانیت توش موج میزد از صندلی بلند شد ‌ من به صندلی خودم تکیه دادم و آب دهنمو قورت دادم که با همون صداش شروع کرد به حرف زدن : ×مژده این کیه وَر داشتی با خودت آوردی اینجا ؟ اصلا ننه بابا داره ؟ خانواده داره ؟ ها ؟ بازومو گرفت و با اون ناخن های نسبتا بلندش شروع کرد به فشار دادن بازوم در همین حین هم حرف میزد ×مگه با تو نیستم ؟ حرف بزن ؟ تا الان که مثل بلبل حرف میزدی حالا واسه من لال شدی ؟ عا کن ببینم زبونتو ، مرتضی روکجا دیدی ؟!! دِ بنال دیگه ... _آخ آخ ...دستم...ولم کن...مرتضی کیه ؟...نمیشناسم...آخ...نمیشناسم مژده که تا الان فقط نظاره گر بحث و جدل ما بود به طرف راحیل رفت و اون رو به سمت دیگه ای هلش داد و گفت : +راحیل با مروا چی کار داری ؟! ... این بچه بازی ها چیه ؟ تمومش کن ، صحبت میکنیم حالا... انگار زدن این حرف ها اونم از جانب مژده مثل ریختن نفت روی آتیش بود ... مگه اون دختر ول کن بود اصلا نمیگفت مشکلش چیه... دوباره اومد سمتم با چشم هایی که هرلحظه قرمزیش بیشتر و بیشتر میشد ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... نه اصلا انگار این بشر حالیش نمیشه من میگم نمیشناسم باز حرف خودشو میزنه ، با همون چشم هایی که الان مثل موقعی هست که رب گوجه رو توی روغن میریزی و ، ولز ولز میکنه ، داغ میشه و قرمزِ قرمز میشه دقیقا با همون میزان شباهت چشماش به روغن داغ شده و رب گوجه قرمز نگاهی به مژده انداخت و نگاهی به من ... و باز هم شروع کرد به حرف زدن: ×ببین دختره چشم قشنگ برای بار آخر ازت سوال میپرسم راست و حسینی جواب بده صداش میلرزید انگار تا این حد آروم بودن اذیتش میکرد ... ×گوش میدی به من ؟!! خب ... حالا بگو مرتضی رو از کجا میشناسی ؟ اصلا کی هستی ؟ با مرتضی چی کار داری ؟ این همه از صبح چشم عسلی ، عسلی میکنی منظورت با مرتضی بوده هاااا؟؟ حیا نداری تو ؟ مگه با تو نیستم.... هاااا؟ لب هامو از هم باز کردم که بگم مرتضی رو نمیشناسم امّا با اولین کلمه ای که از دهنم خارج شد سوزشی رو توی صورتم حس کردم احساس درد سمت راست صورتم باعث شد خفه خون بگیرم ... اون... اون... منو زد ؟ انگار خودش از عکس العمل ناگهانیش بیشتر از من تعجب کرده بود و خواست لب باز کنه و حرف بزنه که من داد زدم دیگه برام مهم نبود کسی متوجه دعوامون بشه یا نشه این حجم بی احترامی برام غیر قابل هضم بود با صدایی که پر از نفرت و عصبانیت فریاد زدم ... _تو چته ؟ مشکل داری ؟ خود درگیری داری ؟ هاااا؟ اصلا تو کی هستی که دست روی من بلند میکنی چه جوری به خودت همچین اجازه ای رو میدی که روی من دست بلند کنی ؟ فکر کردی با چهار بار خم و راست شدن و اینکه خودت رو بقچه پیچ کنی از همه سَر تری ؟ تو فقط ادای مذهبی بودن میکنی ادای پاکی میکنی... ظرف غذایی که الان کوفتم شده بود رو ، بر روی صندلی اتوبوس گزاشتم و زیر نگاه های سنگین همه راحیل رو کنار زدم و از کنار چشمان پر از تعجب مژده و بهار رد شدم به طرف آخر اتوبوس قدم برداشتم و کنار خانمی نشستم ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... کنار شیشه اتوبوس نشستم و کیفم رو ، روی پاهام گذاشتم ... پرده رو کنار زدم و به بیرون خیره شدم ، ماشین هایی رو دیدم که در حال رفت و آمد بودند ... عده ای در حال برگشت بودند و عده ای هم در حال رفتن به سوی مقصدشان ... چهره های افراد رو آنالیز کردم با خودم گفتم یعنی همه ایناها خوشحالن ؟ یعنی غم تو زندگیشون ندارن ؟! به چهره های خندان بچه ها پشت شیشه ماشین ها توجه میکردم ای کاش من هم مروای ۴ ساله ای بودم که با پسر ها فوتبال بازی میکرد ... ای کاش ... ای کاش ... بزرگ نمیشدم... کاش میتونستم من هم مثل همه ی این کودک ها از درون لبخند بزنم و با صدایی بلند فریاد بزنم منم خوشبختم ، ولی کدوم خوشبختی کدوم لبخندی ... پرده رو درست کردم و گوشیمو که مدت زمان زیادی بود گوشه ای گزاشته بودمش و خاموش بود رو روشن کردم ... حدس میزدم به محض روشن کردن گوشی تعداد زیادی تماس از دست رفته از مامان و بابا دارم ولی بر عکس تمام تصوراتم فقط یک تماس بی پاسخ اونم از جانب بابا و یک پیغام که باز هم از طرف بابا بود و نوشته بود (مراقب خودت باش ، پول لازم داشتی باهام تماس بگیر ) دندونام رو ، روی هم فشردم و لبم رو گزیدم این هم دلسوزی پدر ما به روش خودش همیشه پول فقط در اولویت اول هست ... به درکی زیر لب زمزمه کردم و به سمت مژده خیره شدم در حال صحبت کردن با راحیل بود ... نگاهم رو از اوناها گرفتم و دوباره وارد گوشی شدم ... خیلی وقت بود تلگرامم رو چک نکرده بودم درست از وقتی اون بنر رو دیدم و جذبش شدم تمام فکر و ذکرم این سفر بود ... برای سرگرمی اومده بودم اینجا ولی کلی به خاطر حرف هاشون حالم بد شد ... وارد تلگرام شدم و تمام گروه ها و کانال ها مثبت نود و نه پیام داشتن اما من چشمم سمت پیغام های آنالی رفت ... پیغام هایی که تاریخ ارسالشون دقیقا روزی بود که من بنر رو دیده بودم و اون هم از دانشگاه رفته بود بعد از رفتنشم کلی پیغام داده بود که این کارو کن اون کارو کن... توی آخرین پیامی که ازش داشتم نوشته بود ( مامانت زنگ زده میگه حالت بده ، میخوام بیام خونتون ، خونه ای الان بیام ‌؟) و همین یک جمله پایان دوستی ما شده بود ... پس مامانم بهش خبر داده بود بیاد و اون روز که خیلی از حضورش متعجب شدم برنامه از قبل چیده شده بود ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد. فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین... این هندوانه خراب را بخاطر تو داده و این هندوانه خوب را بخاطر پول...! 🌱✨😔😔 🙏🕊