اینستاگرام را عزادار کنیم ...
هرچقدرکه حاج قاسم را دوست داری نشر بده.
#عزیز_ملت
مگه شرکت آیفون باباشو شهید کرده؟
چون اینترنت ساخت آمریکا است
اینستاگرام ساخت آمریکا است
زینب سلیمانی باید با کبوتر نامه رسان با بقیه ارتباط برقرار کنه؟
از کجا معلوم واسه خودشه؟
اصلا واسه خودش باشه چه ایرادی داره؟
فوتوشاپ نیست یا هست به ما چه
ولی مگه ما با نوکیای ۱۱۰۰ زینب سلیمانی عاشق مکتب حاج قاسم شدیم که الان به خاطر آیفون پرومکسش مکتب سلیمانی رو تخریب کنیم؟
شهید همت؛
هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خودی است.
دقیقا در سالروز شهادت حاج قاسم
دشمن برای تخریب شخصیت ایشون و
دنبال ی خوراک میگرده
حالا به هر روشی این سناریو رو درست کرده ..
مراقب باشیم تو پازلشون بازی نکنیم
مشکل جمهوری اسلامی با آمریکا سر سیاست های اونه
ما میگم مرگ بر آمریکا
یعنی مرگ بر دولت آمریکا
چیکار با تکنولوژی داریم؟!
#تلنگرانہ♨️⁉️
روزِقیٰامت ...
نیکیهایمانرابهمَحبوبترینفردِزندگیمٰان
نخواهیمداد ! امّامجبورمیشویمبهکسی
نیکیهایمٰانرابدهیمکهازاومُتنفربودیموَ
غیبتشراکَردیم ...!
•|آیـتاللهسیـدرضـابهـاالدینـی|• 🌿
"کنجِ حرم"
اینستاگرام را عزادار کنیم ... هرچقدرکه حاج قاسم را دوست داری نشر بده. #عزیز_ملت
این چیزی بود که یکی از همکلاسی های من فرستاد
〖 🌿♥️'! 〗
بزࢪگتریننعمتدرعالمھستیچیه!؟
-خدابھتونلبخندبزنھ 😌😻
یھکاریکنیدخدابهتونلبخندبزنہ"!
-استادپناھیان
•| ⊱✿⊰
•[🌿🌻]•
مثلگلها؎ترڪخوردھڪاشۍشدھام! بعدتوپیرڪہنہ،منمتلاشۍشدھام...!
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ💚
|یک پلک تا فاجعه|
بلند شو علمدار 😭😭😭
مطمئن شده بودند که پرواز تا دقایقی دیگر مینشیند.
قرار بود که توی فرودگاه کار یکسره شود. نیروهای گارد ویژه هم آماده باش بودند
تا در صورت هرگونه نقص،
در نقشه عملیات کار را به اتمام برسانند.
هواپیما نشست
ابومهدی، حاج قاسم را بغل کرد و بوسید.
دیدار ها تازه شده بود
ساعت درست ۱:۲۰ دقیقه بامداد را نشان میداد.💔🥀
موشکها روی خودرو لاک شدند
اپراتور پهپاد نفس عمیقی کشید، دکمه فایر را کلیک کرد.
شب تاریک فرودگاه بغداد به یکباره شعلهور شد.
اپراتور پیام فرستاد.
تمام
و
جهان لرزید😭😭😭😭
حاجی جان شهــــــــ🕊ـــــــــادتت مبارک💔😭
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم✨
*#رفیــق :)
مرگهمینہ،ناگهانیہ؛
یہلحظہنفسمیڪشی
ولحظہےبعدش؛نہ...! 🍂👋
اگہهنوزنفسیمیاد
ومیره،بدونڪہهنوز...
وقتداریبراےجبران! :)♥️
#رفیــقخـــــاص 🌈
بعضی وقتا خدا اجازه میده که
رودخونه خشک بشه فقط بخاطر اینکه تو رو به سمت سرچشمه هدایت کنه🌸🖇...!
#زیبا 🌿💚
#تلنگر
حسادتمیکنی
دروغمیگی
دعوامیکنی
گناهمیکنی
حسرتنداشتههاترومیخوری
آخرشگذرتبهاینجامیخوره
یهتنبیجونرویسنگغسالخونه
بعدشمزیرخاک!🚶🏿♂
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم .
- همه چیز رو می دونی دیگه ،
نیاز نیست توضیح بدم ، درسته ؟!
با ترس سرش رو بالا و پایین کرد .
- حواست باشه ها ، ربع ساعت بعد از اینکه من رفتم زنگ میزنی .
ربع ساعت آنالی .
ربع ساعت !
به محض اینکه با اونها تماس گرفتی و بهشون گفتی خیلی سریع میای دم در اون خونه .
یادت نره سیم کارت رو هم در جا بشکونی .
+ ب ... باشه ، ب ... باشه .
مروا خیلی مراقب باش .
تو رو خدا ، الکی درگیر نشو .
با خنده گفتم :
- خیالت تخت خواب سه نفره .
من پیاده شدم سریع بیا پشت فرمون بشین .
+ باشه .
نگاهی بهش انداختم و از ماشین پیاده شدم .
و به سمت خونه ی ساشا رفتم .
روبروی خونه ایستادم .
واو !
عجب خونه ایه .
حالا من چه جوری پیداشون کنم !
با یاد آوری اینکه ربع ساعت فرصت دارم خیلی سریع به سمت در ورودی دویدم .
خواستم وارد بشم که مرد قد بلند و هیکلی روبروم ایستاد .
+ کجا خانوم خانما ؟
آرامش خودم رو حفظ کردم و گفتم :
- برو کنار .
دوست کاملیام .
نگاهی بهم انداخت و از جلوی در کنار رفت .
خیلی سریع وارد خونه شدم .
صدای دی جی تو کل خونه پیچیده بود و همه جا تاریک تاریک بود .
فقط هر از گاهی نور های رنگی روی سقف نمایان میشد .
با تاسف به دخترایی که اونجا بودند نگاهی انداختم .
من هم یه روزی مثل همین ها بودم .
واقعا چطور اینقدر احمق بودم؟
اگه اون بنر رو نمیدیم ، شاید هنوزم وضعیتم همین بود.
با این فکر ، آهی از نهادم بلند شد .
به ساعت روی دستم نگاهی انداختم ، فقط ۱۰ دقیقه فرصت داشتم .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •