eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
. . فعال‌مجازی‌زیاد‌ داریم‌اما‌اقا‌دنبال‌فعال‌مهدوۍ‌ِ فعال‌مھدوۍ‌باش(: 🙃
📿⌛️ تقسیم بندۍانسان‌ها در روز قیامت♥️🌿 استاد پناهیان🖇🍃
علیکم السلام 😉 شکر خدا .🌿.
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• دستی به سر و صورتم کشیدم و رو به آنالی گفتم : - جاهارو بی زحمت جمع و جور کن تا من برم پایین ببینم این ها چرا اومدن . اصلا قرار نبود اینقدر زود بیان . به سمت در رفتم که با یادآوری چیزی برگشتم : - آها ! راستی لباس مناسب بپوش بیا . و پشت بند حرفم چشمکی زدم و از اتاق خارج شدم . خیلی آروم از پله ها پایین اومدم که کامران با دیدنم استکان چاییش رو پایین گذاشت و گفت : × به به دختر خاله ! رسیدن بخیر . چه عجب چشممون به جمالتون روشن شد . اول صبحی خیلی خشن رفتار کردید ، آتیش تون خاموش شد خداروشکر ؟! بی توجه بهش از کنارش رد شدم و به سمت یخچال رفتم . - اولا سلام . ثانیا رسیدن شما بخیر . ثالثا به شما هیچ ربطی نداره . رابعا ... با پرویی خنده ای کرد و گفت : × چه خبره ! رابعا ، خامسا ، سادسا ... هی پای کسره ، ضمه ، همزه رو وسط میکشی ! پاکت شیر رو از توی یخچال در آوردم . - شما دیشب شمال بودید دیگه ؟! × آره دیگه . - شب تو دریا خوابیدی ؟! با تعجب گفت : × چطور مگه ؟! - که این قدر با نمکی ! پوزخندی زدم و لیوان شیری برای خودم ریختم . به طرفش رفتم و انگشت اشارم رو به سمتش گرفتم وگفتم : - دیگه نبینم بامزه بازی در بیاری . لیوانتم میری میشوری . متکا رو هم جمع می کنی . حله ؟! نگاه معنا داری بهم انداخت که پوزخندی زدم و به سمت تلویزیون رفتم . همین که کنترل رو توی دستم گرفتم و خواستم تلویزیون رو ، روشن کنم در هال محکم باز شد . با دیدن چهره کاوه هین بلندی کشیدم و کنترل رو گوشه ای پرت کردم . به سمتش دویدم . دستام رو ، دو طرف صورتش قرار دادم . - چه بلایی سر خودت آوردی داداش ! این چه قیافه ایه ؟! کامران از توی آشپزخونه با صدای بلندی داد زد : + چی شده مروا ! چرا داد میزنی ؟! با تعجب نگاهم رو به کاوه دوختم که اخم وحشتناکی کرد و بازوم رو گرفت و به عقب هلم داد . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با داد رو به آنالی توپیدم . - مگه به تو نگفتم با لباس مناسب بیا بیرون ! از روی تخت بلند شد و با عصبانیت گفت : + دیگه خیلی داری پرو میشی ! اگر مزاحمم بگو برم ، لازم نیست جلوی همه پا بزاری رو غرورم و هرچی از دهنت در اومد بگی ! بد و بیراه هم نمی گفت ، خیلی تند رفته بودم . - آنالی ببین ... میدونم تند رفتم . اما کاوه رو که میشناسی . به شدت غیرتیه . کامران خواست ازم انتقام بگیره . به همین خاطر از نقطه ضعفم استفاده کرد . کاوه با دیدن تو و اون لباس هات ، شکش بیشتر شد . ب ... خواستم ادامه بدم که صدای خنده هایی از پایین به گوشم رسید . نگاهی به آنالی کردم و بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق رفتم . چند پله پایین اومدم و با دیدن قیافه مامان و خاله زهره اخمی روی صورتم نشوندم . یه خبرایی شده و من بی خبرم ! خاله زهره ، اونم اینجا . جور در نمیاد . برای اینکه ضایع نشم راهم رو به سمت آشپزخونه کج کردم که مامان با صدای بلندی گفت : × مروا خانوم فرهمند ! خوش گذشت ؟! پوزخندی تحویلش دادم . - چه جورم ، حسابی . به سمت آشپزخونه اومد و گفت : + کاملا مشخصه ‌! خوشی زده زیر دلت دیگه . همین جوری راه میری رو پولای بابات رو خرج می کنی ، من هم بودم بهم خوش میگذشت . فقط برای خودت بیکار و بی عار بگرد . دختره الاف . نگاه های همه به سمت ما برگشت . با تعجب بهش زل زدم ، غیر ممکنه این مادر من باشه ! غیر ممکنه ! کیکی که توی دستم بود رو ، روی زمین انداختم و با صدای بلندی گفتم : - اصلا می فهمی چی میگی ؟! خوشی زده زیر دل تو ! پولای بابا رو تو داری خرج می کنی نه من ! میدونی داری چی میگی ! کدوم پول ؟! پول چی کشک چی ؟! با عصبانیت انگشت اشارم رو بالا آوردم و به سمتش گرفتم . - اون شبی که توی تب داشتم میسوختم ، اون شبی که تا مرز تشنج رفتم و برگشتم . تو بالای سرم بودی ؟! تو که اورت اورت داشتی عکس های یهویی توی شمال میگرفتی ! اون شب تا مرز تشنج رفتم ، میدونی چی میگم ؟! تا مرز تشنج رفتم . به اون بابایی که داری ازش دم میزنی زنگ زدم تا هزینه های بیمارستان رو پرداخت کنه . اما اون چی کار کرد ؟! رو به جمع با فریاد گفتم : - فکر میکنید اون چی کار کرد ؟! تلفن رو ، روی من قطع کرد ! توی اون شهر غریب کسی نبود بهم کمک کنه ، ساعت ۴ صبح به این و اون رو زدم تا هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کنن . آره خوشی زده زیر دل من ! خوشی زده زیر دل منی که توی تک تک اون لحظات ، مرگ رو به چشمم دیدم اما تو و اون شوهر با غیرتت ، با خودتون نگفتید ما یه دختر داشتیم به اسم مروا . تو اصلا می فهمی داری چی میگی ؟! اون شبی که تصادف کردم چی ؟! از اونم برات بگم ؟! از شکستن سرم ، از شکستن دستم ... تو سرت روی متکا بود و راحت خوابیده بودی خواب جزایر هاوایی رو میدیدی ولی من چی ؟! توی شهر غریب توی بیمارستان ! تو اصلا مادر نیستی ! مادر نیستی بفهم ‌! با دستام به عقب هلش دادم و به سمت هال رفتم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• کاوه گوشه مبل نشسته بود و سرش رو انداخته بود پایین . رو بهش پوزخندی زدم و گفتم : - عه سلام برادر غیرتی . چی شد رگ غیرتت ورمش خوابید ؟! چرا به اینا نمیگی تا چند دقیقه پیش چه تهمتایی بهم زدی ؟! چرا بهشون نمیگی تا چند دقیقه پیش داشتی یقه پاره میکردی ؟! تو کجا بودی ؟! تو کجا بودی وقتی جلوی پسر مردم غرورم شکست ؟ تو کجا بودی وقتی پسر مردم اومد یه سیلی خوابوند توی گوشم ؟! دیگه اشکام سرازیر شده بود . اما با این حال ادامه دادم . - تو کجا بودی شبایی که توی بیمارستان از درد توی خودم مچاله می شدم ولی دم نمیزدم که مبادا کسی صدام رو بشنوه . تو کجا بودی وقتی من بخاطر چندر غاز رفتم زیر منت مردم ؟! تو کجا بودی وقتی زیر آفتاب سوزان خوزستان بیهوش شدم و تا دم مرگ رفتم ! ها ؟! کجا بودی ؟! اون موقع غیرت نداشتی ؟! داد زدم: - جواب منو بده ‌! چرا اون موقع یه زنگ نزدی؟! آره ، همش تو این فکر بودی که چطور دل دختر مردم رو به دست بیاری ! دیشب کجا بودی ؟‌! وقتی من رفتم وسط پارتی تا انتقام رفیقم رو ازشون بگیرم . وقتی دوستم رو کتک زدم . وقتی مجبور بودم بین پاکیم و رفیقم ، یکی رو انتخاب کنم؟! اون موقع بهت زنگ زدم . اولین جمله ای که گفتی این بود: چرا پولای من رو تموم کردی . به ولای علی قسم ، تا هفته بعد دو برابر اون پول رو به حسابت میریزم . کاوه همچنان سرش پایین بود و حرفی نمی‌زد . حرفی هم نداشت که بزنه . با داد رو به جمع گفتم : - از این خونه میرم ! روی پای خودم می ایستم ! تا قدر آدم رو بدونید . برای همتون متاسفم . تازه فهمیدم شما کی هستید . تازه فهمیدم که این همه سال با کیا زندگی میکردم . به سمت اتاقم دویدم و در رو با شتاب باز کردم . از چهره گریون آنالی متوجه شدم همه حرفام رو شنیده . اشک هام رو پاک کردم و به سمت کمدم رفتم و چمدون بزرگی رو در آوردم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• رو به آنالی گفتم : - تمام لباس هایی که دیروز پیش دست فروش خریدم رو توی این چمدون بریز . به سمت رگالی رفتم و گفتم : - این چند تا دست مانتو رو هم بزار . نمی خوام با پول این ها زندگی کنم . نمی خوام با منت زندگی کنم. همه این ها رو با پول توجیبی خودم گرفتم ، با پولی که حقم بوده ! پلاستیک هایی که سمیه بهم داده بود رو ، توی چمدون انداختم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کاوه رفتم ، چادر مشکی رو هم برداشتم و دوباره وارد اتاق خودم شدم. چادر و لپ تاپ رو توی چمدون گذاشتم . موبایل و شارژم رو هم توی کیفی انداختم و رو به آنالی گفتم : - این ها رو بردار با خودت بیار . + مروا دیوانه شدی تو ؟! کجا میخوای بری ؟! لج نکن جون من ! بابا تحمل کن حرف هاشون رو ، تو که جایی رو نداری . با عصبانیت گفتم : - خودت که حرف هاش رو شنیدی . دیدی که چقدر تحقیرم کرد جلوی خاله اینا ! میخوام برم جایی . تو هم میای ! + ا ... اما . - اما و اگر نداره . سریع وسایل ها رو جمع کن بیا پایین . به اتاقم برای آخرین بار نگاهی انداختم . نه امکان نداره پشیمون بشم ! من تازه خدا رو پیدا کردم . تا اون رو دارم به هیچ کس هیچ احتیاجی ندارم . خواستم از اتاق خارج بشم که با یاد آوری کارت عابر بانکم به سمت کشوی میزم رفتم . کارت رو در آوردم و بهش نگاهی انداختم . کمتر از یک میلیون توشه اما بدرد میخوره . کیفم رو برداشتم و چمدون رو هم به آنالی سپردم . از اتاق خارج شدم و به سمت هال رفتم . با ، دیدن بابا پوزخند معنا داری زدم و از کنارش رد شدم . = کجا میری ! به سمتش برگشتم و با داد گفتم : - خودم می دونم از اول حرف ها رو شنیدی ! پس نیازی نمی بینم توضیح بدم . کاوه کلافه بلند شد که کامران مانعش شد و اجازه نداد به سمتم بیاد . خاله هم کنار مامان نشسته بود و داشت بهش آب قند می داد . کلید ماشین رو از روی کاناپه برداشتم و به سمت بابا پرتاب کردم . - اینم آخرین امانتیت ! به پول تو هیچ احتیاجی ندارم . نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم برم که گفت : = این سهمه خودته ! آقاجونت خرید ‌، پولش رو من ندادم ... - بسه ! نمی خوام بشنوم . با داد گفتم : - آنالی چمدون رو بیار ! بدو . و بدون هیچ حرفی از خونه خارج شدم . آنالی پشت سرم اومد. +مروا ... مروا صبر کن . برگشتم طرفش. - ها چیه؟! سوئیچ رو به طرفم پرتاب کرد. +بیا . یادگاری آقاجونته . این که از پول اونا نیست . این تنها یادگاری از ایشونه . با بغض سوئیچ رو ازش گرفتم و به سمت پارکینگ رفتم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
🖤😔
زهرا بمان...💔 • تنها چیزی که زهرای اطهر در دوران عمرشان از امیرالمومنین علیه السلام خواستند انار بود . . .
بھـٰا؎لـٰالہ؎خون‌خفتہ‌پرثمرترگردد شھیدعـٰاشق‌این‌بیشہ‌زندھ‌ترگردد...!
بعله رفقا همه زودی بریزین توی کانال شون 😍
✨بسم رب المهدی✨ ✨السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا امیرالمومنین علی علیه السلام دربرابر جسارت عمر ملعون به فاطمه زهرا سلام الله سکوت کرد؟ پاسخ به یک شبهه⁉️ نشر صدقه جاریه
"کنجِ حرم"
چرا امیرالمومنین علی علیه السلام دربرابر جسارت عمر ملعون به فاطمه زهرا سلام الله سکوت کرد؟ پاسخ به
دوستان تا میتونید اینو نشر بدید همه ی پیام رسان هایی که دارید در هر گروه و کانالی . از مظلومیت و سکوت حضرت علی علیه السلام میگن 🙏🙏
یک زن مسلمان هرگز فرمان خداوند متعال را در مورد حفظ عفت و عصمت خود فراموش نمی کند و در طول زندگی حجاب خود را همانند گوهری گرانبها پاسداری می کند. این سخن معروف حضرت زهرا علیهاالسلام که ضامن پایداری جوامع و مایه استحکام خانواده هاست، همواره باید در معرض دید بانوان مسلمان به ویژه دختران جوان باشد که فرمود: «خَیْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا یَرَیْنَ الرِّجَالَ وَ لَا یَرَاهُنَّ الرِّجَالُ؛ بهترین و نیکوترین عمل زنان آن است که [بدون ضرورت] مردان [نامحرم] را نبینند و مردان [نامحرم] نیز آنان را ننگرند.» دخترای عزیز ما باید حضرت فاطمه زهرا ( س ) را الگوی خودمون قرار بدیم مثلا ( حجاب ) حجاب یک دختر باید در برابر یک نامحرم کامل باشه پس یک دختری که حضرت فاطمه زهرا ( س ) را الگوی خودش قرار میده یکی این که حجابش در برابر نامحرم باید کامل باشه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# استوری ایام فاطمیه 🖤 ❀ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❀
حمایتی ها پیام بدن آیدی م امشب یه لیست حمایتی بلد بالا داریم 😉 https://eitaa.com/mmaahhyyaa هر کسی پیام بده حمایت می‌کنیم با هر آماری
اسم زهرا آبروی عالم است اسم زهرا چون نگين خاتم است🖤 اسم زهرا يادگاری نبی ست اسم زهرا دلخوشی های علی ست🖤 اسم زهرا اشک دارد بی امان اسم زهرا فخر باشد بر جهان🖤 اسم زهرا آبروی حيدر است اسم زهرا اسم جمله مادر است🖤 🏴شهادت بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا(س) تسلیت باد🏴 🖤🌙🖤شهادت 🖤🌙🖤بی بی 🖤🌙🖤دوعالم 🖤🌙🖤حضرت 🖤🌙🖤فاطمه س 🖤🌙🖤بر همه ی 🖤🌙🖤شیعیان 🖤🌙🖤وعاشقان 🖤🌙🖤آن حضرت 🖤🌙🖤 تسـلیـت 🖤🌙🖤ُبــــــاد
🌹 قسمتی از وصیت‌نامه‌یِ محمدِ کامران 🔸از تمامی همکاران و برادران و خواهران دینی خود درخواست دارم که نکند مانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید که گرگ‌های درنده آماده این چنین موقعیت‌هایی هستند. 🔸از خواهرانم می‌خواهم که با حیای خود سرخی خونم را هدر ندهند و از برادرانم نیز خواهانم که غیرت علوی خود را حفظ کنند و به دنیا نفروشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام خدمت بانوی والامقام🖤 عرض دورود به دلیل وحشت آل سعود🖤