eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
نیت کن و روی یکی از قرار های زهرایی بزن ببین چی میاد،بهش عمل کن✉️ 💌یک قرار زهرایی1️⃣ https://digipostal.ir/c0wz5xp 💌یک قرار زهرایی2️⃣ https://digipostal.ir/cpsge0r 💌یک قرار زهرایی3️⃣ https://digipostal.ir/cy090bd 💌یک قرار زهرایی4️⃣ https://digipostal.ir/cw0zocj 💌یک قرار زهرایی5️⃣ https://digipostal.ir/ckodwlp 💌یک قرار زهرایی6️⃣ https://digipostal.ir/c2k4h0j 💌یک قرار زهرایی7️⃣ https://digipostal.ir/csn4mb7 💌یک قرار زهرایی8️⃣ https://digipostal.ir/cmjhaos 💌یک قرار زهرایی9️⃣ https://digipostal.ir/caodad5 💌یک قرار زهرایی🔟 https://digipostal.ir/cdtt36z
تـو‌گنـآه‌نڪن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورۍحـٰالتـو‌جا‌میارھ!' زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ(: - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌(بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛ - دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛ خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌. پس‌ولش‌کن!! - تهمت‌زدن؟' +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ بگو‌^^! بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]هم‌خیلی‌تھمتـٰازدن - کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستی‌ببینی؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگومولآمھم‌تـرھ! - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟! +بگو‌‌مھدیِ‌فاطمھ‌خیلےخوشگلترھ بیخیال‌بقیھ ... ! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|‌+خالــص‌شویم،تا‌خــلاص‌شویم‌! 🕊🕊
بچه بود👧🏻چادر•°{🖤}°•سر می کرد.همه گفتند: بچه است نمی فهمد...😶 بزرگتر شد👩🏻 بازهم چادر•°{🖤}°• بر سر داشت ... همه گفتند:مادرش🧕🏻 مجبورش می کند... ازدواج کرد👰 باز هم چـادر •°{🖤}°•برسر داشت...😋 بازهم همه گفتند: از ترس😥 همسرش🧔🏻 چـادر•°{🖤}°• سر میکند ... همیشه دنبال دلیلی براے تخریبش بودند...😒💔 ولے☝️ هیچ گاه نفهمیدند : {عاشـ♥️ـق استـ} عـاشــق حجاب حضرت مـ💚ــادر (س) نفهمیدند تمام عمرش را وقف این عشــــــق کرد...😍 چـادر •°{🖤}°• همان حـجابی⚫️ بود که پشت در🚪 سوخـــت🔥. اما از سرحضرت زهرا{ســ💚}نیفتــــاد... حقیقت ایــن است چـادر•°{🖤}°• حجاب کامل ایست💞 حداقل☝️ اگرهم چادرے نیستیم این حقیقت را کتمان نکنیم...🙄 پرچم🏴 باحجاب هاپیش اون بالایی👆✨، بالاست...😍😌☺️ 💞 تقدیم به فرشتگان چادری🕊❤️😍
پنــاه: 🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙✨بسمه‌تعالی‌✨🌙 *🔔فواید نـماز اول وقت👇🏻:* ۱-- *باعث طولانۍ شدن عمر می شود*. *۲--باعث‌نورانی‌شدن* *چهره‌ی انسان‌می‌شود*. *۳--باعث‌ثروتمند شدن* *انسان ها مۍ شود.* *۴-- باعث برآورده واجابت۸ شدن دعا می شود.* *۵--باعث می‌شودکه انسان تشنه ازدنیا نرود*. *۶--باعث آسان جان دادن می شود.* *۷--باعث آسان شدن‌ سؤال نکیر و منکر*. *۸-- انسان را بهشتی می‌ڪند.* *۹--باعث شفاعٺ پیامبر ص برای وى می‌شود.* *منبع:📕 بحارالانوار،ج۸۲
دَر‌گوشہ‌اے‌نِشَستہ‌اَم‌وگِریہ‌مے‌ڪُنَم جآنآ‌بیا‌سَرے‌بہ‌دِلِ‌مُضطَرَم‌بِزَن ..
⚠️ ✍«ﻣـﺎﺩﺭ ﺍﺯ ۵ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﻣﺸـﻐـﻮﻝ ڪاﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧـﺘﺮﺵ لنگ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌــﺪ ﺩﺭ ﻓـــﯿﺲ ﺑﻮڪـــــ ﭘﺴﺖ ﮔــﺬﺍﺷﺖ { ﻫــﻤﻪ‌ﯼ ﻫـﺴﺘﯽ‌ﺍﻡ } ﺩﺭ ﻫـﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧــﺘﺮ ﺷﺪ ﺩﺧـﺘﺮڪ ﺯﺩ: ﻫـــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔـــــﺘﻢ ﺑﯽ‌ﺍﺟـﺎﺯﻩ ﻧـﯿﺎ ﺗـــــﻮ ﺍﺗﺎﻗــــﻢ ﻧﻤﯽ ﻓﻬــــﻤﯽ؟؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻیڪ ﺧﻮﺭﺩ..! ✍ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ﻫﻤــﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺑـــﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ڪه ﺑﯿــــــــﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘـــــﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﺣـﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ اما ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: { ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﯾڪﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧــﯿﻢ ‌‌‌‌} 👌آيا تا بـــحال ﻫﯿﭻ فڪر ڪرﺩﻩ‌ﺍﯾﻢ ڪه ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘـــﯿﻘﯽ ﺷـــــﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!!
اَز‌شِیطـٰان‌پُرسیدَند: _چِہ‌چ‌ـیزۍمیزَنۍ؟! +تیر _بِہ‌ڪُج‌ـٰا‌میزَنۍ؟ +قَلب‌ۅ‌رۅح‌ِاِنسـٰان _چ‌ِـجۅرۍ؟! +وَقتۍدارِه‌میرِه‌بیرۅن‌ۅرۅسَرۍمیپۅشِہ‌ میگَم‌یِڪَم‌عَقَب‌تَر +ۅَقتۍدارِه‌نَمـٰاز‌مۍخۅنِہ میگَم‌یِڪَم‌تُندتَر +ۅَقتۍدارِه‌اِنتِخ‌ـٰاب‌میڪُنِہ میگَم‌یِڪَم‌چ‌َـسبۅن‌تَر +ۅَقتۍدارِه‌بِہ‌ڪِسۍنِگـٰاه‌بَدمیڪُنِہ میگَم‌یِڪَم‌بیشتَر +ۅَقتۍدارِه‌قرآن‌مۍخۅنِہ میگَم‌یِڪَم‌زۅدتَر مُۅاظِب‌بـٰاشیم «📌»↫
³⁵⁰شیم صلوات 🙏😍
درس‌ڪہ‌میخونید،نیتتوݩ‌📚 علم‌در‌دولت‌صاحب‌الزمان‌باشہ،، ورزش‌ڪہ‌میڪنید،نیتتوݩ🌱 قوۍ‌شدن‌در‌دولت‌صاحـب‌الزمان‌باشہ،، غذا‌ڪہ‌نوݜ‌جان‌میڪنید،‌نیتتون🍕 نیرومند‌شدن‌در‌دولت‌صاحـب‌الزمان‌باشہ'! ‌اینجوری،هیچـے‌هیچـے،‌و‌فقط‌بـا‌ عوض‌ڪردن‌نـیت‌زندگیتون،،،💛 میشد‌سـرباز‌قبـل‌از‌ظهـور‌ان‌شاءالله:) اندڪی صبر ظهۅر نزدیڪ است💚 🌿✾ • • • • •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• تشهد و سلامم رو دادم و سجاده رو برداشتم و گوشه ای گذاشتم . - بی بی خوابید ؟! آنالی در حالی که سرش رو میخاروند گفت : + اوهوم . - لپ تاپ من رو آوردی ؟! + بلی . به طرف پنجره اشاره کرد و ادامه داد. +اونجاست . به سمت پنجره رفتم و لپ تاپ رو برداشتم . کف اتاق دراز کشیدم ، که همراه با من آنالی هم دراز کشید با خنده گفتم : - سرت توی کار خودت باشه بچه ، برو اون ور . ‌با خنده گفت : + اون تو چی داری ؟! لبخندی زدم و لپ تاپ رو ، روشن کردم . - چیزای خوب ! ‌یکی از فایل های صوتی رو پلی کردم . [ استاد محمودی _ شناخت امام زمان (‌ع) ] آنالی سریع گفت : + امام زمان کیه ؟! کلافه گفتم : - آنالی خواهشا سکوت رو رعایت کن ! منم مثل تو هیچی نمیدونم . فکر کنم همون امامیه که غایبه . حالا چیزی نگو تا گوش کنیم . کاغذ و خودکار رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ... [ حضرت میان یه چند ماهی جنگ میکنن ، فرشتگان به یاری حضرت میان ، انسان های خوب که آماده شدند به یاری حضرت میان ، برخی از اجنه میان ، توفیق یاری حضرت رو دارند . امام پیروز میشن ، ظاهرا هشت ماه بیشتر جنگ طول نمیکشه . بعد از این پیروزی در روایات آمده که آسمان به شدت باران های نافع میفرسته ، تمام زمین آباد میشه . امام باقر (ع) میفرمایند : هیچ جای خرابی باقی نمی ماند مگر اینکه آباد بشه . گنج های زیر زمین رو امام و یارانش استخراج میکنن ، به مردم میدن ، بین مردم تقسیم می کنند ... ] بعد از گوش دادن فایل صوتی اول ، نگاهی به بقیه فایل ها انداختم . نُه قسمت داشت ، که باید همش رو گوش میدادم . رفتم سراغ فایل های صوتی استاد پناهیان . [ نماز درمان درد های بی درمانه ! ] بعد از گوش دادن به چند تا فایل صوتی به سمت آنالی برگشتم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• - میگم آنالی یکم منطقی حرف بزنیم ؟! نگاهی به صفحه لپ تاپ انداخت و گفت : + آره بگو . از روی زمین بلند شدم و به سمت پنجره رفتم . - ببین آنالی ، ما خیلی از عمرمون تلف شده ، خب ؟! تا حالا از خودت پرسیدی هدفت از زندگی چیه ؟! هدفمون واقعا چیه ! خوردن و خوابیدن فقط ؟! خب اگر خوردن و خوابیدنه پس تفاوت چندانی با حیوونا نداریم که . می دونی مدتیه دارم فکر میکنم ، درس میخونم ، درست ! خب گریم موفق هم شدم توی رشته تحصیلیم ، بعدش چی ؟! نه واقعا بعدش چی ؟! هدفمون از زندگی چیه ! آنالی خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که ما پوچیم ! فقط میخوریم و می خوابیم ! همینه ! میتونی انکار کنی ؟! نگاهی بهم انداخت و زانوهاش رو توی آغوشش گرفت . حرفی نزد که باعث شد من ادامه بدم . - می دونی حاج آقا پناهیان میگه ، ما برای اینکه در زندگی موفق بشیم آفریده نشدیما ، میگه به هر موفقیتی برسی ، به هر کمالی برسی ، غم دلت رو میگیره . می گفت یکدفعه آدم به موفقیت که می رسه میگه که چی ؟! میگه ما اصلا برای این چیزا آفریده نشدیم و به هیچ کدوم از این ها هم راضی نمیشیم . دعوای اصلی دین ، سر اون مرزهایی که خدا تعیین می کنه ..... سرم رو به عقب برگردوندم و متوجه شدم داره گریه می کنه ، نگاهم رو از پنجره گرفتم و به سمتش رفتم . - چی شد آنالی ‌؟! ناراحتت کردم ؟ ببخشید هدفم این نبود ... معذرت میخوام دیگه ادامه نمیدم . با صدایی پر از بغض گفت : + م ... من . - تو چی آنالی ؟! + م ... ن آنالی نیستم ! لبخند هیستریکی زدم . - جمع کن خودت رو بابا ! بی جنبه ، خوب که گفتم منطقی حرف بزنیم . به سمت لپ تاپ رفتم و خواستم خاموشش کنم که مانعم شد . + وایسا همه چیز رو برات توضیح بدم . اما قول بده عصبانی نشی ، اما میشی ، مهم نیست . از قدیم گفتن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه . گنگ نگاهی بهش انداختم و کنارش نشستم . + اسم اصلی من ف ... فاطمست . هین بلندی کشیدم و با تعجب بهش نگاه کردم . + م ... من خیلی خبط کردم تو زندگیم ، راه رو خیلی اشتباه رفتم . از خدا دور شدم ، از آقام حسین دور شدم ... چندین سال پیش ، قبل از آشناییمون من چادری بودم . متوسطه اول که تموم شد و رفتم دبیرستان چون خیلی جوون بودم برام شبهاتی راجب همین امام زمان و خدا پیش اومد خیلی رفتم دنبالشون و سوال کردم . اما هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چادر رو هم به اجبار عموم سرم می کردم و هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی امام حسین (ع) رو یه علاقه ی خاصی بهش دارم . فین فینی کرد و ادامه داد . + خلاصه هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چند تا از بچه ها راجب عقایدم ازم سوال میپرسیدن که اصلا نمی تونستم جوابشون رو بدم . بهم میگفتن دین دار تقلیدی ! بهم میگفتن چادر دست و پا گیره ، اصلا با مانتو هم میشه حجاب داشت . چادر نمیزاره آدم موفق بشه تو عرصه های مختلف همش باعث دردسره . من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و کم کم چادر رو در آوردم ، شدم مانتویی. همون مانتو هم کم کم کوتاه شد که کلا شدم یه آدم بی حجاب و یه آدم بی دین ... بعد از فوت عموم هم به کلی فاطمه رو فراموش کردم و اسمم رو عوض کردم . شدم یه آدم جدید با زندگی و اهداف پوچ . مثل گوسفند فقط خوردن و خوابیدن رو بلد بودم . هق هقش بلند شد که به سمتش رفتم و در آغوشش گرفتم . خدای من ، چطور ممکنه؟! آنالی ... فاطمه ... غیر ممکنه ، امکان نداره ! چادری ؟! حسابی شکه شده بودم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• نزدیک بیست دقیقه ای میشد توی اتاق در حال گریه کردن بود . واقعا چه جوری میشه خدا به اون مهربونی رو ول کنی بیای سمت این کارا ! مغزم داشت سوت می کشید و اصلا نمی تونستم هضمش کنم. خیلی ازش دلخور بودم ، خیلی ... توی این هشت ، نه سال حتی به این موضوع کوچک ترین اشاره ای نکرده بود ، اما من تمام چیک و پوک زندگیم رو در اختیارش گذاشتم . به اتاق بی بی نگاه کردم ، جاش رو ، روی زمین انداخته بود و روسریش رو توی صورتش انداخته بود . این عادت همیشگیش بود . غرق نگاه کردن بهش بودم که در اتاق کناری باز شد و آنالی با چشمایی قرمز از اتاق بیرون اومد . به سمتش رفتم و مچ دستش رو گرفتم . - کجا ؟! دستی به چشماش کشید . + مروا من نمی تونم بیام شمال . - یعنی چی نمی تونم بیام ؟! درخواست انتقالی دادم ! + نه ، اینجوری نمیشه ! میدونی باید برم فاطمه رو پیدا کنم . با بغض ادامه داد . + نمی دونم فاطمه کجاست ! خاکش کردم ، چندین سال پیش ... باید برم پیداش کنم ، باید برم خود اصلیم رو پیدا کنم. اشک توی چشمام جمع شد و از ته دلم از خدا خواستم بهش کمک کنه و دستش رو بگیره . نمی تونستم مانع رفتنش بشم . - ک ... کجا میخوای بری !؟ + پیش مامانم . میرم خونه . در آغوش کشیدمش و کنار گوشش گفتم : - میدونم میتونی . تو میتونی ، بهترین راه رو انتخاب کردی آنالی . برو دنبال فاطمه ! خدا خیلی بهت کمک میکنه . فقط با من در ارتباط باش . در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت : + هیچ وقت این لطفتت رو فراموش نمی کنم . هیچ وقت مروا ... اگر تو نبودی هیچ وقت نمی رفتم دنبال فاطمه . در حال گریه کردن لبخندی زدم . - خدا خواسته ، باید از خدا ممنون باشی . برو به سلامت . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• به سمت در رفت که با یادآوری چیزی گفتم : - عا راستی وایسا ببینم . دستی به چشمام کشیدم . - میگم مگه نگفتی مامانت سایه ات رو با تیر میزنه پس چرا میخوای بری خونتون ؟! + حالا یه کاریش میکنم دیگه ، نهایتش چند تا فوش میخورم . لبخندی زدم . - حداقل وایسا برسونمت . هول کرد و گفت : + نه نه ! میخوای از این سر شهر بری اون سرش. نمی خواد با تاکسی میرم ولی پولی در بساط ندارم. با عجله به سمت اتاق دویدم و از کیف پولم مقداری پول برداشتم و از اتاق خارج شدم . - بیا این ها رو بگیر ، می دونم زیاد نیست ولی حداقل تا خونه که می رسونت . با لبخند پول ها رو ازم گرفت و تشکر کرد . + راستی مروا ! به نظرت من جوگیر نشدم ؟! یهویی میخوام برم سراغ فاطمه قبلی ! خب من سال ها آنالی بودم نمیشه که ، با عقل جور در نمیاد. آخه چرا یهو با یه سخنرانی ... نمی دونم ولی ... اجازه ندادم ادامه بده . - ببین تو الان از گذشتت پشیمون هستی یا نه ؟! از شخصیتی که الان از خودت ساختی رضایت داری یا نه ؟! + خب معلومه که پشیمون هستم ! از الانمم راستش آنچنان که باید راضی نیستم . - همین کافیه واسه بخشیده شدن دیگه ! به قول آراد ... با گفتن این کلمه انواع و اقسام فحش ها رو نثار خودم کردم . حرفم رو قورت دادم و لبخندی زدم . + ببین دوباره گفتی آراد ! آراد کیه مروا ؟! لبخند خیلی چپ و چوله ای زدم و گفتم : - چیزه . یهو از دهنم پرید . هیچی بابا ولش . حالا که از گذشتت ناراضی هستی همین کفایت میکنه . مهم اینه که الان پشیمونی ! مهم اینه که آدم پشیمون باشه از کارهاش از گناهاش از عملش . اگر از ته ته قلبت پشیمون باشی همین کافیه آنالی . به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون . ما سرمون رو انداختم و توجه نکردیم . تمام حرفای آراد رو تحویلش دادم و قضیه رو ماسمالی کردم تا چیزی متوجه نشه . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• بعد از رفتن آنالی به سمت آشپزخونه رفتم و کتری رو ، روی گاز گذاشتم . توی فلاسک یه قاشق چایی ریختم و منتظر شدم که کتری جوش بیاد . + مروا جان . با شنیدن صدای بی بی لبخند پهنی زدم و به سمتش برگشتم . - جان مروا . از سکوی آشپزخونه بالا اومد . + جانت سلامت دخترم . بی زحمت یه بسته قنادی توی فریزر هست اون رو در بیار تا آب بشه ، کاوه زنگ زده میخواد بیاد . با تعجب گفتم : - چی ؟! کاوه میاد ؟! بی بی بهش گفتی که من اینجام ؟! بی بی که حسابی شکه شده بود گفت : + چی شد دخترم ؟! نه من بهش نگفتم خودش زنگ زد گفت داره میاد . - کی زنگ زد ؟! + همین الان . به سمت اتاق دویدم و ، وسایل هام رو توی چمدون چپوندم. کیف و چمدون رو برداشتم و از اتاق خارج شدم . بی بی سریع به سمتم اومد . + کجا میری ؟! - ببین بی بی من با مامان اینا یه مشکلی دارم بخاطر همین از خونه ... یعنی چیزه ... گفتم که میخوام مستقل باشم و روی پای خودم بایستم از طرفی تا مدتی نمیخوام باهاشون روبرو بشم . میخوام خودم رو پیدا کنم و نیاز به آرامش دارم . کاوه هم اگر دید که اینجام همش به سر و پام می پیچه و اسرار میکنه که برگردم خونه. به سمت صورتش رفتم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم . - بی بی عشقی عشق . قول میدم خیلی زود دوباره بیام پیشت ، این بار که نشد درست حسابی ببینمت ولی دوباره زودی میام . دوباره نزدیکش شدم و در آغوشش گرفتم . + فدای نوه ی خوشگلم بشم من . برو به سلامت مادر ، خدا پشت و پناهت . رفیقت کجاست ؟! - بی بی خواهشا لوسم نکن دم رفتنی . رفیقم رفت . هول هولکی خداحافظی کردم و با برداشتن سوئیچ از خونه خارج شدم . حیف شد نتونستم بعد از سال ها بی بی رو درست و حسابی ببینم ، شانس نداریم ما ! چمدون رو توی صندوق انداختم و سوار ماشین شدم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
گفٺم‌ٺاڪࢪبلاچقدࢪ‌راہ‌اسٺ...!؟ گفت: چندلحظہ‌صبࢪ...! هࢪڪجاباشۍ،مہمان‌اویۍ...!(: امام‌صادق‌مۍفرماید: روبہ‌قبلہ‌بہ‌ایست...! سہ‌مرٺبہ‌بگو: صلۍالله‌علیڪ‌یااباعبدالله...!💚 زائࢪڪربلامۍشوۍ...!)
میڪشہ‌مــا‌رو‌فـــــراق‌ڪربلا💔!