مَنڪانلِلهڪاناللهلـــــہُ🧡
تضمین از این قشنگتر
خدا خودش داره میگه تو بنده من
باشی منم میشم خدای
مھربون تو🌿
#خدایمن
#امام_زمان
♥️
•••
مادربزرگ میگفت:درست میشود!
و همیشه بعدش
نگاه میکرد به آسمان و
می خندید...🌧
حتم دارم چیزهایی درباره خدا
میدانست...♥️
که ما بی خبر بودیم !
🌿👒¦⇢ #دلانہ •
"کنجِ حرم"
برای پروفایل جدید کانال نظر بدید 🙂 بیشترین عکسی که نظر مثبت داشت همونو قرار میدم 😉 #مدیرتونم
بگید که هرچه زودتر پروفایل قراره تغییر بکنه
#سخن_مدیرتون
۲۵ تا نظر این بود که همین عکس بمونه
۱۲ نظر این بود عکس قبلی
۴تا نظر یه عکس دیگه ولی مرتبط با نام کانال
۶نفر هم گفته بودند روی صفحه سفید نام کانال رو بنویسیم
بازم نظری هست؟
#مدیر
درجهیڪمالانسانبهانـدازهمقاومتیاست
ڪهدربرابرخواستههاینفسانی
خودابرازمـیدارد🔒♥️!
دوستداشتنِآدمهایبزرگ
انسانرابزرگمیڪند
ودوستداشتنآدمهاینورانیبه انساننورانیتمیدهد !
[استـادپناهیـان🌱]
ای فرزند آدم!
اگر چمشانت تورا به سوی حرام ببرد من پلک هارا در اختیار تو قرار دادم..
آنهارا ببند..!🚶♂
#حدیثقدسی
بعضی ها در زمان های خالی شون با شما صحبت می کنند،
بعضی ها زمانشون رو خالی می کنند تا با شما صحبت کنند..!
#حرفحق
عکس قبلی با یه ورژن جدید ولی مث همون عکس قبلی
سلام عکس کانال یه عکس دیگه ای از رهبر باشه اخه این یکم تاره ممنون
جز شما کی شایسته عکس رهبر بری کانالش است رهبر بماند تا خون در رگ داریم سید علی را تنها نمیزاریم
#ما
چشم طبق نظرات یه عکس دیگه از رهبر میشه
#تباهیات!!🚶♂
شـدیم مثل این سـٰاختمونایۍ ڪہ
نمـٰاشون رو درست میڪنن ولۍ از
داخل هنـوز خرابہ
#داستان_آموزنده 🌱
#بسیارآموزندهودردناک 😔
#جزایبینماز ♨️
غسالی گفت ،وقتی که جوانی🧑🏻 را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس👕 های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس هایش تنگ و اندامی بود، نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی✂️ لباسهایش را برش داده و شروع به غسل کردن او کنیم.
اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بوی بسیار بد🤢 و تهوعآوری🤮 که حال هر انسانی را به هم میزد تمام اتاق را فرا گرفت.
ما برای اینکه راحتتر او را غسل بدیم مجبور شدیم که به دستمالهای خود عطر زده و جلوی بینی👃🏻را گرفته و او را غسل دهیم اما هر کاری کردیم، نتوانستیم این بوی بد را دفع کنیم.
مجبور شدیم میت را #ده_بار غسل بدهیم اما هر بار که او را غسل میدادیم، بوی بد او نهتنها کم نميشد بلکه هربار از بار دیگر شدیدتر میشد🤢.
آخر مجبور شدم تمام عطرهایی که موجود بود را بر سر مرده خالی کنم تا حداقل بویش کمتر شود اما فایدهای نداشت.❌
یکی از خویشاوندان مرده در بیرون از اتاق و چند تن از دیگر خویشاوندان این مرده سروصدا میکردند. 🗣️
که این دیگر چه غسالی است که مرده میشوید در حالی که خودش آدمی سیگاری است و بو میدهد.❌
وقتی که من از اتاق بیرون آمدم سر و صدايش بیشتر شده من هم دستش را گرفتم و او را به اتاق بردم تا متوجه بوی بدِ میت خود شوند🤢.
وقتی که او را داخل اتاق بردم یک لحظه هم طاقت نیاورده و زود بیرون آمد تا اینکه از من معذرت خواهی کرد🙏🏻 و گفت:«اجازه بدین برم تا به همه ی مردم بگم که بوی بد، بوی مرده بوده نه چیز دیگر»اما من به او اجازه ندادم❌
و گفتم که من چندین سال است که غسالم، و تا به حال آبروی هیچ کس را نبردهام، این بار هم اجازه این کار را نه به خود و نه به کس دیگری نمیدهم.❌
پس از کفن کردن نوبت به قرائت نماز جماعت جنازه رسید.
یکی از نزدیکان مرده آمد و گفت:
نماز جنازه را داخل مسجد میخوانیم
اما من گفتم: نمیتوانیم همچین کاری بکنیم چون جنازه بوی بسیار بدی میدهد و این بیاحترامی به مسجد است❌
اما آنها قبول نمیکردند تا اینکه من گفتم برویم از امام جماعت بپرسیم او بین ما قضاوت خواهد کرد.✔️
ما از امام جماعت پرسیدیم او هم با من هم نظر بود.✔️
تا اینکه وقت نماز جنازه رسید اما به علت اینکه جنازه بوی بسیار بدی میداد کسی حاضر نشد نماز برای آن جنازه بخواند.
من #به_زور چند نفر که حدودا به پنج نفر رسید جمع کرده و نماز جنازه را خواندیم.✔️
پس از خواندن نماز جنازه، من به داخل قبر رفتم تا کارهای دفن میت را انجام دهم.
وقتی او را داخل قبر کردیم، به چیز عجیبی برخورد کردیم.
سبحان ﷲ 😳😳‼️
وقتی ما سرِ او را به سمت قبله میکردیم، به یکبار متوجه میشدیم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد😳
من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم، دوباره همان اتفاق میافتاد.
(یعنی سرش خلاف جهت قبله میشد و پاهایش به طرف قبله می رفت)
برادر میت از دیدن این حالت برادرش حالش به هم خورد و غش کرد. من هم حالم زیاد خوب نبود.
نتیجه گرفتم که باید به یک عالِم بزرگ زنگ بزنم تا ماجرا را برایش تعریف کنم تا مرا راهنمایی کند.
وقتی که به ایشان تماس گرفتم و همهی اتفاقات عجیبی که روی داده بود را تعریف کردم، آن عالم بزرگوار به خاطر کارهایی که من انجام داده بودم عصبانی شده و گفت:
ای شیخ میخواهی چکار کنی! میخواهی نعوذ بالله با خدا بجنگی؟
وقتی که مُرده در حالتی که بو میداد، تو باید او را #سه_بار میشستی و اگر باز هم آن بو نرفت، تو حق نداشتی که او را #ده_بار غسل بدهی چون خداوند با این کارش ميخواست او را مایه #عبرت دیگران قرار دهد.
وقتی کسی نمیخواست بر او نماز جنازه بخواند تو حق نداشتی #به_زور مردم را وادار به خواندن نماز جنازه کنی، شاید این امر خداوند بوده است.
و الان هم که حکم خداوند است که او این گونه در قبر باشد تو حق نداری بیشتر از این دخالت کنی چون فایدهای ندارد... پس او را همانگونه که هست بر رویش خاک بریز. منم هم همین کار را کردم.
پس از اتمام خاکسپاری، من پیش برادرش رفتم و به او گفتم که مگر برادرت چه گناهی انجام داده که اینگونه غضب خدا را برانگیخته؟🤔
برادرش اول نمیخواست چیزی بگوید
ولی در آخر گفت که برادرم در زندگی هیچگاه نماز نخوانده بود و صورتش را در مقابل پروردگارش به زمین نزده و حتی برای نمازهای عید و جمعه حاضر نمیشد.😞😭💔
بله این است جزای بینمازی💔
پس وعده کنیم که #هرگزنمازمونوترکنکنیم
#نماز #ترک_نماز
نشر بدیم شاید حداقل یہ نفر با خوندن این متن بہ خودش بیاد و نمازخون شه🙂♥️
اونوقتہ کہ ثوابی واسمون نوشتہ میشہ کہ حسابش دست هیچکس نیست🤩
#فرهنگ_فوروارد_کردن_را_بیاموزیم
أللَّھُـمَ عَـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج
مـختصـربگـمانقـلابینیـستی
اگـهکهیـکبارهـمکهشـده
سخـنرانیحـضرتآقـارو
کامـلگـوشنکردهبـاشی...!!
حـالاهـیعکـسآقـاروبـزارپـروفایل
وتـصویرزمینـهگوشـیت
ازحـرفاشونخـطبگـیررفـیق
#جوانمـومنانقلابیپلاسـتیڪےنباشـیم
#تلنگر
قــدم قــدم . . .🚶🏻♂
با یھ علم ! یھ شب میریم تو صحن زیباے حسن🌿!
#دوشنبہهایامامحسنی💚
عَجـیب
دلَـمحـرمِمیخـوآھَـد
نگآھـمِبھگُنبـدتِبآشـدو
پـروآزدلَـمدرصَحـنِوسَرآیَـتِ
ومَـنِبآشَـموگریھھـآیِنـاتَمـامَـمِ . . .ツ!
#اربابم_حسین ✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- نوڪرِحَسنیمـ¹¹⁸💚'!
#هوالعشق❤️
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#پارت_٢۴
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
الان یک ماه از اون شب نحس میگذره و من هنوزم حالم بده...
همه متوجه تغییر رفتار یهوییم شدن... و غیر فاطمه هیچ کس دلیلشو نمیدونست...
علی هم خیلی سعی کرده بود از فاطمه بپرسه ولی اون هربار بحث و عوض کرده بود و جواب نداده بود...
هی.... دلم از همه عالم و آدم گرفته...
خدایا چی میشد محمدجواد رو میدیدم...
داشتم از گلدون های رو حیاط عکس میگرفتم که گوشیم همون لحظه زنگ خورد
مهدیه بود
_الو سلام آبجی
مندل:سلام عزیزم بهتری
_ممنون گلم بهترم
مندل: فائزه یه خبر خوش دارم
_چه خبری آجی
مندل: میخواستم تنهایی برم مشهد رفتم بلیط بگیرم که دلم گفت دوتا بگیر مطمئنم توهم به این سفر احتیاج داری... پایه ای دوتایی بریم؟
_وای جدی میگی؟ من مامان بابارو راضی میکنم که باهات بیام آجی فقط دعا کن
مندل: چشم عزیزم دعا میکنم اگه امام رضا بطلبه همه چیز درست میشه
_ان شالله
مندل: کاری نداری عزیزم
_نه آبجی بازم ممنون
مندل: خواهش عزیزم. بای بای
_یاعلی
خدایا مطمئنم الان تنها چیزی که میتونه آرومم کنه صحن حرم امام رضاس
آقا منم بطلب... خیلی دلم هواتو کرده...
برخلاف تصورم که فکر میکردم مامان اینا رضایت نمیدن یا با زور میدن همون دفه اولی که گفتم مامان اینا قبول کردن
البته شایدم چون حال بدمو میبینن میگن شاید اینجوری اروم شم...
توی سه روز تقریبا همه کارای سفر حل شد و فردا شب پرواز داریم به سمت مشهد
این اولین باره که میخوام با هواپیما سفر کنم و استرس دارم
°•°•°•°•°•°•°•°•☆♡•✾•♡☆•°•°•°•°•°•°•°•°
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
#هوالعشق❤️
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#پارت_٢۵
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
توی فرودگاه با همه خداحافظی کردیم و حالا تو هواپیما نشستیم
اول این دختره مهمانداره میزبانداره مهمانسراداره من چمیدونم چیزیه همین اومد کلی شکلک با این سن و سالش در آورد بعدم در طول پرواز با گوشی همراه صحبت نکنید و به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید
_مهدیه
مندل:جانم
_من میترسم
مندل: ای بابا از چی
_از پرواززززز
مندل:نترس فقط لحظه بلند شدنش یکم استرس داره وگرنه به بالا دیگه هیچی متوجه نمیشی بگیر راحت بخواب
_واااای داره بلند میشه
_یا امام رضا
_یا پنج تن
_همه امام زاده ها
مندل: ای بابا دختر چقدر تو ترسویی تموم شد چشاتو بازکن
_بلند شدیم؟ مطمئنی؟ چشمامو باز کنم؟
مندل: اره بخدا آبرومونو بردی چشاتو بازکن دیگه
با شک اول یه چشممو بعد چشم دیگه مو باز کردم
_عه اول تموم شد این که اصلا ترس نداشت
مندل:نداشت و همچین کردی اگه داشت چیکار میکردی
_حالا ولش کن بزار من یکم استراحت کنم خیلی از ترس فشار بهم وارد شد خسته ام
مندل: وای تو هنوز اون عادت مزخرف خوابیدن تو طول راه رو داری
_عاره چه جورم تازه بیشترم شده(خمیازه) اصلا حرکت که میکنیم خواب میاد پیشم(خمیازه)
مندل: اه گندت بزنن بگیر بگپ الهی دیگه بلند نشی (این همه مهر و محبتشو من چجوری جبران کنم)
هنذفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ امام رضا ۲ حامد رو پلی کردم و بعدم چشمامو بستم.
*کبوترم هوایی شدم...
ببین عجب گدایی شدم...
دعای مادرم بوده که...
منم امام رضایی شدم...
پنجره فولاد تو...*
آقا دارم بعد ۲ سال میام پیشت... چقدر دلم هواتو کرده...
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
#هوالعشق❤️
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#پارت_٢۶
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
نمیدونم کی خواب رفتم و چقدر در خواب ناز به سر بردم فقط یادمه با تکونای دست مهدیه بیدار شدم
_سلام
مندل:ساعت خواب پاشو رسیدیم خواهر هزار کیلومتر خواب بودی
_به به چه خوابی رو هوا
از هواپیما پیاده شدیم و به سالن فرودگاه اومدیم بعد تحویل ساک همون از فرودگاه بیرون اومدیم
مندل: فائز سوار تاکسی شو بریم هتل
_اوه اوه منو میخوای ببری هتل
من تاحالا هتل متل نرفتم که اینا به گروه خونی ما نمیخوره منو ببر یه مسافر خونه ای گوشه پارکی چیزی
مندل: حرف نزن سوار شو
با تاکسی های مخصوص فرودگاه رفتیم هتل اطلس
خیلی جای شیک و با کلاسی بود.
مهدیه از قبل یکی از اتاق هارو رزرو کرده بود اینترنتی.
رفت با خانومی که توی پزیرش هتل بود صحبت کرد و بعد با دوتا کلید اومد
مندل: بیا یکی نال تو اتاق ۳۱۳
_باشه ممنون
رفتیم بالا تو اتا دو تخته بود خیلیم شیک و عالی
_وای مهدیه من دل تو دلم نیست بیا زودتر بریم حرم
مندل: تو تاحالا خواب بودی هیچی نفهمیدی من خیلی خستم بزار باشه برای فردا صبح
_عه من میخوام الان که شبه برم کلی با امام رضا خلوت کنم و نماز صبحم حرم باشم
مندل: من خستم نمیام.
_پس من تنها میرم
مندل: اگه گم نمیشی باشه
_نه نترس
لباسامو عوض کردم یکم خراکی برداشتم و رفتم بیرون از هتل
اول خواستم پیاده برم ولی گفتم یهو دیدی گم شدم پس تاکسی گرفتم.
_آقا بی زحمت برید حرم
راننده:چشم
از پنجره ماشین خیابونارو نگاه میکردم.
مشهد توی شب خیلی قشنگه
مخصوصا گنبد و گل دسته آقا که الان از پشت پنجره ماشین رو به رو مه
راننده:خانم رسیدیم.
_ممنون.
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.
از همون ورودی حرم دل تو دلم نبود
بعد از گشت وارد شدم
بالاخره بعد کلی جا به جایی وارد صحن صحن انقلاب شدم و اولین چیزی که منو تسخیر کرد سقاخونه اسمال طلا بود که تشنگی دل منو رفع میکرد
جایی که میگن خود بهشته اینجاست
اره اینجا خود بهشته...
گنبد طلایی امام رضا...
سقاخونه اسمال طلا...
پسنجره فولاد رضا....
هرچیزی که بهشت خدا داره اینجام هست...
چقدر آرومم اینجا... بخدا قسم که اینجا بهشته زمینه...
°•°•°•°•°•°•°•°•☆♡•✾•♡☆•°•°•°•°•°•°•°•°
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍