eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عجایب دنیای ظهور... ⭕️ بارش ملخ‌ هــــــای طلا... 🌕 آقا امام صادق علیه‌السلام در ضمن گامهای نیلوفرانه حضرت مهدی فرمودند: «...سپس مهدی علیه‌السلام به کوفه بر می‌گردد و از آسمان «ملخ‌های طلا» بر آنها می‌بارد، همان طور که خداوند در بنی اسرائیل بر ایوب پیغمبر نیز فرود آورد. آن گاه گنج‌های طلا و نقره و گوهر زمین را بین یارانش تقسیم می‌کند.» «ثُمَّ یَعُودُ الْمَهْدِیُّ إِلَی الْکُوفَةِ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ بِهَا جَرَاداً مِنْ ذَهَبٍ کَمَا أَمْطَرَهُ اللَّهُ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی أَیُّوبَ وَ یَقْسِمُ عَلَی أَصْحَابِهِ کُنُوزَ الْأَرْضِ مِنْ تِبْرِهَا وَ لُجَیْنِهَا وَ جَوْهَرِهَا. 📗بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱ 📗الهداية الکبرى، ج ۱، ص ۳۹۲ 🌕 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: در جریان شفای ایوب پیامبر... وقتی که پایش را به زمین کوبید؛ پس چشمه‌ٔ بزرگی جوشیدن گرفت سپس خود را در آن شستشو داد و از آن چشمه بیرون شد، و بدنش مانند لؤلؤ سفید درخشش داشت، ملخ‌های طلا از آسمان بارید ایّوب علیه‌السلام و اهلش ملخ‌ها را گرفتند.(إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۲۷) .
قضاوت و پیش‌داوری درباره یک شخص، مشخص نمی‌کند او کیست؛ مشخص می‌کند شما کیستید... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقتا که حالمون با هیچی خوب نمیشه، هیچی آروممون نمی‌کنه، هیچی آشوب درونمون رو از بین نمی‌بره، و... 💥 فقط یک دلیل داره، که ذهنمون هم بهش خطور نمی‌کنه ❗️ ‌ چند نصفی مانده به ماه تطهیر الهی فقط چند ساعت ...❤️
تصـور‌بعضـے‌چیزا‌خیلے‌قشنگہ! بعضۍ‌اوقـاٺ‌تصور‌یہ‌چیز‌خوب‌حالتو‌ دگرگون‌میڪنہ ... مثـل‌ڪربلا🥲👌🏼
¹بله ج دادم ج دادم چشم الان چهار پارت افتخاری براتون میزارم😉😍
❤️ ٣٢ یک هفته مثل برق و باد گذشت. والان جلوی آینه نشستم و دارم روسری مو لبنانی میبندم😊 یه تونیک سفید ساده پوشیدم با روسری ساتن سفید که توش گل های قرمز قشنگیه😍 استرس شیرینی توی دلمه و باعث نمیشه که خوشحالی این وصال ذره ای ازبین بره☺️ مامان اومد توی اتاقم و روی تخت نشست. مامان: هزار الله و اکبر چقدر بزرگ شدی مادر با لبخند بوسیدمش و گفتم : ممنونتونم مامان که همیشه کنارگ بودید☺️ علی  وارد اتاق شد😃 علی: مادر دختر خوب خلوت کردناااا😉 _آره تا چشمت کور شه 😅 علی: اه اه بزار شوهرت بدیم از دستت راحت شیم دختره چیز😂 _چیز خانومته 😡 علی: هوووی خودتی😡 مامان: تورو قرآن دعوا هاتونو بزارید برا بعد الان مهمونا میان ها😵 روی تخت نشستم و نگاهم به ساعت دیواری اتاقه... ساعت ۸ رو نشون میده.... یعنی کجان... نکنه نیان... نکنه چیزی شده...😥 صدای در خونه باعث شد سریع پرده پنجره رو کنار بزنم😳 مامان اینا به استقبالشون رفتن اول حاج خانوم بعد حاج آقا اومدن تو یاد اون شب لعنتی افتادم....😢 نه امشب اون شب نیست... محمدجواده من سومین نفریه که وارد شد😊 کت آبی اسپرت و شلوار کتون سفید پاش و پیراهن صورتی ملایم پوشیده بود😍 چقدر خوشگل شده بود😍 از حیاط گذشتن و اومدن داخل منم رفتم بیرون. _سلام.🙂 حاج آقا: سلام دخترم 😊 حاج خانوم: سلام😕 محمدجواد: سلام...😌🙈 حاج خانوم اوقاتش تلخ بود ولی سعی داشت بروز نده و من اینو میفهمیدم... حاج آقا با یه لبخند دلگرم کننده نگاهم میکرد...😊 ولی محمدجواد خیلی مظطرب و نگران بود...😓 این منوهم نگران کرد....😥 نشستن و فاطمه شروع به پذیرایی کرد😒 یکم که گذشت حاج آقا رفت سر اصل مطلب و منم به گفته مامانم چای آوردم😊 حاج آقا: خب آقامحسن اگه اجازه بدید بچه ها برن تا باهم حرفاشونو بزنن😄 بابا: اختیار دارید فائزه جان آقامحمدجواد رو راهنمایی کن _چشم😶 °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•°
❤️ ٣٣ رو به روهم دیگه نشستیم سرم رو پایین انداختم.😶 دقایق طولانی سکوت بینمون بود تا اینکه محمدجواد شروع کرد... محمدجواد: فائزه خانوم. یه سری حرفارو باید بهتون بگم. روز اول که توی صحن حرم دیدمتون برام خیلی جالب و مجهول بودید... اولین دختر چادری بود که میدیدم این قدر بی پروا حرف میزنه... این قدر شیطونه... غرورتون... یه دنده بودنتون... باعث شد جذبتون بشم...ببخشید ها ولی حس میکردم شما دوسم دارید... ولی من واقعا دوستون نداشتم... فقط برام جالب بودید... دوس داشتم باهاتون قدم بزنم... صداتونو بشنوم... باهاتون بحث کنم... ولی خب اینا هیچ کدوم باعث نمیشد که فکر کنم دوستون دارم.... من آدم خجالتی نیستم... ولی تاکید میکنم پرو هم نیستم.... وقتی فهمیدم طرفدار حامد زمانی هستید بیشتر برام جالب شدید... اون شب که شمارو با اون وضعیت دیدم خیلی از ۶دست خودم ناراحت شدم که چرا منی که ادعای بچه مذهبی بودن دارم بدون فکر اومدم توی اتاق... بگذریم... صبح که رفتم امتحان بدم یه حس عجیب و غریب منو کشید سمت مغازه تا براتون یه تسبیح آبی گرفتم... بارها با خودم کلنجار رفتم که بهتون ندم... چون دلیلی نداشت من به یه نامحرم هدیه بدم... ولی خب آخرش اون حس عجیب و غریبه باعث شد توی دقیقه آخر تسبیح رو بهتون بدم... بعد اینکه شما رفتید من خیلی فکر کردم... به احساس عجیبم... به موقعیتم... به شرایط... به شما... ولی هر روز بیشتر پی بردم که عشقم یه عشق واحی و کاذبه پس تصمیم گرفتم کاملا اون حس رو نابود کنم... نبودن شما و اسرای مامانم برای نامزد کردن من با دخترخالمم بیشتر بهم کمک کرد.... تاجایی که کلا اون حس رو توی وجودم کشتم... °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•°
❤️ ٣۴ من شما و خاطراتتون رو کاملا فراموش کرده بودم😔 که همه چیز دست به دست هم داد تا یه سفر کرمان بریم و علی هم زنگ زد😑 بهم برای احوال پرسی و وقتی فهمید دعوتمون کرد خونتون...😞 دوباره دلم آشوب شد... 😁 از رو به رو شدن باهاتون میترسیدم🙈 و از طرفی هم علی با بابام هماهنگ کرده بود و نمیتونستم بگم نمیام... مطمئن بودم اگه بیام و ببینمتون دوباره اون حسی که تو وجودم کشته بودم سرباز میکنه و من اون وقت نمیدونستم چی قراره پیش بیاد.... سر نماز از خدا خواستم یه راهی پیش روم بزار که یهو یه سفر جهادی پیش اومد... بچه های مسجد محل از طرف بسیج سازندگی میخواستن برن مناطق محروم... مامان بابا اومدن👫 خونتون و این شد بهانه خوبی چون علی هم دیگه از دستم ناراحت نمیشد... ما رفتیم برای کمک به یه روستا توی حوالی قم... ولی اونجا همه چیز عوض شد... توی فکرتون بودم... خیلی زیاد.... اونجا یه دختر کوچولو بود که هر روز میومد پیش ما و شیرین زبونی میکرد... وقتی اسمشو پرسیدم گفت... فائزه... هر روز صدای فائزه و شیطنتاش منو یاد شما مینداخت... تا اینکه برگشتم قم... اول با بابا صحبت کردم... بهم گفتی وقتی دیدی من نیستم حالت بد شده... این خیلی نگرانم میکرد... اینکه این قدر زیاد دوسم دارید منو نگران میکرد....💞 درد و دل کردم... به بابا گفتم همه حسمو بهتون... بابا با مامانم صحبت کرد.... ولی اونجا بود که قیامت به پا شد و آمد به سرم از آنچه میترسیدم....😥
❤️ ٣۵ مامان دوس نداشت عروسش غریبه باشه....😐 دوس داشت عروسش دختر خواهرش باشه...😞 ولی من واقعا حسی به دختر خالم یا بقیه کیس های مامانم ندارم...🙂 خونه ما شد جهنم...🔥 از من و بابا اسرار و از مامانم انکار... تا اینکه مامانم گفت چطور حاضری بخاطر یه دختر غریبه مادرتو عذاب بدی.... 🙄 دیگه هیچی نگفتم... میتونستم فراموشتون کنم پس دوباره شروع کردم... . دوباره فراموش شدید.... تا اینکه با دوستم حمزه اومدیم مشهد... شب قبلش وقتی پا تو حرم گذاشتم خاطرات شما برام تداعی شد... از امام رضا کمک خواستم... گفتم آقا اگه این عشق هوس و شیطانیه کمک کن کلا فراموششون کنم و دیگه هیچ حسی بهشون تو دلم نباشه... و اگرم این تقدیر منه و این عشق پاکه یه نشونه سر راهم بفرست.... فرداش که توی مجتمع آرمان شمارو دیدم فهمیدم من شما رو دوس ندارم... بلکه عاشقتونم.... 😍 عشق خیلی مقدسه ها.... اون لحظه سریع فقط خواستم ازتون دور شم.... از دیدنتون آرامش گرفته بودم و نمیخواستم خدایی نکرده نگاهی بهتون داشته باشم که اون ارامش رو حرام کنه....😊 رفتم و چهار روز همه شرایط رو سنجیدم و با توکل به خدا و توسل به امام رضا با گوشی تون تماس گرفتم... راستی باید حلالم کنید چون اون روز تو ماشین وقتی فاطمه خانوم شمارتون رو گفتن من حفظ کردم... خب داشتم میگفتم...😉 شما گفتید فرودگاهید... ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و گفتم با خانواده خدمت میرسم... وقتی برگشتم قم و گفتم الی و بلا من فلانی رو میخوام مامانم محکم جلوم ایستاد و گفت نه.... ولی من گفتم مامان اگه من با فائزه خانوم ازدواج نکنم تا آخر عمرم ازدواج نمیکنم... چون با هر دختری ازدواج کنم دارم به اون بنده خدا خیانت میکنم چون دلم پیش یکی دیگس... بالاخره با اسرارای من و بابا مامان موافقت کرد و الان اینجاییم... و اینکه من شمارو دوس دارم و مردونه هم پای حرفم هستم... ببخشید خیلی پرحرفی کردم... حالا شما بفرمایید...😌😂
⁴پارت افتخاری برای عضو های ناب
⸤♥️🌿⸣ خوشا به حال خیالـے کہ در حرم ماندھ... وهرچہ‌خاطره دارد از آن حرم است✨:)! 🧡¦↫ 'ع' 🌱¦↫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
رها هستم‹.🍉🤸🏻‍♀.› یه دختر کیوت و خلاقم‹.🥐🧘🏻‍♀.› علاقه زیادی به عکاسی دارم‹.🏳️‍🌈🛒.› رنگ مورد علاقم صورتی و سیاهه‹.🥣💕.› گروه موسیقی ی مورد علاقم BTS & black pink‹.🌻✨.› یه سگ خونگی دارم اسمش تافی‹.🥥🌸.› هرکی بیلینکی و آرمی سریعععععع بیاد❗️ تمام لحظه های زندگیش رو با شما در میون میزارع عااا🍓🙂 https://eitaa.com/joinchat/2654929052C8e9984f7eb
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
𝖲𝗂𝗇𝖺 𝗆𝖾𝗁𝗋𝖺𝖽😌✨ چنـ‌ل‌جـ‌ذابتـ‌رین بازیگـ‌رِسینمـا:)!🧿 _تـ‌ازھ مُـ‌نـ‌تَـ‌شِـ‌ر شدھ‌ هـ‌ا🧡 _ڪلۍادیٺـ‌ خَـفـ‌ن از مـسـترجـ‌ذابمـ‌ون🌿👌🏽 _پسـ‌ٺ‌واستورےهاےجـ‌دیـ‌د ..💜🖇 https://eitaa.com/joinchat/2995323016C59c860e4e2 هـ‌رڪسۍاومدھ‌ پشـ‌یمـ‌ون‌نشـ‌دھ(:♥️
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
|..أللّٰهُمَ اَخْتِم لي بِالشَّهٰادِة و الرَّحمة..|♥️🍃 آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست🌱.... سربازان امام زمان تشریف بیارین تا زمینه ساز ظهور باشیم ما پشت جبهه فعالیت میکنیم یاعلے گویان بیا...... https://eitaa.com/joinchat/1663041671C69124f1d70
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
تصویر بالا رو باز کن🙃 اگه اسم عــشــ♥️ــقـــت بود عضو شو🙃 ولی اگه نبود عضو نشو🙃 @DokhtroonehKhas
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
چرا واقعا نمیتونی بزنی رو خنده 😕🤦🏻‍♂🤦🏻‍♀ 🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂😂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂 البته اگر تونستی بزنی روش مراقب خودت باش چون 👻 در صورت ترکیدن ما جوابگو نیستیم 😜😂✋🏻 https://eitaa.com/joinchat/4177854610C1c0088fd5e
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈بیست نهم ✨ همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم.😍🙈 یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁 هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو.😨 @jvsyjvskbdhn 😉ادامش
خدایا منو برگردون به روزایی که با کوچکترین گناه دلم میگرفت😔
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
🌿بسمہ تـــــ🌺ـــعــالے🌿 سلاݥ بانۅۍ زیــبــا ، دخــتــ حضرت فاطمہ(س) تو هستے، در این کانال یادگار مادرمان قرار دارد🌸 _______✨🌻✨_________ 🌼عاشقانہ می پوشم و می نگرم : اخرین یادگار و درس مادرم عاشق شدن دارد •••🌼 🌱__________🚌________🌱 مــݪــکہ یا بانو جــآن بلند شو به جایی که مادرمان یادگارش گذاشته برویم ؛؛ سرزمین 🌸فرشتــ🌸ــھ هـــــآ🌸 حضورت باعث خوشحالے ماست💕🌼 📒🖍________🔖______🖍📒 🌱『فرشته های چادرے˘˘↯🌿 @Veiled_Angels˼シ