#صحبتی_با_اعضا
سلام ایام به کام
کانال سربازان مهدی عج به چهار، پنج نفر ادمین برای کار های مختلف نیازمند است
این کار ها شامل؛
1.ساخت محتوا و ادیت زدن
2.پست گذاری و تولید محتوا
3.تبادل و بنر سازی
4.پست گذاری و ساختن انواع کلیپ به گفته ی اعضا
5.پاسخ به ناشناس و پست گذاری
برای ادمین شدن ب آیدی زیر پیام بدید
https://eitaa.com/mmaahhyyaa
••🌻⛱••
خدامیگهمنبرایبنده امدقیقا
هموناندازهمیسازمکهباورمداره
-پس.بدونکههمهچیزبه
ایمانوباورقلبیِتووابستهاس:)🌿`
.
4_5994451314900211807.mp3
5.47M
📻🌿 ؛
ــــ ــــــ ــــــــ
عزیزِ من، تا حالا به این فکر کردی
که چرا آفریده شدی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکـیمـرابرسـانـدبهصحـنآزادۍ..!
#استورے📲
اینکهماگناهمیکنیماشتباهمیکنیم
یکیدیگهاشکمیریزهوطلببخششمیکنه
جایشرموخجالتندارهآیا؟!🚶🏾♂👀
#قولخودمون
#امام_زمان
#حق!
وقتییهنابینا؛ازتمیخواد
آسمونروبراشتوصیفکنی،
تازهمیفهمیاصلابلدنبودیحرف بزنی !
حالاچجوریمامیتونیمخدارو
توصیف کنیم :)
زیباترین هندسہ زندگۍ این است
ڪہ پلۍ از امیــــــــــد بسازے
بالاتر از دریاے نا امیدے...
درایـامعیـد ، هدیـهیخـودرا
عـزمجـزممستمـربـرتركگنـاهبخواهیـد!
#آیـتاللهبھجـت📮ــ
#درمحضربزرگان
"کنجِ حرم"
💔🚶♂(:
قَلبمَـندرطَلبمَردظُھـوراَست
ڪِهچونچِھـرهنَمایـد..
هَـمہعالمشَـوداَزدیدناوخیردَمآدم..!
#اَلسَّـلامعلَیڪیابَقیـةَاللّٰـھ!
.
نوروز یکی از روزهاۍ مقدس
سال است کھ رخدادهاۍ مهمی
در آن واقع شده است.
امام صادق ؏ در روایتۍ بہ برخی
از این وقایع اشاره فرموده است
#تلنگر
آیةاللّه ناصری:
نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اينها جنبه تشریفاتی آن است.
نماز شب نوری در قبر انسان می شود.
فرش قبر انسان می شود. موقعی که انسان را در قبر گذاشتند و آن دو ملک آمدند، نماز شب جواب آنها را می دهد.
نماز شب سبب می شود که روز قیامت، پرونده انسان را به دست راست او بدهند. (بحارالأنوار، ج۸۴ ،ص۱۶۱)
دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان. هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود.
#نمازشب
#تلنگر🌿
یهبندهخداییمیگفت
گلزارشهداکهرفتیباخودتفکرکن...
تصورکناگراینشهداازجاشونبلندبشن
چهجمعیتیمیشن...
چهجمعیتیپرپرشدنکهماآرامشداریم...
خیلینامردیهیادمونبرهچقدرشهیددادیم!🍃
#دوڪلومحرفحسـاب
آقا امام زمان(عج)صبح بھ
عشق شما چشم باز میکنھ !
این عشق فهمیدنی نیست . . ؛ :)
- استادپناھـیان .•🌱
"کنجِ حرم"
•••
بِـدانیدڪھشَھادَٺ
مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ ࢪَفتننیسٺ،
جـاودانھ مـاندَناست.جـٰاندادَننیست؛
بلڪہجـانیافتَن است:)🌱
"کنجِ حرم"
:)💔
بیسبب نیست شبِ جمعه، شبِ رحمت شد
مادری گفت حسین جان همه را بخشیدند....
#تلنگر
روزی که۱۴۴۰دقیقهاستوما..
نتونیمحداقلپنجدقیقهقرآنبخونیم
یعنی محرومیتـ
یعنی تباھ...💔
ازقرآنگوشه ی طاقچه کلییپیامسیننشده
داریم!
بهشسربزنینم!
"کنجِ حرم"
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت30 سوار ماشین شدیم و رفتیم پاتوق همیشگی مون توی راه اصلا حرفی نزدم .رفتم
* 💞﷽💞
قسمت(۴۶).
#نگاه_خدا
غذا رو اماده کردم رفتم توی اتاق بابا عکسای مامانو جمع کردم بردم گذاشتم روی میز اتاقم که یه موقع مریم اومد اذیت نشه
داشتم کارامو انجام میدادم که صدای باز شدن در اومد
رفتم پایین بابا رضا بود با یه دسته گل،گله مریم 😍
تن تن رفتم پایین
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام جانه بابا
بوی غذات تا سر کوچه میاومد 😊
- خیلی ممنونم واسه من خریدی این گلو
بابا رضا : چند نفر تو این خونه عاشق گله مریمن
- من من😍
گل و از دست بابا گرفتم داشتم میرفتم از پله ها بالا که گفتم بابا جون مبارکه
بابا هم چیزی نگفت
واییی اتاقم مرتب و تمیز بود با گذاشتن این گل روی میز خیلی قشنگ شد اتاقم
شام و خوردیم و میزو جمع کردم ظرفا رو شستم
داشتم میرفتم بالا تو اتاقم که بابا رضا صدام کرد
بابا رضا: سارا بیا اینجا کارت دارم
- جانم بابا
بابا رضا: تو کی بزرگ شدی من ندیدم
- من بزرگ شدن و از خودتون یاد گرفتم
بابا رضا: سارا جان فقط یادت باشه هیچ چیزو هیچ کس نمیتونه بین منو تو جدایی بندازه 😊
- میدونم بابای خوشگلم 😄
بابا رضا: احتمالا فردا بعد ظهر میریم محضر تو میای دیگه
- ( خواستم بگم نه که نمیدونم چرا نتونستم بگم) اره بابا جون فقط ادرسشو برام بفرستین که بعد کلاس بیام ،فعلا من برم شب بخیر
بابا رضا: برو باباجان شب بخیر
#ادامه_دارد
"کنجِ حرم"
* 💞﷽💞 قسمت(۴۶). #نگاه_خدا غذا رو اماده کردم رفتم توی اتاق بابا عکسای مامانو جمع کردم بردم گذاش
* 💞﷽💞
قسمت(۴۷).
#نگاه_خدا
یادم رفته بود ساعت گوشیمو واسه ۷ تنظیم کنم ،ساعت ۸ کلاس داشتم
صبح که چشمامو باز کردم ساعت و نگاه کردم اصلا خودم نفهمیدم چه جوری بلند شدم مثل موشک رفتم دست و صورتمو شستم یه مانتوی شیک پوشیدم که هم بدرد دانشگاه بخوره هم بعد دانشگاه برم محضر
یه شال صورتی هم گرفتم گذاشتم داخل کیفم
تن تن رفتم پایین ،دیگه فرصت صبحانه خوردن نداشتم
نفهمیدم با چه سرعتی رسیدم دانشگاه ساعت ۸ و ربع بود
ماشین و دم در دانشگاه پارک کردم رفتم داخل دانشگاه
رفتم سر کلاس واییی استاد اومده
در زدم اجازه استاد؟
استاد: چه وقته اومدنه
-ببخشید تو ترافیک گیر کرده بودم
استاد: بفرماییدداخل ولی اخرین بارتون باشه
- چشم
یکی یه دفعه گفت : اخ قربون چشم گفتنت
همه زدن زیر خنده
سرمو برگردوندم دیدم یاسریه🤦♀
که بادیدنم میخندید
منم جلو یه جای خالی بود نشستم
بچه ها همههمه میکردن که با صدای ساکت استاد همه ساکت شدن
کلاس که تمام شد ،همه رفتن منم داشتم نوشته های روی تخته رو توی دفترم مینوشتم
که یاسری اومد یه صندلی کنارم نشست
تپش قلب گرفته بودم
چند تا از دخترای کلاس هی با نازو عشوه باهاش صحبت میکردن ولی اون فقط دستشو گذاشته بود روی چونه اشو منو نگاه میکرد
دیگه داشتم عصبانی میشدم
یه دفعه یه دختری که اسمش مرجان بود منو صدا زد
مرجان : ساراجون میشه بیای جامونو عوض کنیم ما هم از این نگاه فیض ببریم
- عزیزم بیا کمپلت این نره خرو بگیر ببر واسه خودت خیرشو ببینی
یاسری هم میخندید و نگاه میکرد
مرجان: خدا شانس بده الان اگه ما این حرفو میزدیم حسابمون با کرام و الکاتبین بود😂
یاسری : خفه ، برین بیرون
- ترسیدم، نمیدونم چرا اینقدر از این بیشعور هم خوششون میاد هم اینقدر میترسیدن
دخترا بلند شدن رفتن
منم دیدم که کسی کلاس نیست ترسیدم وسیله هامو جمع کردم
ولی دیدم باز همونجور داره نگاهم میکنه
- ببخشید چیزی شده ،مثل چوب خشکیده زل زدین به من
یاسری : باهام صحبت که نمیکنین ،لااقل نگاهتون کنم شاید دلم آروم بگیره😊
- بیجا میکنین نگاه میکنین ،پسره ی احمق
میخواستم برم سمت در که بلند شد و بدو بدو کرد سمت در درو بست
قلبم داشت میاومد تو دهنم
- برو کنار پسره ی عوضی
یاسری : تا باهام حرف نزنی نمیزارم برین
- مگه خونه خاله اس که اینجوری حرف میزنی ...میری کنار یا جیغ و داد بزنم
#ادامه_دارد