براتبادل باید بنر بدید 🌱
رفقا حمایت 👊✌️
برای تبادل به این آیدی پیام بدید
https://eitaa.com/mmaahhyyaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورۍ_امامزمانے••🌱
〖الــســلـٰـام؏ـݪــیك...'💚°!〗
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
یه کانال چادری عالی میخوای که مخصوص فرشته هاا باشه😇
هر روز پروفایل های چادری شیک میزاره🤩🤩🤩
اگه یه فرشته ای بدو تو کانال زیر👇🏻
@dtiyame ↫
فقط فرشته ها بیان♥️
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
صبحشد، دݪمنتنگتوازدوࢪسݪام✋
تو نه یاࢪا، منبهڪــربݪادادمسݪام😂
منبـ؏فیــݪمهاےتلنگــــࢪ⚠️
پࢪوفایــݪهاےمذهبے🏞
مطاݪبخودسازےومہدویت📖
وࢪمانهاےزیباوپࢪطࢪفداࢪ📜
مگہمیشہ؏ـشقشہادتتوے
وجودتباشہتواینجا نباشے⁉️
زود باش جوین شو👇
༺♥️⃟🍃https://eitaa.com/joinchat/1408303240C1f18ec697c
#کپــــےازبنࢪممنوع❌
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
سرباز امام زمان 🌿💜:
{ به نام خدایے ڪہ ما دختران بهشتے رو آفرید}
سلام بہ دختران گل زهرایے🧕🏻🍓•°•°
یڪ دعوتنامہ آوردم برات از یڪ ڪانال بہ رایحہ زهرایے☺️
توے ڪانال دختران ارصاد ڪلے جملہ هاے انگیزشے💪🏻🦄•~•~•~•
ڪلے والپیپر🍓🍒•~•~•~•
ڪلےتم 🌭🍔•~•~•~•
ڪلےحدیث زیبا 🐥🐣•~•~•~•
ڪلے سوپرایز 😍💜•~•~•~•
یڪ رمان عالے مذهبے بہ قلم اسما شیخے 🖋️🦋•~•~•~•
من خیلے دلم مے خواهد این همہ فعالیت رو باتڪ تڪ دختران سرزمینم تقسیم ڪنم براے همین لینڪ ڪانالو بهتون میدم 😊•~•~•~•
@dokhtaranchadoori
فقط زود برید تا جا نمونید 😉
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
سلام ڪیوٺ🍉!
دخترۍ ولےتو این ڪاناݪ عضو نیسٺے🙈🌱
این کاناݪ مخصوص همه دخٺراۍ ڪیوٺ و دلبرھ🌸💕
ڪانالے که هر دخٺرۍ بهش نیاز دارھ🍓✨
با احساساٺ لطیف دخٺرونھ🌿
پراز فعالیٺ هاۍ ڪیوت و ایدھ هاۍنابـ دخٺرونھ🐼🐾
تازھ ٺو آمار ⁵⁰⁰ڪلے سوپرایز خفن هم دارن⛄️🌤
پس زود جوین شو تا بهتریں ڪاناݪ دخٺرونھ ایتا رو از دسٺ ندادۍ⇣⇣⇣⇣
●دنیابهدختریکہ . . .
توقرارهبشیاحتیاجدارھ🍭🌸^^!
😻!♥️ⓙⓞⓘⓝ↯
https://eitaa.com/girls_pink3💕🍐
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
《ـبسمِـخٰالقِـجودۍابوت⛅️🎀》
•↲بہخودممـےبالمـ🧚🏻♀🐡
•↲چونیکدخترمـ😌✋🏻
•↲اینجاسرزمینِدخترانھهایـے🍭☕️
•↲ازجنسِآرزوست💭🌱
•↲بالنآرزوهاتوپروازبدھ👸🏻🦋
•↲وشیرینترینحالدخترونہرو🍯🤤
•↲ڪنارجمعیاز💕🎡
•↲ملڪھهاتجربھ ڪن!!🍕🌻
•↲بھ دورهمـےِدلبرترینهاخوشآمدید😍🌱
💛• https://eitaa.com/joinchat/3443130427C00abef2708 •💛
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام دختران جهان فرشته های روی زمین هستن 💖
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
سلام
🌹خب اول بگم فیلم بالا را دیدی اگه ندیدی برو ببین تا بقییه ش را بهت بگم
🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐🎐
کانال تازه تاسیس هست ولی خیلی خفنه
این کانال همه پستی میگذاره و یک کانال دخترونه هست
تمام دخترایی که عضو این کانال هستن یک انقلابی هستن که مننظر فرمان سید علی خامنه ای هستن
ما همه نوع پستی در کانال بارگذاری می کنیم
روش برنامه ریزی 🎊
روش درس خواندن 🎉
استوری مذهبی و دخترانه 🎁
شهیدانه 🎁
چادرانه 💎
مهدوی 🎈
رهبرانه🖇
روتین و.......
با کلی سوپرایز
راستی توی آمار ۱۷۰ میخواد روش استیکر درست کردن برای واتساپ و ایتا را یاد بده 😳🤗
اگه هم مطلبی دوست داری در کانال بزاریم میتوانی توی ناشناس و پی وی مدیر بگی
تازه
اینجا 📣📣📣📣
جالبه که می توانی از برنامه ریزیت و درس خواندنت و چالش رنگ هایی که درست می کنی بفرستی برای مدیر کانال تا توی کانال بارگذاری کنه
و همه ببینن😶😮😳
خب دیگه چی میخوای از این بهتر
@Revolutio
منتظر حضور گرم شما هستیم 🌹🌷
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
بسم رب شہدا
سلام دوست عزیز،
من کانالے دارم از جنس خودمون؛
مذهبے و انقلابے...
اگر حاضر بہ همکارے با ما هستید،
بسم الله...آستین هاے همت تون رو بالا بزنید و وارد کانال بشید✋🏻
ما نیاز شدید به کمک شما دوستان انقلابے مون داریم...
اگر حاضر هستید بہ ما کمک برسانید بسم الله✋🏻در کانال زیر عضو شوید🙏🏻
پاٺـوق بچــہ مـذهبیا✌️
@fanos_enghelab
یاعلے مدد✋🏻
منتظر شما دوست انقلابےمون در کانال هستیم...
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز وقتی مهمون میاد برنج و مرغ میزاری جلوش؟😧
منم اینطوری بودم هر روز مرغ،کته،پلو،
همش فامیل شوهر بهم تیکه مینداخت که تو بلد نیستی آشپزی کنی 😞
بعد مادرم یواشکی که کانال بهم معرفی کرد😃 تو این کانال یاد میگیری چطوری با کمترین وسائل بهترین چیزارو درست کنی 😮😮😮😮😍😍
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/3334668414C961e16f2d8
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
اگه نیای نصف عمرت به فناست😟
فقط نزار کسی بفهمه تو این کانال عضوی😉🌈
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/3334668414C961e16f2d8
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
میخوای بخندی و همیشه شاد باشی؟
پس جات اینجاس😁
فقط لینک بخش نشع😉🌿
@izadiarami23👈🏻👈🏻👈🏻
بزرگتر ها وارد نشن خوبیت نداره!😂😂😂😂😂
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌
بهترین کانال های ایتا هستن🏆
تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓
همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗
مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
متولد چه ماهی هستی؟🐣🐚
فروردین اردیبهشت خرداد🌸
تیر مرداد شهریور🌳
مهر آبان آذر🍂
دی بهمن اسفند❄️
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_نهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
_راستی کامران چرا امشب اینقدر شلوغ شده ، بعضی ها رو نمیشناسم .
+حق داری نشناسی من هم نمیشناسم ،مامانم بیشترشونو دعوت کرده ... راستی از کاوه چه خبر ؟ اصلا کجاست؟!
_هوووف حرف کاوه رو نزن که بدجور از دستش کفریم .
+چرا ، چیشده؟! شما که جونتون به هم بسته بود.
_ای خداا... کامران حرفشم عذاب آوره...
پسره رفته خودشو شبیه بچه مثبتا کرده جوری مثبت شده که وقتی میبینمش حالت تهوع بهم دست میده .
یقشو تا خرخره بسته که نکنه یه موقع دخترا عاشقش بشن .
ادکلنو که حرفشم نزن .
تا یه دختر میبینه سرشو دو متر میندازه پایین .
اینطوری( ادای کاوه رو در آوردم و چونمو چسبوندم به گلوم )
کامران هم ریز ریز به حرف ها و غر غر ها ی من می خندید . رو آب بخندی ، حرف های من کجاش خنده داشت ؟!
نفسی گرفتم و ادامه دادم:
_وای وای کامران ... حالا اینجاش منو میسوزونه که رفته عاشق دختر مذهبی شده . از اون چادر چاق چوقینا .
حالا به قول خودش میخواد منو به راه راست هدایت کنه .
اینبار کامران بلند خندید و گفت : باید باهاش حرف بزنم اینجور که تو میگی بچه از دست رفته . مغزشو بدجور شستشو دادنا ... و یه چشمک بهم زد .
و انگار که یکی از دوستاش رو از دور دیده باشه ، ازم عذر خواهی کرد و به طرف دیگه ای رفت .
همین جور که داشتم آبمیوه پرتقالیمو می خوردم ، آنالی رو دیدم که یه گوشه دیگه ای نشسته بود .
آروم رفتم طرفش ...
پشتش ایستادم و دستامو سِپر دیدش کردم و زیر گوشش زمزمه وار گفتم :
_خانومی ،افتخار یه رقص دو نفره رو میدید .
آنالی چند لحظه مثل برق گرفته ها موند ولی بعد به خودش اومد و خواست سرم داد بزنه که با دستم جلوشو گرفتم و صدای جیغ و دادش تو دستم خفه می شد . بعد از اینکه کاملا تخلیه شد بهم گفت :
+مری جون !
_کوفت و مری جون . صد بار گفتم اسممو درست تلفظ کن .
+مروا جون!
_بنال ... چیه مثل بز زل زدی بهم حرفتو بزن .
با لحن بچه گانه ای گفت : بیلا بلیم پیشت لقص بلقصیم (ترجمه: بیا بریم پیست رقص برقصیم )
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گزاشتن نام نویسنده ...
_تو آدم بشو نیستی . خیلی خب بریم .
رفتیم وسط که دیدم کامران با یه دختره داره میرقصه ، روشون دقیق شدم .
دختره با یه لباس صدفی تنگ بود و آرایشی نسبتا غلیظ داشت ،اَخ حالمو بهم زد ، چقدر کِرم به خودش مالیده بود ...
واو ، پس آقا کامرانم قاطی مرغا شده .
کامران تا منو دید مثل برق گرفته ها سرجاش میخکوب شد که بعد از حرف آنالی دلیلشو فهمیدم .
+نگاه کن چه جوری با دوست دخترش میرقصه ، نچ نچ خدا شانس بده ...
ولی من من شونه ای بالا انداختم و به رقصم با آنالی ادامه دادم.
بعد از چند دقیقه خسته شدم و از آنالی خواستم تا برگردیم .
از دور کاملیا و ساشا رو دیدم .
آخ جووون ، می خواستم بدو بدو برم بپرم بغلش که بادیدن سر و وضعش خشکم زد . چقدر تغییر کرده بود
یه آرایش غلیظ میگم یه آرایش غلیظ دیگه میشنوید .
جوری بود که یه لحظه حس کردم دارم بالا میارم . وای خدا عجب غلطی کردما که امشب اومدم اینجا یه لحظه حالم بد شد ...
اصلا از اولشم نباید می اومدم اینجا ، صدای آنالی بلند شد :
+چته دختر ...
_آنالی من حالم اصلا خوب نیست ... دیگه تحمل اینجا برام خیلی سخته از جَوش خوشم نمیاد .
بدون توجه به صدا زدنای آنالی ، به سمت ماشین رفتم و تند روندم به سمت پشت بام تهران .
نیاز به خلوت وتنهایی داشتم ، جایی که بتونم داد بزنم ، فریاد بزنم ...
چیزایی که امشب دیدم قابل هضم بود ...
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_یازدهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
بیست دقیقه ای بود که توی ترافیک بودم .اَه لعنت .
حالا دقیقا روزی که من خواب موندم باید ترافیک میشد؟
این چه فکریه مگه مردم باید برای رفت و آمدشون با من هماهنگ کنن...
هووف دیشب از ساعت ۱۰ تا ۲ شب ، پشت بام تهران بودم و تا میتونستم داد زدم و گریه کردم .
وقتی هم رسیدم خونه طبق معمول مامان کلی غر زد و با هم یه دعوای حسابی کردیم .
تا صبح چشم روی هم نذاشتم.
همش به خودم و زندگیم فکر میکردم .
به مامان و بابا که هیچ وقت خونه نبودن ، به تنها یار و یاورم توی دنیا که کاوه بود اونم که ازم گرفتنش ...
من یه آرامش همیشگی میخواستم . یه آرامشی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم دم دمای صبح بود که خوابم برد و صبح برای دانشگاه خواب موندم .
بالاخره از ترافیک اومدم بیرون ماشینمو پارک کردم و سریع به سمت کلاس رفتم از سر و صدای بچه ها معلوم بود که هنوز استاد نیومده ، رفتم داخل کلاس تا آنالی رو دیدم پریدم سمتش ...
_سلام بر آنالی برقراری عزیز ! روز عالی متعالی ...
+سلام بر مروا خوشگله روز شما هم عالی و متعالی باشه... مروا چرا دیشب ...
با وارد شدن استاد مختاری ، حرف هامون نصفه موند .
استاد بعد از حضور و غیاب و حال و احوال پرسی ، با یه بسم الله مشغول تدریس شد .
باصدای خسته نباشید استاد به خودم اومدم و وسایلام رو به زور چپوندم تو کیف و با آنالی به سمت حیاط حرکت کردیم ...
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دوازدهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
به آنالی گفتم به سمت بوفه بریم چون خیلی گرسنه بودم ، مثل همیشه صبحونه نخورده اومده بودم دانشگاه ...
_آنالی برای من هله هوله نیار یه چیز درست حسابی بخر بیار ...
آنالی چشم غره ای بهم رفت و راهش رو به سمت بوفه کج کرد ...
بوفه و اطرافش خیلی شلوغ بود و به همین خاطر کمی ازش فاصله گرفتم .
همینطور که در هوای سرد پاییزی در حال قدم زدن تو محوطه دانشگاه بودم ، چشمم به یه بنر خورد ...
نگاهم روی نوشته ای که به رنگ قرمز بود ثابت موند .
[[راهیان نور ]]
پایین نوشته هم به نظر میومد یه منطقه جنگیه و عکس چند پسر جوون رو زده بودن :
جوونا خوشگل بودن .
انگار ... انگار چهرشون نورانی بود ، انگار نگاهشون تاسف داشت .
ناخودآگاه سعی کردم باهاشون حرف بزنم :
_س...سلام
م...ن من مروا فرهمند هستم .
م...ن بیست و ...
اَه این بغض لعنتی نمیذاره حرف بزنم .
اشکام سرازیر شدن .
دیگه کنترلشون دستم نبود ...
اما من لجوجانه اون ها رو پاک میکردم و اون ها هم با سرعت بیشتری روی صورتم فرود میومدن .
انگار جنگی پایان ناپذیر بود که برنده اش با عقب نشینی دیگری پیروز می شد .
اما هیچ یک از ما خیال کوتاه آمدن نداشتیم ...
که ناگهان ...
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃