eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
☄چالش داریم☄ 🌊نوعش:راندی🌊 ☄ظرفیت:۱۱نفر ☄ 🌊زمان: سه شنبه ۵ بعدازظهر 🌊 ☄جایزه:به برنده توی پیوی گفته میشه ☄ 🌊https://eitaa.com/mmaahhyyaa🌊 ☄آیدی برا اسم دادن ☄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🌿‌͜͡🖇❫ اللّٰہُمَ‌احفظ‌قائدنـا‌الامام‌الخامنھ‌اۍ..♥️! 📽|‌⇦! 💛|⇦ ! 😎|⇦
دوستان به عشق حاج‌ قاسم امروز و فردا پروفایل همه این عکس باشه 🙂 ببینم چیکار میکنید . هم خودتون انجام بدید هم به بقیه بگید
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... از جام بلند شدم و به طرف در رفتم . هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که سمیه گفت : + مروا کجا؟ - پیش آق داداشت . + آخه با این وضعیت؟ نگاهی به خودم انداختم . چند دقیقه طول کشید تا مشکلش رو پیدا کردم . محکم کوبیدم به پیشونیم . سمیه خندون، روسری و چادر رو برداشت و جلوم قرار گرفت . روسری رو با دقت روی سرم انداخت و با چند تا گیره محکمش کرد و مدل داد . بعد از اتمام کارش ، چادر رو ، روی سرم انداخت و به طرف آینه قدی هلم داد ... با دیدن خودم کُپ کردم . حجاب به قدری روی صورتم نشسته بود که از نگاه کردن به خودم سیر نمی شدم . بالاخره با صدای سمیه از آینه دل کندم و به طرفش برگشتم . +مگه خوشگل ندیدی ؟ نخودی خندیدم و گفتم : - خیلی تغییر کردما ! + آره . خوشگل تر شدی . بدو بریم که سهراب الان صداش در میاد . لبخندی زدم و گفتم: - بریم . دوباره نگاهی به خودم انداختم و با سمیه هم قدم شدم و از اتاق بیرون اومدیم . سهراب، پشت به ما، درحال حرف زدن با تلفن بود . × باشه باشه حواسم هست . نه خیالت راحت ... بالاخره باید بفهمیم خودشه یا نه ... آخه کِی دیدی بندو به آب بدم؟ گفتم که جوری ازش میپرسم که بو نبره ... باشه باشه . من باید برم . فعلا یاعلی . قطع کردن تلفن و برگشتنش به طرف ما همانا و زل زدنش به ما هم همانا . × ش ... ش ... ما ... از کی ... اینجا ... یید ؟ با پوزخند گفتم : - از همون موقعی که به یه بدبختی شک کرده بودید و قرار بود از زیر زبونش بکشید که چی شده ... ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... گنگ نگاهم کرد . همون جور که گوشه چادر رو گرفته بودم گفتم : - شما فکر میکنید اون خانومی که دیشب فرار کرده من بودم ؟! با شنیدن حرفم چشماش برق عجیبی زد و تلفن رو روی میز قرار داد . × من کی گفتم اون خانوم فرار کرده ؟! گفتم غیبش زده ! ای خاک تو سَرت مروا ، باز سوتی ! با لکنت گفتم : - خ ... ب ... ه ... هرچی . سمیه ... ب ... به ... م ... من گفت ... ف ... رار کرده. چند لحظه ای به صورتم خیره موند و بعد گفت : × بفرمایید بشینید. روی مبل رنگ و رو رفته ای نشستم و سمیه هم بلافاصله کنارم نشست . سهراب هم روی مبل تک نفره ای رو به روی من نشست . آب دهنمو قورت دادم و گفتم: - میشنوم . سهراب نگاهی به سمیه کرد و گفت : × میشه برای من یه لیوان آب بیاری ؟ واسه مهمونمون هم یکم میوه بیار . سمیه نگاه مشکوکی کرد و با ، باشه ای از جاش بلند شد . - سمیه جان من تازه صبحونه خوردم برای من چیزی نیار . سمیه سرشو تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت . سهراب نفسی تازه کرد . × دلیل اینکه گفتم بیاید اینجا این بود که ... ببینید من اهل مقدمه چینی نیستم ! رُک و رو راست میگم که آقای حجتی دیشب تا صبح وجب به وجب خوزستان رو دنبال اون خانمه گشته . از طرفی اومدن شما به اینجا ... اومدن شما به اینجا ... لا الله الا الله . شما اون خانومه هستید ؟ سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم . - چرا فکر می کنید من اون خانومه هستم ؟! × چون تمام نشانه ها همین رو میگه ... - من دوست نرگس هستم . بخاطر طلاق پدر و مادرم ، از تهران پناه آوردم به اینجا ... حدودا نیم ساعت دیگه هم برمیگردم تهران . نمی دونم اون دختره احمق روی چه حسابی فرار کرده ... یعنی همون گم شده ... ولی شما اشتباه فکر می کنید من اون دختره نیستم . خواست حرفی بزنه که موبایلش زنگ خورد . بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد رو به من گفت : × عمو جلال زنگ زده میگه آماده شید تا بیان . حرفی که خواست بزنه رو یادش رفت و سریع از خونه خارج شد ... ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از رفتن سهراب سریع به سمت در دویدم و از پشت پرده نگاهی به داخل حیاط انداختم ، موتورش رو روشن کرد و رفت . نفس راحتی کشیدم و به سمت مبل ها رفتم . لیوان آبی که سمیه برای سهراب ریخته بود و سهراب نخورده بود رو یک نفس سر کشیدم و خودمو روی مبل پرت کردم ... آخیش ، اینم گذشت . با شنیدن صدای بسته شدن در به خیال اینکه دوباره سهراب برگشته سریع خودم رو جمع و جور کردم . خاله اَمینه و عمو جلال باهم وارد هال شدن . بلند شدم و سلامی کردم . خاله اَمینه با لحن زیبایی که داشت گفت : + دخترم بیا اینجا . همراهش به سمت آشپزخونه قدم برداشتم . خاله اَمینه از توی در پایینی اجاق گاز یه پلاستیک در آورد و یه قابلمه رو توی پلاستیک گذاشت . یه پلاستیک مشکی هم از زیر چادرش در آورد و به سمتم گرفت . + بیا مروا جان . این پلاستیک غذا برای تو راهته . اینم یه هدیه ناقابل از طرف من و سمیه اس . ذوق زده دستامو به هم کوبیدم و مثل بچه ها پریدم بغلش . از این همه لطفی که به من داشت متعجب شده بودم . آخه آدم به این خوبی ؟! خب دروغ چرا ، توی عمرم همچین آدمایی ندیده بودم . تشکری کردم و با خنده گفتم : - خاله جون میگم این کبه هست دیگه ؟! خاله اَمینه بلند بلند شروع کرد به خندیدن . + نه دخترم ، این ظرف کوچیکه توش رنگینکه . اونم که نافلست . - تا حالا نخوردم ولی از بوش معلومه که خوشمزست. خنده ای کرد و گفت: +ای زبون باز. لبخندی زدم و بوسی روی گونش کاشتم و با ذوق به سمت اتاق سمیه رفتم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... توی راهرو سرویس بهداشتی ایستادم و آبی به دست و صورتم زدم . سمیه همون جور که پلاستیک ها توی دستش بود از هال بیرون اومد . عمو جلال هم ماشین رو ، روشن کرده بود و دیگه کم کم باید آماده رفتن میشدم. نفسی کشیدم و با دستم ابروهام رو که بر اثر خیس شدن بهم ریخته شده بودند رو درست کردم . سمیه که کفشاش رو درست نپوشیده بود به سمتم اومد . پلاستیک ها رو به دستم داد و مشغول درست کردن کفشاش شد . خاله اَمینه هم با یه کاسه آب از هال بیرون اومد . به سمت خاله اَمینه رفتم و گفتم : - نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم ، واقعا ممنونم . خیلی به من لطف داشتید ، ان شاءالله جبران میکنم. از طرف من سلام عمو اکبر رو برسونید و بخاطر اون شب هم ازشون عذرخواهی کنید . متوجه شدم خاله اَمینه چشماش پر از اشک شد ولی به روی خودش نیاورد ، منم چیزی نگفتم . همراه سمیه وارد ماشین شدیم ، سمیه جلو نشست ، منم عقب . بعد از خداحافظی کردن راه افتادیم . چقدر زود دلتنگ خاله اَمینه شدما . هوف ... سفر خیلی بدی بود البته به جز قسمت آشنایی با سمیه اینا . در حال فکر کردن بودم که با دیدن چندتا ماشین جلومون تمام حواسم به سمتشون رفت . نه ، امکان نداره ! ا ... این آراده ؟! خدای من ! آراد لباس مشکی به تن کرده بود و یه تابلو بزرگ هم توی دستش بود . با دیدنش تمام موهای بدنم سیخ شد . داشتیم کم کم نزدیکشون میشدیم . هیچ راهی به ذهنم نرسید جز این که به سمیه بگم . آروم صداش زدم : - سمیه ، سمیه . سمیه با شنیدن صدام ، به عقب برگشت . + جانم؟ خیلی آروم بهش فهموندم آدمایی که جلومون ایستادن همون بچه های راهیان نورن . سمیه هول کرد و گفت: + عه مروا جان سَرت درد میکنه؟ حتما بخاطر گرماست . از توی نایلونی که خاله اَمینه بهم داده بود چادری در آورد و به طرفم گرفت . + بیا . دراز بکش و این چادر رو بکش روت . با تعجب به چادر نگاهی کردم و کاملا کف صندلی دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم سمت چپ و پاهام رو سمت راست دراز کردم . چادر رو هم روم کشیدم ... بعد از چند دقیقه ، احساس کردم ماشین ایستاد . از زیر چادر همه چیز سیاه دیده می شد ، ولی یه چیزایی قابل تشخیص بود . آراد رو دیدم که به سمت عمو جلال اومد . × سلام آقا . یه گمشده داریم . یه ‌خانوم قد بلند و لاغر . حجاب آنچنانی نداره و ... و عصبی هم هست . = لا افهم لا افهم. سمیه سریع گفت : + آقا ، ایشون فارسی متوجه نمیشن . شما بیاید این طرف تا صحبت هاتون رو براشون ترجمه کنم. چند لحظه ای مکث کرد و اومد سمت سمیه . با اومدنش به طرف سمیه، تازه تونستم چهره اش رو ببینم . چقدر لاغر شده بود ... موهاش به هم ریخته و نامرتب بود . آشفتگی از سر و روش می بارید . دلم براش کباب شد . خواستم بلند بشم و بگم من اینجام . چرا اینقدر خودتو اذیت کردی؟ اما به زور خودم رو کنترل کردم ... اون دیگه قرار بود ازدواج کنه ، بودن و نبودن من اصلا براش اهمیتی نداشت ، الانم که اینجاست احتمالا به خاطر مسئولیتی هست که بر عهده اش هست . آراد با سری افتاده ، شروع کرد به صحبت کردن . × ببینید یه خانمی گم شدن . احیانا شما اون خانوم رو ندیدید ؟! احتمال میدیم که اینجا باشند چون آخرین بار اون رو حوالی اینجا دیدند. از طرفی کاملا قابل تشخیصه که مال این اطراف نیست . +عکس یا مشخصاتی ازشون دارید؟ × مروا فرهمند .‌ یه دختر کله شق و قد بلند و لاغر . و ... دیگه چیز زیادی نمیدونم . آها ، کمی شل حجاب هم هستند . سمیه برگشت طرف عمو جلال : جملاتی رو به عربی گفت : ‌+ .................. ( ترجمه : عمو جلال ایناها دنبال مهمان ما هستند. لطفا نگید که اون با ماست ... خودش اینطور خواسته. الان هم بگید که همچین شخصی رو ندیدید . ) عمو جلال نگاهشو از سمیه گرفت و رو به آراد با نگاه مبهمی چند تا جمله رو گفت . سمیه هم جملات رو برای آراد ترجمه کرد . آراد با نگاهی به غم نشسته ، تشکری کرد و به سمت دیگه ای رفت . عمو جلال هم سریع از اونجا دور شد . ادامه دارد ...
یگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام. دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی توانم اینگونه زندگی بکنم. والسلام علیکم و رحمت الله»
• ✨من‌افتخاࢪمیڪنم😌 وقتۍدو تاپسࢪ🧑🏻 ڪه‌داࢪند با ڪلمات‌ڪوچہ‌بازاࢪۍ باهم حࢪف میزنند🗣 به‌مݩ‌ڪه‌میࢪسندصداشون‌ࢪو میارند پاییݩ و ࢪد میشند. ✨احساس‌غࢪوࢪ‌میڪنم‌وقتۍ‌میخوام‌از‌ یڪ جایی ࢪدبشم🧕🏻،مࢪدۍ‌ڪہ‌به‌هیچ‌جاۍتیپش👟 نمیخوره مذهبۍ باشه👨🏻‍🎤خودشو مۍ‌چشبونہ‌ بہ دیواࢪ و ࢪاه ࢪو بࢪاۍ مݩ باز میڪنہ😇 ✨من ڪݪۍ خوشحال‌میشم‌وقتۍسواࢪآسانسور میشم یه پسࢪ به خودش اجازه نمیده ❌ بامݩ هم زماݩ‌ بیاد توۍ آسانسوࢪ🙃 خوشحاݪ‌میشم‌وقتۍمن‌هیچ‌حࢪفۍنمیزنم،هیچ شعاࢪۍ نمیدم😊 وݪۍ این پࢪچم‌ افکاࢪ من...این‌ چادࢪ دوست‌داشتنۍام❤️ ﴿ڪه‌حاضࢪنیستم یڪ‌لحظه‌ازش‌جدا‌ بشم﴾ به‌همه‌میگه‌ڪه‌: ݪطفا مࢪاقب ࢪفتارتوݩ،حࢪف زدنتوݩ وحتۍ افڪارتون باشید☝️🏻 🌼من حــࢪمت دارم😌 من دوست داشتنی ام اما نه بی حجاب 😢 ⭑┄┉┉┉♥️┉‌┉┉┄⭑
!! داداشای‌محترم حواستون‌باشه‌این‌روزاوقتی‌میخواین‌‌ واردفضای‌مجازی‌بشید‌یالله‌بگید!! عکس‌مادرا‌و‌همسرای‌‌ملت‌؛ ریخته‌تو‌پست‌و‌استوری‌ها../:🚶‍♂📸
ابتدا میوه ی مورد علاقتون رو انتخاب کنین بعد برید آخر پست نتیجه رو بخونین جالبه! . . . . . . . . 1- موز 2- سیب 3- پرتقال 4- توت فرنگی 5- آلبالو 6- گیلاس 7- آناناس 8- آلوچه 9- زرد آلو 10- انار . . . . . . . . 1- موز : شما انسانی هستید که موز را دوست دارید 2- سیب : شما انسانی هستید که سیب را دوست دارید 3- پرتقال : شما انسانی هستید که پرتقال را دوست دارید 4- توت فرنگی : شما انسانی هستید که توت فرنگی را دوست دارید 5- آلبالو : شما انسانی هستید که آلبالو را دوست دارید 6- گیلاس : شما انسانی هستید که گیلاس را دوست دارید 7- آناناس : شما انسانی هستید که آناناس را دوست دارید 8- آلوچه : شما انسانی هستید که آلوچه را دوست دارید 9- زردآلو : شما انسانی هستید که زردآلو را دوست دارید 10- انار : شما انسانی هستید که انار را دوست دارید 😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
کانال یاران امام زمان به مناسبت ایام فاطمیه فیلم و استوری پروفایل فاطمی مداحی در کانال امام زمان (عج)است استوری و پروفایل مذهبی درباره امامان و حدیث روز و دعا ها همه ی انها در این چنل👇👇🌹 https://eitaa.com/joinchat/2411856019C7b71757da6
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
بسم الله الـــــرحـــمن الــــرحــــــیــم 🔸️سلام من همیــــشه از مرگـــــ میترســــم؟ 🔹️چــــــــرا؟ 🔸️اخـــــه از غذاب قبر وحشــــــت دارم خـــــیلے نگرانم همیــــشه میگم کاش نمیرم ولی خوب نمیشه که 🔹️اره مـــــنم قــــبلا مثل تو بودم ولـــــــے یه چــــیزے شـــــــنیدم که خیالم راحت شــــــده 🔸️چی شنـــــیدے 🔹️یه سخن از حجـــت الاســــــلام رفیعی 🔸️واقعا 🔹اره باچهار عمل عــــــذاب قبر حذف میشه 🔸میشه برام بفرستی 🔹️بیا توی این کانال عضو شو 🍃🌸 @LabbaikYa_Mahdi ✨🌙
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
وَقتِ شه تو هم دختر بشی😉 ما دیگه کوچولو نیستیم بزرگ شدیم وَقتِش شده یه دختر واقعی واقعی بشیم😌 اگه توهم دوست داری به جمع ما دخترا اضافه بشی زودی بزن رو لینک😘 ~~~~~~~~~~~~~~~~~ @bevaghtedokhtarboodan ~~~~~~~~~~~~~~~~~ چرا معَطَل میکنی ☘ زود باش عضو شو😍👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🕊✨ التماس میڪرد و اصرار میڪرد برای اینکھ به سوریہ برود تا به شهادت برسد . .🌱!
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال خانم پلیس آیندمــــ🍃 این کانال چیز های مذهبی، پلیسی دارد♥ ادمین خواستید بشید بیاید پیوی پیوی مدیر👇 @R1391R زیاد بشیم سوپرایز دارید😘😍 زیادمون کنید اگر پسر یا آقا هستید ترک کنید😣 ممنونم از همه عضای گروه در خواستی داشتید بگید پیویم😘😍 اینم لینک کانال👇🏻 @RR1391
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
میخواهم بهتون یکی از بهترین کانال های تریکو بافی توی ایتا رو معرفی کنم😍😊 که ایده و کارشون حرف نداره👌💜💜 یعنی ببینی عاشقش میشه 😍💙💙 هر نوع با کسی که بخوای داره 😳 انواع ست های عروس و داماد😁❤️💙 ست لوازم آرایشی💄 ست سیسمونی👶 ست لوازم تحری😍 ست های عروسکی😚💂‍♀💂‍♂ کیفیت بالا 👆 قیمت پایین👇 اصلا چرا نمیری خودت ی نگاه کنی 🧐 لینک کانال👇💜💜 https://eitaa.com/joinchat/225968253C53dbff3ee1
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
آزار روحی در امتحانات 😂💦 + سوالای پشت صفحه چقدر سخت بود -کدوم سوالا؟ مگه پشت صفحم سوال بود😱 ( با این روش میتونید دوستاتون رو تا مرز ایست قلبی ببرید )😂😂😂‌‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ معلم یه نگاهی به من کرد و گفت: چرا درس نخوندی؟ از خجالت سرمو انداختم پایین. بعد چوبی رو که توی دستش بود، داد به من و گفت: منو بزن! گفتم: چی؟! گفت: بزن، حتما من درست درس ندادم که شما خوب یاد نگرفتی. منم دیدم حرفش منطقیه ! به همین برکت، اینقدر زدمش، اینقدر زدمش،که اگه ناظم نیومده بود، کشته بودمش!! 🤣 من روی نوع آموزش، خیلی حساسم...😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه بار رفتم مصاحبه کاری رئیس شرکت پرسید زبانت چطوره ؟ گفتم خوبه ، دیشب موقع شام گازش گرفتم یکم درد میکنه ☺ گفت حقوق دو ماه رو بهت میدم فقط دیگه نیا 😑😑😑 😂😂😂😂😂😂😂😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یبار سر امتحان کف دستم تقلب نوشتم رفتم سر جلسه؛ یه دفعه خانم مراقب اومد بالای سرم گفت داری چیکار میکنی؟ منم گفتم دارم دعا میکنم خدا کمکم کنه! گف پس اینا چیه کف دستت؟! منم یه نگا کردم گفتم: وای باورم نمیشه خدا جوابارو بهم رسوند!😂 ~~~~~~~~~~~~~~~~~ برای خواندن جوک هایی از این دست و کلی مطالب اخلاقی، سیاسی، علمی و... که هیچ جا پیدا نمیشه حتماً عضو شو😉 پشیمون نمیشی🤗 امتحانش ضرر نداره بزن رو پرچم ایران👇 |🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩 |⬜⬜⬜☫⬜⬜⬜ |🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥 | | | ┏⊰✾✿✾⊱━─–—━━┓ 😂 @im_joketime 😂 ┗━━——─━⊰✾✿✾⊱┛
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
💗بسم الله الرحمن الرحیم 💗 📿به نام خداوند بخشنده مهربان 📿 -ڪانالے‌ پر‌ از‌ مذهبے‌ و دخترونہ 👀📿 -پر از‌ نڪات‌ جالب و قشنگ 👀😍 پروفایل‌هاے🌹⚘ دخترونہ🧕🏻🎀 استیکر ✌🏼💗 گیف💖👌🏻 فیلم چادرانہ🧕💞 فیلم طنز 😂⚘ بیو💓😊 کلی پرداخت ایتا عکس های خوشگل و ... 💭🎶-! و‌هر‌انچہ‌ڪه‌ دوست دارید😉 فقط‌وفقط‌مخصوص شما 😊 پس‌بدون‌معطلے‌بڪوب‌رو‌لینڪ‌و پیوستن رو بزن https://eitaa.com/joinchat/633012344Cebabf444ce
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
داشتم وسایلمو جمع میکردم که و رویا، با شدت وارد اتاق شدن . تعجب کردم و پرسیدم : چتونه ها چیشده ؟! رویا مثل رادیوی خراب گفت : بدو بیا که بدبخت شدیم ! با ناباوری و کمی گفتم: درست بگو ببینم چی شده رویا؟ جانان که تازه فهمید الان کجاس ؛ زمزمه کرد : بیا که و پسرعموت دعواشون شده ! با این جمله مثل فنر از جام پریدم و بلند گفتم : چییییییییی !!! و مسیح وای !😱❌❌ شال مشکیمو انداختم رو سرمو دوییدم سمت در و تندی بازش کردم و خودمو پرت کردم سمت اسانسور که هر چی میزدم بالا نمیومد پس شدم از راه پله ها برم با سرعت دو خودمو رسوندم پایین که.....😱😱❌❗https://eitaa.com/joinchat/3439329417C09f8b662c4 ظرفیت محدود💢❌
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
نفسم نفسم رف 😵🏃🏻‍♀ یه چنل پیدا کردم 😻🤝 از لولو 🧟‍♀ تبدیل میشے به هولو 👸🏻 بزن رو آیدے چیزے که میخواے 🤤👇🏻 پروف - @Bamofv 💄♥️ انگیزشے - @Bamofv 📣🏵 والپیپر - @Bamofv 💚🍏 گاندو - @Bamofv 🚔🎧 تلنگرانه - @Bamofv 🎧🎤 اگه چیزے که میخواستے نبود بزن رو این 👀♥️ @Bamofv چنلے مملو از عشق و آرامش 🙂✨🍋
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ سلام گلم دنبال چی میگردی دنبال این جور هشتگ‌ها👇 #و......... خوب حالا که دیدی اگه هشتگ مورد نظز نبود یا بود بیا بزن روی تلویزیون زیر☘❤️ █████████████████ █▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█ █▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█ █▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█ █▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█ █▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█ █████████████████ █████ ████████