eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر فحش بهت دادن، تحقیرت کردن، حالت رو گرفتن😅💔 اینا مثله آجر عمل میکنه.🏏 به شخصه فکر میکنم هرچی بیشتر زخمی بشی قوی تر میشی،🥊🏀 من میگم از تمام این دردها استفاده کن. خودت رو بالا بکش،🥉🥈🥇 برو اونجایی که هیچکی نتونه اذیتت کنه🏆
✍ بسم الله الرحمن الرحیم جدیدا یه جریانی داره راه می افته که از ۵ سال پیش بود اما با اومدن ایام فاطمیه داره وارد ایران هم میشه❌ و خیلی ها نا آگاهانه دارند از جریان حمایت می‌کنند😔 [فیلم بانوی بهشت ] 💔 فیلمی که هالیوود در مورد حضرت زهرا «س» ساخته و دلار دلار داره خرج میکنه برای تبلیغ و اکران این فیلم🥺 فیلمی که با پنهان و عوض کردن حقیقت ماجرای شهادت حضرت زهرا «س» نه تنها از ایشون حمایت نمیکنه بلکه داره به امیرالمومنین و حضرت زهرا توهین میکنه‼️ ای شیعه مرتضی علی بشین با خودت فکر کن چرا یه فیلم از داستان های شیعه باید در IMDb اینقدر و به سرعت نمره بالایی بگیره و بقیه فیلم های اکران شده امسال چندین وقت است مردم منتظر آن هستند این طور نباشه🧐 چرا در آمریکایی که زن با حجاب کتک میخوره باید فیلم حضرت زهرا با این وسعت و با این تبلیغات گسترده پخش بشه😏 بشین با خودت دو دو تا چارتا کن حرف من رو قبول نداری حرف علمایی مثل آیت الله مکارم شیرازی یا اقای نوری همدانی اقای گلپایگانی و سبحانی رو گوش کن👌 تا دیروز میگفتن توسل به اهل بیت شرک است و جریان تکفیری رو از طریق اهل سنت راه انداختن🎭 حالا نوبت شیعه شده🚨 خواهش میکنم این متن رو تا میتونی پخش کن 🌺 ❌❌❌
دوستان ادمین مون این متن رو نوشتن من واقعا اطلاع نداشتم 🙂🌿 من اگه روزانه کلی کار داشته باشم حتما براتون کلی فعالیت میکنم 🌸🌸 خیلی ممنون که شما هم زیاد مون میکنید و انرژی میدید
خیلی‌جاهامی‌بینیم‌که‌نوشته کپی‌ باذکر ۱۰۰ صلوات‌مجازاست ⛔️😳 کپی‌ بیو‌حرام😐 ان‌فالو‌حق‌الناس😳🤯. چی‌حرومه چی‌حلال❓ مذهبی‌هامونم‌دارن‌به‌فنا‌میرن😐 میدونید‌ما‌ دوازده‌ملیون‌ سایت ‌مستهجن داریم🔪😕 که‌کپی‌ازشون‌کاملا‌ازاده😐💣 بعد‌اونوقت‌ جوون‌ما‌ مثلا ‌اومده‌ برا‌ی امام‌ زمانش‌ کار کنه اسمشم گذاشته سرباز ‌گمنام‌امام‌زمان🙄 بعد‌نوشته‌ کپی‌حرام (حالاخودشم‌ پستو‌ از یه‌ کانال‌ دیگه کپی‌کرده)😐 در‌ مقابل ‌اون‌ دوازده‌ سایت‌ مستهجن‌ یه‌ کانال‌ خوب‌ و‌آموزنده‌ هم‌که‌ داریم ‌کپی‌ازش‌حرومه😔 دیدم‌ک‌میگما🔍 دوست‌عزیز‌پخش‌کردن‌یه‌مطلب‌خوب‌ خودش‌صدقه‌جاریست‌...🙃 اللـ℘ـم‌؏جل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج🌹
☀️ ‌کسۍ کھ از گناهانش شرمنده نباشد توبھ نمۍ‌کند. کسۍ کھ گناهش را زشت نداند شرمنده نمی‌شود و کسۍ کھ نھی از منکر نشود، گناهش را زشت نمی‌شمارد. - نھی از منکر یعنی، کاشتن بذرِ توبھ در وجود گناهکاران . . •‌ استاد‌ علۍ‌ تقوۍ •🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨. • ‌‌‌میدونـۍ‌استـٰادپَناهیـٰان‌‌چۍ‌میگِہ؟!- میگہ‌ڪه‌گیرتُـوگناهـٰات‌نیست🚶🏿‍♂..! گیرتُـوڪاراۍ‌ِخوبیہ‌ِڪِه‌اَنجـٰام‌میدۍ وَلۍ‌نَمیگۍ‌خدایـٰابِہ‌خاطِـرتـو🍂..! اَخـلاص‌یَعنۍ‌خدایـٰافقط‌تـُو‌بِبین‌👀🖐🏽..! حَتۍ‌مَـلائڪِه‌هَـم‌نَہ🚶🏿‍♂-! .⇙
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از گذشت چند دقیقه از زیر چادر بیرون اومدم و نفس راحتی کشیدم . سمیه به سمتم برگشت و گفت : + مروا شانس آوردیما ! - هوف . آره دختر . راستی ماجرای این چادره چیه ؟! توی اون پلاستیک که مامانت داده بود چادر بود؟ سمیه لبخندی زد ، به عقب برگشت و چادر رو برداشت و توی پلاستیک گذاشت ، در همین حین هم گفت : + یه هدیه ناقابله عزیزم . البته چندتا هدیه ناقابل دیگه هم هست . لبخندی به روش پاشیدم و تشکر کردم . مانتو و روسریم رو هم مرتب کردم . بعد از گذشت نیم ساعت به ترمینال رسیدیم . از ماشین پیاده شدم و همراه با سمیه و عمو جلال به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم . به یه اتوبوس VIP سفیدی رسیدیم ، سمیه گفت : + اینم از این مروا جون . لبخند غمگینی زدم و در آغوشش گرفتم . - سمیه ... واقعا نمی دونم چه جوری خوبی هاتون رو جبران کنم. خیلی بهم لطف داشتید خیلی بهم محبت کردین . واقعا ممنونم . با شنیدن صدای مَردی که می گفت مسافر ها سوار اتوبوس بشن نگاهم رو از سمیه گرفتم و سریع به طرف عمو جلال حرکت کردم . از سمیه خواستم صحبت هام رو براش ترجمه کنه ... جملاتی رو که گفتم سمیه به عربی به عموش گفت که باعث شد عمو جلال لبخندی بزنه . بعد از خداحافظی با سمیه و عموش به سمت اتوبوس رفتم . چقدر دلم گریه میخواست ! نگاهی به پشت سرم کردم و توی دلم گفتم : خداحافظ مژده . خداحافظ آیه . خداحافظ بهار مهربونم . خداحافظ آ ... اسم آراد رو نتونستم بگم ، بغض گلومو گرفت و قطره اشکی از چشمم اومد که سریع وارد اتوبوس شدم ... نگاهی به بیرون انداختم و گفتم : خداحافظ راهیان نور ... خداحافظ شهدا . سرمو به سمت شیشه چرخوندم تا کسی متوجه اشکام نشه و بی صدا شروع کردم به گریه کردن . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از گذشت ۱۰ ساعت به تهران رسیدیم . به شدت خسته شده بودم و کمرم درد می کرد . نای راه رفتن نداشتم . حالت تهوع دیگه داشت کلافم می کرد . حوالی ساعت یازده شب بود که دیگه رسیدیم ترمینال تهران ... به سمت یکی از تاکسی ها رفتم و با گفتن آدرسم ، سوار ماشین زرد رنگش شدم . سَرمو به شیشه ماشینش تکیه دادم و چرت زدم که با شنیدن صداش به خودم اومدم . با پول هایی که خاله اَمینه بهم داده بود کرایش رو حساب کردم و پیاده شدم . رو به روی در حیاطمون ایستادم و بیرون خونه رو برانداز کردم که یک دفعه با یادآوری چیزی نالیدم . ای وای نه ! خدایا نه ! این چه وضعشه ! کلید ندارم که ! بی حوصله به سمت در قدم برداشتم که متوجه شدم در نیمه بازه . یک دفعه خواب از سرم پرید و چشمام برق عجیبی زد ! خدای من ؟! مامان اینا که خونه نیستن ! یعنی ممکنه اومده باشن ! اصلا امکان نداره ، مامان وقتی میره شمال تا یک ماه فیکس اونجا می مونه ! پس چرا در حیاط بازه ! اصلا گیریم اومده باشن ، سابقه نداشته در حیاط رو باز بزارن . دست از فکر کردن برداشتم و با ترس در رو هل دادم که با صدای خیلی بدی کاملا باز شد . حیاط خیلی کثیف و خاکی بود و این نشون می داد مدت زیادی کسی خونه نبوده ! انگار بعد از رفتن من ، برکت و شادی هم از این خونه رفته . در حیاط رو کاملا باز گذاشتم که اگر اتفاقی افتاد بتونم فرار کنم . با ترس و لرز به سمت در هال قدم برداشتم . هنوز یک متر مونده بود به در هال برسم که صدای خنده بلندی از داخل به گوشم رسید . دوباره ترس به جونم افتاد ، موهای بدنم سیخ شد و آب دهنمو با صدا قورت دادم . مروا آروم باش ، آروم آروم ... هیچی نیست ، هیچی . نفس عمیقی کشیدم و وسایل هام رو همون جا روی زمین گذاشتم . به طرف انباری کهنه ای که ته حیاط بود دویدم و از لای وسایل ها یه چوب خیلی بزرگ برداشتم و باز به سمت در هال حرکت کردم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... آروم آروم به سمت در هال رفتم . کفش هام رو همون جا دم در در آوردم و خیلی آروم در رو باز کردم. در هال رو باز گذاشتم و از پله های ورودی هال بالا رفتم . کل خونه تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمی شد . چوب رو محکم تر گرفتم و یکم بالا آوردمش . درست وسط هال ایستاده بودم که نور تلویزیون توجهم رو جلب کرد ! خدای من تلویزیون روشنه ! دیگه مطمئن شدم که توهم نزدم و قطعا کسی خونه هست . داشتم از ترس پس می افتادم ولی کم نیاوردم . خیلی آروم به سمت مبل روبروی تلویزیون حرکت کردم از دور متوجه ملافه سفید رنگی روی مبل شدم ... داشتم به سمتش میرفتم که یکم ملافه تکون خورد . بیشتر ترسیدم و چوب رو محکم تر گرفتم . آب دهنم رو قورت دادم و با بدنی لرزون به سمتش رفتم . خدای من ، کی میتونه باشه ! هرچقدر بهش نزدیک تر میشدم همه چیز واضح تر میشد ‌. دور مبل خیلی کثیف بود و ظرف های نَشسته زیادی کنار میز گذاشته بود . دیگه بهش رسیده بودم . با صدای بلندی که بیشتر شبیه جیغ بود داد زدم . - تو کی هستی ! یک آن ملافه سفید کنار رفت و مَرد ریشویی از زیر ملافه بیرون اومد . جیغ خیلی بلندی زدم و همین که خواستم با چوب بزنم توی سَرش از روی مبل بلند شد و توی کسری از ثانیه با دستای پر قدرتش چوب رو ازم گرفت . جیغ بلندی کشیدم و با پا به شکمش زدم که از درد دولا شد فرصت رو غنیمت شمردم و با جیغ به سمت در هال دویدم . با داد گفتم : - خدایا ! کمک ! مردم کمک ! دزد ! دزد ! نه ! وای کمک ! جیغ جیغ کنان به سمت در دویدم ، روی پله سومِ هال بودم که پام پیچ خورد و محکم روی زمین افتادم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... سریع به پشت سَرم نگاهی انداختم مَرده داشت به سمتم می اومد . سعی کردم بلند بشم ولی دوباره افتادم ... مچ پام به شدت درد میکرد و به همین خاطر،کل انرژیم تحلیل رفت ولی من دست بردار نبودم ... در حالی که مچ پام رو گرفته بودم مدام جیغ میزدم و کلمه " دزد " رو تکرار می کردم . مَرده خودش رو بهم رسوند و سریع به سمت در هال رفت و محکم بستش . کلید رو دو مرتبه توی در چرخوند که باعث شد بیشتر جیغ بزنم . به سمتم اومد و سریع دستاش رو جلوی دهنم گذاشت . که باعث شد جیغ هام توی دستاش خفه بشن . شروع کردم به گریه کردن و دست و پا زدن . اما بی فایده بود ، نمی تونستم تکون بخورم! با صدای کلفت و مَردونش گفت : + دستمو بر میدارم اما هیچی نگو ! جیغ نزن ! صداش خیلی برام آشنا بود اما نشناختمش ! دستام رو سمت دستش که روی دهنم بود بردم و نیشگون محکمی گرفتم که خودم دردم اومد چه برسه به اون بدبخت! داد بلندی زد و با اون یکی دست آزادش ، دست هام رو محکم گرفت و منو از انجام هر حرکتی باز داشت . همزمان با برداشتن دستش شروع کردم به جیغ زدن و سریع از دستش گازی گرفتم که صدای آخش بلند شد . پشت سَرم نشسته بود و چهرش رو نمی تونستم بیینم ولی صداش خیلی آشنا بود ! با هزار زحمت بلند شدم و همین که یک پله پایین رفتم از پشت مانتوی بلندم رو کشید که باعث شد دوباره زمین بیفتم ! همون جور که از درد روی زمین افتاده بودم با داد گفتم : - از من چی میخوای مرتیکه کثیف ! گمشو ! از پشت محکم بغلم کرد که باعث شد بیشتر جیغ بزنم . - دستت رو به من نزن مرتیکه کثیف ! با دستش کلید لامپی که نزدیکمون بود رو روشن کرد. کل خونه روشن شد ... من رو از خودش جا کرد و با دستش صورتم رو به سمت خودش چرخوند . برگشتن من همانا و روبرو شدن باهاش همانا ... با دیدن قیافش هین بلندش کشیدم . ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 دوستی با تو معادل خوشبختی برام...💫
چشششششششششششم🙂🌿
❲‌‌ ‌‌هَمـان طفلـۍ کهـ از روحِ خداوند نھالش تنجھ زد در جانِ مریم .. !' ❳ (ع)
‹🪴✨› اۍ‌قیام‌ڪنندهٔ‌به حق جھان انتظار قدومت‌رامیڪشد چشممان را بہ‌دیده‌وصال روشن‌کن اۍروشن‌ترازهرروشنایی(:♥️ ..🌱 💔
🦋 خداوند کمک به اندوهگین و یاری خواه را دوست دارد. پیامبر اکرم (ص) 🌹
تـوی فـضای مـجازی همـچی راحـت تره،چون مجازیه📲👩🏻‍💻 قابـل توجـه افـرادی که صـحـبت از شـهید زنـده بودن و علامه بودن میکنن؛ رفـق هرڪی خودش رو بیـشتر از ھرکسے میشنـاسه،اینـکه توی مجازی شـهید زنده ای خـوبه ولـی بگو ببنم توی فضـای حقـیقی هم اینطوری هستی؟🤔 دیـگه هرکـس خودش رو بـهتر میشناسه🤗 ~مخاطب اول این تلنگر ها خودمونیم~
نمیتونم بگم عذر میخوام 😊
نومودونوم 🙂🌿
بنده پر گناه خدا هستم. با آرزوی شهادت. سعی میکنم گناهانم را کمتر کنم. از شهر دنیا. توی کره ی زمین .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفه التماس دعا گفتن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💔✨