eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
سلام چه کانالی اوردیم براتون کانال مداحان شور فعالیت تمام مداح ها مداحی های صوتی تصویری و... یه زحمت بکش بکوب رو لینک @medachanhioor
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
🌼 -هوایت می‌زند بر سردلم دیوانه می‌گردد !˘˘‌🎈 🌼🌼🌼 ••• اگه دنبال یه کانال دخترونه ی مذهبی میگردی 😌♥️ با متن های جذاب و و و و و کلی چیزای جذاب دیگه🍒🍭 همین الان بی هیچ معطلی بیا تو کانال ما😌🛴✨ تازه ادمین این کانال یه هنرمنده🍇🛍 و تولیدی خودشون هم دارن💣💌 دیگه هاشو که نگم برات🤤😍 بدو بیا تو کانال که اگه نیای از دستت رفته🚶‍♀👀 https://eitaa.com/joinchat/4163633278C64b7a35d19 -درانتظار نرگس😌🎈-
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
رفیق💜 رفیق💜 رفیق💜 دو رفیقی که اول اسمشون با Fشروع میشه‍💋😭 اخ اخ من به قربان رفیق😍💜 که عاشق چشماتم رفیق😍💜 بیا بیا تو این کانال ی رمان های خاص در مورد رفیق گذاشته😁👍 تمامی و پر از این ویدویو های رفیق و تولد🙈💋 باور نداری بیا ببین🤷‍♀❤️ کانالی با اداره دو رفیق🤝🤤 ای من به قربان رفیقه‍😻💜 که نگاهش مرادیونه‍ میکنده‍👀💋 💜💜💜💜💜💜 @rmanbost 💜💜💜💜💜💜 بیا پشیمون نمیشی🙈💋
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
+زینب،پیس،زینب😕 _ها چیه بازومو سوارخ کردی🤕 +ارزششو داشت😏 _ها؟😳 +یعنی چیزی رو که الان میخوام بهت بگم ارزششو داشت بازوت سوراخ بشه😜 _اها😉 +دیشب یه کانال پیدا کردم نگو نپرس😄 _عه،بشقابت کو عزیزم میوه برات پوست بکنم؟😳 + 😳نمیخواد اینطوری کنی لینکو فرستادم😳👩🏻‍💻 🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🍃🌱🍃 دوستان یه کانال خوب پیدا کردم پر از 👑 👑 👑 👑 👑 👑 👑 👑 و خیلی چیزای دیگع……👑👑 پس شما هم معطل نکن برو در کانالشون @Modafeane_Chador ضمانتش با من ابجی برو تو کانالشو ن🚶🏻‍♀⇨اینطوری🏃🏻‍♀ها شد یه چیزی
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
سلام گوگول ژان🦋🍉:)!⊰ میخوای روزمرگی هامو ببینی ࿐💕🖍😷. 𖧷 . . . . . . . 𖧷 بیوگرافی ࿐💕🍒. اسمم نگاره ‹.👧🏻⁦🏳️‍🌈⁩.› 14 سالمه ‹.🍐🌸.› مردادیم ‹.🥤🧡.› اوتاکوی چادریم ‹.💕🚌.› یه دختر کیوت و خلاقم ‹.🍶🌿.› یه خواهر بزرگتر و یه خواهر کوچیکتر دارم ‹.👩🏼‍🏫🌸.› رنگ ست مورد علاقم صورتی کمرنگ و خاکستری . زرد و آبی آسمونی . صورتی کمرنگ و سرمه ای ‹.💕🍦.› غذای مورد علاقم فسنجون و قرمه سبزی ‹.🦋🍉.› فست فود مورد علاقم پیتزا و اسنک ‹.🎾💛.› 𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼𖡼 عضو شو خوب🍿⃟💜.! ⵔ↝https://eitaa.com/joinchat/698220697C94bc05515c 🍶🌸࿐
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌 بهترین کانال های ایتا هستن🏆 تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓ همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗 مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کدوم فصل رو بیشتر دوست داشتید؟🤔 بیا سکانس هاش رو میذاره😎 پایتخت1 پایتخت2 پایتخت3 پایتخت4 پایتخت5 پایتخت6 پشیمون نمیشی🤠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـآاَنیسَ‌مَن‌‌لآانیسَ‌لَھٌ.. اۍ‌همدم‌آنڪھ‌همدمۍ‌ندآرد..(:🌱-! -ازاین‌قشنگ‌تر...؟ {♥️💌}
:)🖐🏿
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... نگاهی به ساعت توی اتاقم انداختم ساعت سه بود . پس هنوز فرصت داشتم ... یکی دیگه از فایل های استاد پناهیان رو آوردم و دوباره شروع کردم به گوش کردن . [ ‌قبل از اینکه انسان عمل انجام بده شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، می خواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره . می خوای بری نماز جماعت تو حرم شرکت کنی. قبل از اینکه بری شیطان میاد چی کار میکنه ؟ میگه : اوو حالا نمی خواد همین جا نماز بخون ، مگه چه فرقی داره ؟! بابا خیلی فرق داره جماعت ، مکان مقدس ، یک سلامی هم آدم میده زیارت هم داره . شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین ! ] تند تند مطالب رو نوشتم و رفتم سراغ فایل صوتی بعدی اما اون از استاد پناهیان نبود . زیرش نوشته بود [ نماز سکوی پرواز _ استاد شجاعی ] سریع یه کاغذ دیگه ای آوردم و همراه با استاد شروع کردم به نوشتن ... [ عبادت بکنید خدا رو تا اینکه به یقین برسید ، یقین ! آرامش ، قدرت ، شادی ، نشاط ، اینا همه از طریق عبادت به دست میاد . وقتی مومن نشاطش دائمیه یعنی هیچ وقت تو عمرش غصه نمی خوره . ] [ چقدر پدرا هستند که خودشون نماز می خونند ولی اصلا دوست ندارند بچه هاشون مذهبی باشند ، میگن شما آزاد باشید غصه نخورید ! ] [ بعضی ها میگن یعنی چی ؟! یعنی برای همین نوار گوش کردن من و برای همین حجاب رعایت نکردن و یا دو رکعت نماز نخوندن منو میخوان ببرن جهنم ؟! عجب خدای عقده ای ! عجب خدای خشنی ! این من رو می خواد ببره جهنم ؟! این اصلا هیچیو نفمیده ! نمی فهمه جهنم یعنی وقتی تو این کار رو انجام نمیدی خودت با جهنم سنخیت پیدا می کنی نه اینکه اون بخواد تو رو ببره جهنم . ] با تیکه به تیکه صحبت هاشون موهای بدنم سیخ میشد و احساس پوچی بیشتری می کردم . دوباره به ساعت نگاهی کردم تقریبا ساعت چهار بود . هول کردم و سریع لپ تاپ رو خاموش کردم . در اتاق رو باز کردم و بدون سر و صدا پایین رفتم ، خداروشکر هنوز کاوه خواب بود . لپ تاپ رو ، روی میز گذاشتم و رفتم آشپزخونه تا وسایل صبحانه رو آماده کنم . اونم ساعت چهار صبح . کاوه گفته بود صبح خروس خون باید بره بیرون کار مهمی داره . خودمم باید یه سر به دانشگاه میزدم . برای همین خیلی سریع وسایل صبحانه رو ، روی میز چیدم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از چیدن سفره صبحانه به سمت مبلی که کاوه اونجا خوابیده بود حرکت کردم که با دیدن جای خالیش نگاهی به اطراف کردم ، اما نبود . نگاهی به ساعت کردم ، نزدیکای اذان صبح بود . به سمت آشپزخونه رفتم تا وضو بگیرم . اگر مامان خونه بود عمرا اجازه نمی داد توی ظرفشویی دستام رو بشورم . از موقعیت استفاده کردم و سریع وضو گرفتم . با یاد آوری اینکه توی خونه مهر نداریم ، دستم رو مشت کردم و محکم روی ظرفشویی زدم . + چته تو ؟! وحشی شدی جدیدا ! با شنیدن صدای کاوه هول کردم و دستپاچه به عقب برگشتم . - چ ... چیزه . یعنی خونه مهر نداریم . متفکرانه بهم خیره شد . + مهر ؟ باز تو جو گیر شدی ؟! میخوای نماز بخونی؟! جل الخالق! به طرف پنجره آشپزخونه رفت و در حالی که به آسمون خیره شده بود گفت : +آفتابم از جای همیشگی طلوع کرده . پس چه خبره؟ - اولا جو گیر خودی ! دوما اولا . سوما احتمالا تو مهر داری ، حالا یکی میدی ؟! ثانیا ... +ثانیا؟ - شبا توی دریا میخوابی که اینقدر با نمکی؟ خنده ای کرد و گفت : + آره . میگم مروا؟! - ها؟ +جانت بی بلا خواهرم . با حرفش زدم خنده ای کردم . +این مدت کجا بودی؟ با پرویی گفتم : - یه جای خوب . حالا مهر رو میدی یا نه ؟! نمازم دیر میشه . کاوه می خواست روی صندلی بشینه که با این حرفم صندلی رو سرجاش گذاشت و به سمتم اومد . + اون جای خوب کجاست ؟! - ‌کاوه الان وقت این سوالا نیست ! آفرین مهر بده دیگه ‌. خنده ای کرد و گفت : + نکنه با راهیان نور دانشگاه رفتی شلمچه ‌؟ - ‌شاید . یه بحث مفصله . بعدا توضیح میدم برات . مهرو بده دیگه ... + خیلی خب گفتی توضیح می دی ! ‌مهر و جانماز توی کشوی میز سفیده توی اتاقم هست . تیکه ای از نون روی میز برداشتم و توی مربا زدم و با خوشحالی به سمت اتاق کاوه دویدم و کاوه رو در شوک عمیقش تنها گذاشتم. مهر و جانماز رو در آوردم . حالا که چادر ندارم ! هوف خدا هوف ! البته میشه پوشش کامل داشت و نماز خوندا ! روسریم رو جلو کشیدم و مانتو و شلوارمم مرتب کردم . همین که خواستم نماز بخونم ... ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... همین که خواستم نماز بخونم یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم . با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم . در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با صدای بلندی گفتم : - کاوه ‌. داداشی . داداش کاوه . کاوی جون . کوری جون . دیگه به آشپزخونه رسیده بودم . با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود . سریع به سمتش دویدم . - وای کوری جون با خودت چی کار کردی ؟! لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد. سرفه ای کرد و گفت : + فقط بشنوم یه بار دیگه از این القاب استفاده کنی ! لبخندی زدم و گفتم : - چشم کوری جون . حالا میگی قبله کدوم سمته . نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد. لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم : - خیلی خب داداشی دیگه نمیگم . تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم : - حالا بگو کدوم طرفه ! کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت : + دختره دیوانه . پشت به پنجره اتاقم نماز بخون . با صدای کلفتی گفتم : - اوکیه داداچ . کاوه سرش به علامت تاسف تکون داد و همین که خواست چایی بخوره ، لیوان چایی رو از دستش گرفتم و نصفش رو خوردم . - تشکر داداچ . و بعد زدم زیر خنده که کاوه با عصبانیت بهم نگاهی کرد . اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع به سمت اتاقش دویدم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از خوندن نماز صبح مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم . کاوه هنوز داشت صبحانه می خورد . - چه خبرته پسر ! چقدر میخوری . بلند شو بلند شو . کاوه در حالی که لقمه پنیر و گردو می گرفت گفت : + اینقدر حرف نزن مروا . ببین من یه کارایی دارم باید انجامشون بدم تا بعد از ظهر برنمیگردم . توهم حتما حتما قبل از اذان شب خونه باشی ها ! شب بیرون نمون . لقمه اش رو برداشت و از آشپزخونه بیرون رفت ، سریع دنبالش دویدم و گفتم : - کاوه راستی ... به سمتم برگشت . + بله ؟! - قرار بود شماره منا خانوم رو بهم بدی . + شمارش رو ندارم من . یعنی شماره ها رو پاک کردم . چیزه ... مامان یه دفترچه قهوه ای رنگ داره اگر اشتباه نکنم شماره منا خانوم رو اونجا میتونی پیدا کنی . باشه ای گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم . یه استکان چایی برای خودم ریختم و مشغول صبحانه خوردن شدم . بعد از اتمام صبحانه همه ی ظرف و ظروف ها رو توی سینک ظرفشویی ریختم . نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم : - شروعی جدید ! آره مروا ! هنوزم دیر نشده . به قول آراد کافیه آدم پیشمون باشه . از کارهاش از گناهش از عملش . اگر از ته ته قلبش پشیمون باشه همین اکتفا می کنه . با یادآوری یکی از حرف های آراد هین بلندی کشیدم و ذوق زده گفتم : - آراد گفت به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون . ما سرمون رو انداختیم پایین و توجه نکردیم ! پس اون حاج آقا پناهیانی که آراد می گفت همون حاج آقایی بود که دیشب فایل های صوتیش رو گوش کردم . بابا مروا ، ایول به اون مخت . خنده ای کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم . کاوه رفته بود و بهترین کاری که در نبودش میتونستم انجام بدم این بود که برم سراغ لپ تاپش . ادامه دارد ...