eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
همینقدر قشنگ..!
من از کودکی لباس رزم به تن و سربند یاحسین به سر میکردم....🔗💔
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرنتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!! بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود... همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند. ولی استاد جواب نمیداد... یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟ استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم... استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم درس خوندیم هزینه دادیم زمان صرف کردیم... هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.صدای دانشجویان بلند شد. استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟ بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه. چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!! تنها یک نفر موافق بود .... کسی که سالها منتظر برادر شهیدش بود🍃🌸🍃 *🌸🍃کپی با ذکر صلوات
:)🖐🏿!'
• . حالتون‌بہ‌قشنگے‌حال‌مآدرے‌کہ‌‌ پسرش‌بعداز²⁰سال‌برگشت...!(:
علیک عید شما هم مبارک. چون اعضای کانال فقط پسر یا فقط دختر نیستند نمیتونیم گپ بزنیم 🙂✨
https://digipostal.ir/miladzahras ولادت حضرت فاطمه زهرا و روز زن و مادر مباااااااااااااااارک 😍🌸
برای ظهور امام زمان (عج) 5 صلوات 10 صلوات 100 صلوات سهم امروز مون 😉👌
مداحی آنلاین - موجیم و ساحل تویی - محمود کریمی.mp3
5.46M
‌●━━━━─🎵♥️─── ⇆ ‌‌‌ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ
روز🎈🎈 فرشتگان زمینی😍 محافظان سیب زمینی سرخ شده😄 و مامانای دوست داشتنی😘 و مادربزرگ های مهربون❤️ مبارک🎊
❤️ خدا زیباترین شعرش را سروده است! مصراع اول در خانه ی محمد و خدیجه علیهماالسلام چشم به جهان گشود، و قافیه ی مصراع دوم وقتی ردیف خواهد شد که آخرین فرزند فاطمه سلام الله علیها کنار کعبه ظهور کند! این زیباترین شعر تمام تاریخ است... زیباترین سروده ی خلقت! ✨ 💐 ولادت حضرت مادر مبارک.
🌷🌷🌷 چون در تمام زندگی فقط یک ❤️مادر❤️داری و وقتی میمیرد آنگاه ملائکه میگویند که فوت شد آن کسی که به سبب آن به تو رحم میشد(اتقوا الله فی الامهات) این پیام برای هر انسانی که عزیز است برای مادرش😘 مادر❤️ : اگر گرسنه شدی رستوران است اگر مریض شدی بیمارستان است اگرخوشحال شدی جشن است اگر خوابیدی بیدارکننده است اگر غائب شدی دعاگویت است ایا با او به احسان و نیکی رفتار کردی...... داخل منزل میشویم و میگوییم : مادر کجاست؟ با انکه از او چیزی نمیخواهیم انگار وطن است!! از او دور میشویم و برمیگردیم که او را ببینیم ‏❤️❤️ خداوندا از مادرم سه چیز را دور کن تنگی قبر،آتش جهنم،و فتنه های قبر امکان ندارد بخوانی و به احترام مادر به اشتراکش نگذاری، ارزش زیادی داره ببینم رکورد رو میشکنه🌺🌸🍃 🌹🌺 روز مادر مبارک ❤️
حجاب سلاح من است🌸🌿
سعی می کرد با همه خوب باشه☘ رفتارش با هیچکس بد نبود اما دوستی نداشت😔 ی دختر بی حجاب که انگار هرچی آرایش بود رو خودش خالی کرده بود گفت: وقتی دوستی نداری یعنی نمی خوایمت😒 بهتره اصلا از این مدرسه بری اینقدر خود نمایی نکن😏 اون بدون اینکه برگرده گفت برام مهم نیست 🙂 من بهترین دوست رو دارم اون باهام خیلی مهربونه دلم می خواد ازم شاد باشه دوست من خداست بهترین دوست دنیا❤️ «این از خودم بود و تجربه خود بنده هست❤️»
¹چشم ²خیر ³ممنون همچنین
💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• پلاستیک های خرید رو توی دستم جابه‌جا کردم و با دستی که آزاد بود کلید رو توی در چرخوندم، با پا در رو هل دادم که باز شد. نفسی از روی کلافه‌‌گی سر دادم و وارد خونه شدم. با صدایی خواب آلود گفتم: - کسی خونه نیست؟! مژده کفگیر به دست از آشپزخونه خارج شد. + چه عجب تو اومدی! بابا ول کن پسر مردم رو! خنده‌ای کردم و گفتم: - تو که هنوز اینجایی عروس خانوم. مامان اینا کجان؟! کاوه کجاست؟! به سمتم اومد و پلاستیک های تنقلات رو از دستم گرفت‌ و به سمت آشپزخونه رفت. + مامان اینا رفتن خونه بی بی. کاوه هم دیگه کم کم باید سر و کلش پیدا بشه. رفتید دکتر، دکتر چی گفت؟! چادر رو از سرم در آوردم. - آره رفتیم، گفت از طریق روش های دیگه درمانش رو شروع میکنند. می دونی مژده خیلی زود متوجه شدند که سرطان داره، این خیلی خوبه چون از پیشرفت بیماری جلوگیری میکنه دیگه. آها راستی فراموش کردم بگم، آزمایش خون رو هم رفتیم بیمارستان خودمون دادیم. صدای قهقهه مژده بلند شد و خیلی بلند داد زد. + چقدر شما دوتا هولید! به طرف آشپزخونه رفتم و با کفگیر چند دونه برنج از توی قابلمه در آوردم، توی دهنم گذاشتم و با قیافه ای چندش آور رو به مژده کردم. - این چیه درست کردی دختر! چقدر شوره! درست این رو آبکش کن شوریش بره! + خب حالا توهم! همینم بلد نیستی درست کنی، اینها رو ولش یه خبر توپ برات دارم. - اولا که بنده موقعی که در شمال به سر میبردم خودم آشپزی میکردم. دوما بفرمایید اون خبر توپتون رو. با خنده از کنارم رد شد و به سمت گاز رفت. + امروز عصر بعد از اینکه تو رفتی با کاوه یه سر رفتیم خونمون، صدای بحث کردن بابا اینا تا توی کوچه می‌اومد و بحثشون حسابی بالا گرفته بود. تو بگو برای این بوده که مرتضی باید بره و زن بگیره و از این بلاتکلیفی در بیاد. خب بابا اینا هم درست می گفتن دیگه، مرتضی هنوز که هنوز پیراهن سیاه رو در نیاورده، خلاصه که یکی بابا می گفت یکی مرتضی، آخرش مرتضی با داد گفت اگر قراره من زن بگیرم فقط و فقط فاطمه خانوم ولا غیر. با خنده روی میز کوبیدم و گفتم: - فاطی دوست من دیگه؟! + بلی بلی همون. با شنیدن این جمله صدای خنده هر دوتامون بلند شد، آقا مرتضی خشمگین و آنالی دست و پا چلفتی چه شود! ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• با دیدن چهره آراد در آینه یک خط لبخند محو روی صورتم نقش بست، سنگینی نگاهم رو که حس کرد کمی سرش رو بالا آورد و در آینه بهم خیره شد. نگاهم رو ازش دزدیم اما باز قلبم فرمان داد که به چشمای آبی رنگش خیره بشم. با شنیدن صدای عاقد قلبم بی وقفه شروع به کوبیدن کرد. × قال رسول ا...(ص) النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی ... دوشیزه مکرمه سرکار خانم مروا فرهمند فرزند مهدی آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید، یک دست آینه و شمعدان‌‌، صد و چهارده عدد شاخه گل رز و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای آراد حجتی فرزند محسن در بیاورم؟! ‌آیا بنده وکیلم؟! چند ثانیه سکوت رو اختیار کردم، سنگینی نگاه همه رو، روی خودم حس می کردم، صلواتی زیر لب فرستادم و با صدایی لرزون لب زدم. - به نام نامی الله به ازن فاطمه زهرا با اجازه آقا امام زمانم، با اجازه پدر و مادر همسرم و پدر و مادر خودم و بزرگترای این جمع‌، بله. با گفتن بله یک آرامش دلنشین در درونم بر پا شد، قلبم بی وقفه میکوبید. آراد هم که بله رو گفت صدای دست زدن جمع بلند شد، برای چند ثانیه نگاهم رو به جمعیت دوختم. مادر آراد کنارمون ایستاد و حلقه‌ی ظریف طلا رو به دست آراد داد، انگشت هام شروع کردن به لرزیدن ... دست چپم رو به سمت آراد گرفتم که نگاه زیر چشمیش باعث شد لبخندی بزنم و آنالی همیشه در صحنه حاضر در همین حال یک عکس گرفت. بعد از حلقه انداختن اولین باری بود که به اصرار مادرش دستم بین دستهای مردونه‌اش که گرمای خاصی داشت گم می‌شد. و اما قلبم باز فرمان داد، نگاهم به سمت جمعیت بود اما فشار آرومی به انگشت هاش دادم که نگاهش به نگاهم قفل شد. و لبخند محزونی روی لبم نشست. پــــایــــان:))) بخوان از راز های نهفته‌ی رمان.💕 آراد:فرشتہ‌موڪل‌بردین. مروا:‌فاݪ‌نیڪ. فاݪۍ‌درآغوش‌فرشتہ. • 💛🌻💛🌻💛 •