eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5897606004308183533.mp3
12.31M
ازتَب‌عشقت‌شعله‌ڪشیدم:)💔
جنون‌یعنی . . کسی‌درکوچه‌های‌شھــرخودسرمیکنداما دلش،درکوچه‌های‌نزدیک‌به‌حرم‌مانده‌آواره💔!
:)💔
"کنجِ حرم"
:)💔
بهشت جایی شبیه به اینجاست:)
"کنجِ حرم"
حسین بن علی «ع»: *❓خدا چیست وچه شکلیست؟* *مسئله ای که از حضرت علی علیه السلام پرسیده شد* 👇🏽👇🏽👇🏽 سؤالى كه براى اكثر مردم ، مسلمون و غير مسلمون ، كوچك و بزرگ حتما پيش اومده ، این است كه *خدا از كجا آمده ، الان كجاست ؟* *از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده؟!!* اگر شما هم دوست داريد جواب اين سؤال ها را بگيريد بايد بدانيد عقل و درك و فهم ما قادر نيست به اون مرحله برسه ولى امام على (ع) در مقابل سؤال كفار راجع به خداوند به زيبايي جواب دادند وهم ضعف و عدم درك ما از وجود خداوند را شرح دادند . سؤال كفار از امام على(ع) *در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟* امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هر چيزى كه وجود داشته... كفار گفتند: چه طور ميشود؟ ! هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده...!!! *امام على (ع) فرمود :* *قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟* *گفتند ٢* *امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟* *گفتند ١* *امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟* *گفتند هيچ* امام فرمود چطور ميشود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل از خداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد...؟؟؟ *كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته...؟!* امام فرمود همه جا حضور دارد وبر همه چيز مشرف است. گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى...؟! امام فرمود : اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟ كفار گفتند همه جا و از همه طرف امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات و ارض است نميشود همه جا باشد؟؟ كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟ چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟ امام فرمود خداوند خودش خالق خورشيد و نور است *آيا شما قدرت طوفان و باد را نديده أيد؟* *باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است ،* *در حالى كه قدرتمند است؟* *خداوند خود خالق باد است.* گفتند : خدايت را برايمان توصيف كن ، *ز چه درست شده ؟* آيا مثل آهن سخت است ؟ يا مثل آب روان ؟ و يا مثل دود و بخار است !؟ امام فرمود : آيا تا به حال كنار مريض در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟ گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم. امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم با او حرف زديد ؟ گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟! امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم و حركت نبود...؟!؟ گفتند : روح ، روح از بدنش خارج شد. امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد. حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟ همه سكوت كردند . امام على (ع) فرمود : *شما قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد ؛ چطور قادر به فهم و درك ذات اقدس احديت و خداى خالق روح خواهید بود...* جانم فدات ای سلطان بلاغت ، یاعلی *حداقل برای(☝️)نفر ارسال کنید.* *شادی آقا امیرالمومنین علی علیه السلام صلوات* 🌴🌴🌴🌴🌴 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم
💛 』 - شهیددهقان‌،تکہ‌ڪلامے‌داشت‌کہ‌‌مےگفت: ••|یہ‌چادر از حضرت‌زهــــࢪا(س) به خانم‌ها ارث رسیده و داشتن این حجـاب و حفظ ڪردنِ اون لیاقت میخواد..♥|•• - و حجاب دری ست به سوی بهشت... همان حجابی که تقوا را افزون میکند😍 - ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
1چشم 2باشه چشم 3چشم 4دارم به مرور میرسم صبر داشته باش 5خواهش 6گذاشتم 7😂🙂 8خداروشکر خوشتون اومده 9 چشم
بسم‌رب‌المهدی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گَرچِہ‌این‌شَھرشُلوغ‌است وَلےباوَرڪُن‌ آنچِنان‌جاےِتوخالیست صِدامےپیچَد...👌
••• یـوسُفِ‌‌گُمگَشتِھ‌بٰاز‌آیَد ‌اَگَـر۠ثابِت‌۠شَوَد۠ دَر۠فِراقَـش‌مِث۠لِ‌یَع۠قوبیٖم‌وَ حَس۠رَت‌می‌خو۠ریٖم...🖐🏿
🌼 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: ‌ چيزى جز دعا و صدقه، درد و بيماری ها را از بين نمی‌برد. ‌ 📗بحارالانوار ج۹۶ ص۱۳۷
🌷امام مهدى عليه السلام : أنَا بَقِيَّةُ اللّه ِ في أرضِهِ و خَليفَتُهُ و حُجَّتُهُ عَلَيكُم من يادگار خدا در زمين و جانشين و حجّت او بر شما هستم . 📗بحار الأنوار ج۵۲ ص۹۲
-بيا توافقنامه امضا كنيم، من رآكتور قلبم را به نامت ميكنم، تو هم تحريم چشمانت را از من بردار …! مهدی جان ، میدانی آقاجان خواب مانده ایم ازهمان روز اول همان روز در سقیفه همان موقع کنار در خانه میدانی... اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید به خار در چشمان پدر نمیرسید به جگرِ سوخته مجتبی به ظهر عاشورا به زندان به زهر به غربت یتیمی نمیرسید اگرخواب نبودیم کار به انتظار شما نمیرسید😔💔  
ممنون واقعا نظر لطف شماست و من انرژی میگیرم چون ادمین هم نداریم و دست تنهام شما عضو های ناب بهم انرژی میدید منم پست میسازم واسه چنل
🌿🌸🌿 امام زمان دنبال رفیق میگرده تو خوب باش، خودش میاد سراغت :)! ◍شیخ‌رجبعلی‌خیاط
🌱' . - درایندھ... توڪتاب‌هاے‌تاریخ‌مینویسندوازما روایت‌میڪنندڪھ: یھ‌جمعیت‌خیلۍ‌زیادے‌بودن ڪھ‌خودشون‌روسینہ‌زن‌و نوڪرامام‌حسین(ع)میدونستن ڪلۍ‌بچہ‌حزب‌اللھۍ‌داشتن ڪلۍ‌بچہ‌هیئتۍ‌ومذهبۍ‌داشتن ڪلۍ‌حوزھ‌علمیہ‌داشتن ولۍ‌حتۍ۳۱۳تاشون‌واقعۍ‌نبودن‌ڪھ امام‌زمانشون‌ظھورڪنھ! همہ‌فقط‌مدعۍ‌بودن‌ڪھ‌خوب‌اند!(:🙄🖐🏿
وااای ممنون عضو فعال کانال چشم حتما با این انرژی مثبت الان 20 پارت میزارم 🌹👌
رمان عشق گمنام پارت ۲۷ من:یعنی چی یه زمان درستی بگو آرمان :ابجی گرام به احتمال ۹۹درصد بنده شب میرسم خونه من: اها خداحافظ تماس را قطع میکنم وبه ویدا میدهم .ویدا روبه من میکند میگوید :چی شد آقا آرمان میاد ؟ من:نه شب میاد . ویدا:خب اینکه عالی شد میمونی ور دل خودم . من: نه دیگه خیلی مزاحمتون میشم میرم خونه داییم که همین نزدیکه . ویدا:چی چی رو مزاحم میشم من نمیزارم برم . با اسرار های ویدا تا موقعی که آرمان میاد من همینجا میمونم . ویدا: آوا بیا اینجا غذا رو برات گرم کردم بخور . از اتاق خارج میشوم وبه طرف آشپزخانه میروم . ویدا:بیا بشین بخور. ویدا همینجور که برنج میکشد میگوید : راستی ظرفا رو هم خودت میشوری . صدای نچ نچ کسی را میشنوم . علی اقا:نچ نچ نچ وای خواهر من این چه طرز مهمانداریه . ویدا میخندد میگوید :چیه مگه خب آوا هم فکر کن خواهر ما . علی اقا نگاهی به ویدا میکند بعد به فکر میرود . بعد از چند دقیقه از کنار ما دور میشود . رو به ویدا میکنم میگویم : خب حالا موقع این کارا من خواهرت میشم ؟نه؟🤨 ویدا نگاهی به من می اندازد میگوید:بله آبجی آوا . من: شیطونه میگم بزنم ..... ویدا میخندد از آشپز خانه خارج میشود . بعد از خوردن نهار ظرف هارو میشورم واز اشپز خانه خارج میشوم . کسی را در هال نمیبینم به طرف اتاق ویدا قدم برمیدارم . که صدای گفتگوی میشنوم علی آقا و ویدا درحال حرف زدم بودم میخوام دور بشوم که صدایشان به گوشم میرسد . ویدا: وا چرا اینجوری نگام میکنی ؟ علی اقا:چرا تو آشپز خونه اون حرف رو زدی؟ ویدا:دقیقا کدوم حرف چون من خیلی حرف زدم . علی آقا:همون که گفتی چیه مگه آوا هم خواهر ما . ویدا:چی میگفتم خب ؟ علی اقا :چی ..ها .هیچی ویدا: علی مشکوک میزنی . علی آقا:نمیزنم . صدای ویدا را میشنوم :علی کجا میری؟ تا این را میشنوم از در فاصله میگیرم ولی انگار دیر جنبیدم که در باز شد علی آقا به دیدن من کپ کرد گفت :ببخشید از کی اینجایید؟ کمی من ..من میکنم میخواهم جوابش را بدهم که ویدا میگوید :آوا بیا تو این برادر ما امروز خل شد اون که از موقع اومد عصبانی بود اینم از الان ... زود از فرصت استفاده میکنم وبه داخل اتاق میروم . ادامه دارد ....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان🌼
رمان عشق گمنام پارت ۲۸ در را پشت سرم میبندم نمیدانم چرا تپش قلب گرفتم . ویدا :بیا بشین اینجا حرف بزنیم . کنارش مینشینم از فرصت استفاده میکنم فکر کنم الان وقت مناسبی باشد که از ویدا بپرسم . من:ویدا میخوام یچیزی بهت بگم ویدا نگاهی به من میکند وبعد یک سیب از میوه خوری مخصوصش بر میداردگاز میزند ، میگوید :بپرس اول گوشی ام رو از جیب مانتو ام بیرون می آورم وظبط کننده ی گوشی را روشن میکنم . میخواهم بدانم ویدا هم آرمان را دوست دارد یا نه .بخاطر همین میگویم :قرار برای آرمان بریم خواستگاری . ویدا از سیب خودنش دست میکشد با یه حالتی میگوید :خو...خوا...ستگاری من:آره نمیدونم چقدر خوشحالم . ویدا با صدای لرزانی که سعی میکند ان را مخفی کند میگوید: مبارک ....با..شه من:همین ؟نمیخواهی بدونی کیه ؟چه شکلیه ؟کی انتخابش کرده ؟، ویدا بازم با صدای لرزانی میگوید : مامانت انتخابش کرده که برین خواستگاری یا آقا ...آر..ما..ن ؟ از سر به سر گذاشتن ویدا دارم لذت میبرم الان فهمیدهم که ویدا هم آرمان را دوست دارد بد بخت ویدا که من میشوم خواهر شوهرش . من:معلومه داداشم نمیدونی آن شب که اومد گفت آوا با مامان صحبت کن بریم خواستگاری چقدر خوشحال شدم . دلم میخواست الان قاه قاه بزنم زیر خنده ولی بخاطر نقشه ام نزدم . ویدا این دفعه با حالت بغض آلودی گفت : دختره هم دوسش داره ؟ من:آره امروز فهمیدم چقدر دوسش داره . یک قطره اشکی از چشم ویدا ریخت پایین ویدا سریع پاکش کرد که من متوجه نشوم .ولی فهمیدم . میخواستم یجروری قضیه رو هم برای آرمان غمگین کنم هم ویدا بعد هم برم یه جای خلوت شروع کنم به بلند بلند خندیدن . بخاطر همین به ویدا گفتم :حالا قضیه آرمان رو ولش کن قضیه پسر رجایی چی شد ؟ نفهمیدم چی شد که دقیقا همان جوابی که من می خواستم ویدا داد . با صدای خشن جدی گفت:میخوام بهش جواب مثبت بدم . برای اینکه ضایع بازی در نیارم گفتم :وااا چرا اصلا جواب مثبت نده بد بختت میکنه . ویدا:نه نمیکنه . من:خب حالا اصلا از این قضیه ها بیاییم بیرون . من برم بیرون دستامو بشورم میام پیشت . گوشیم رو برداشتم وظبط کننده رو خاموش کردم و از اتاق خارج شدم . ادامه دارد .....🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼