eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون بخیر 😍
رمان عشق گمنام پارت ۷ ویدا :خب آوا جان این دختر عمه ی من آیناز هستن و۲۰ سالشه ،به دختری سبزه وچادری اشاره میکند .وحالا فهمیدم اسمش آیناز هست . بعد هم به ی دختر زیبا که یا یک لبخند کوچک چال گونه اش نمایان میشود .اشاره میکند میگوید :ایشون سارا دختر عمه ی بنده .۱۸سالشه ،ودر اخر زهرا سادات دختر عمو ۱۹سالش ‌. بچه ها با خوش رویی تمام با من سلام میکنند و میگویند :از آشنایی با شما خوش وقتیم آوا جان . من:همچین . حدود یک ساعت از آمدنم به خونهی خاله فیروزه (مامان ویدا)میگذره با آیناز ،سارا،زهرا حسابی صمیمی شدم . از وقتی که شروع به حرف زدن کردیم سارا یک ریز از داداش ویدا حرف میزنه . سارا:ویدا گفتی پسر دایی کجاست ؟ ویدا:طرف مردا دیگه سارا:اینطرف نمیان ؟ ویدا:چرا وقتی طرف خانم ها خلوت بشه میاد . ویدا در گوشم اروم میگوید :شاید برات تعجب آور باشه که چرا سارا یک ریز از داداشم حرف میزنه جالبه بدونی که عاشق برادر بنده می باشد . خنده ام میگیرد در گوشش میگویم :پس بگو چرا از داداشت حرف میزنه . ** بعد از شام مهمونا کمی استراحت کردن کم کم رفتم هنوز نتونستم برادر ویدا را ببینم . همه ی مهمان ها رفتن فقط من ماندم سارا ،پدر ومادر سارا امروز صبح بخاطر شغل کاری شان مجبور شدن برن شیراز و سارا هم ماند خونه ی خاله فیروزه ،وامشب هم اینجا می ماند . با سارا در حال جارو کردن حال بویم که پدر ویدا با پسری امد داخل . پسره فکر کنم داداش ویدا باشد . با دیدن ما سرش را پایین انداخت . ادامه دارد.....🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۸ من:سلام عمو حسین ،وسلام ارومی هم به اون پسره کردم . همیشه به پدر ویدا عمو حسین میگفتم چون توی این دوسالی که در رفت امد بودیم خیلی صمیمی شدیم . سارا:سلام دایی ،سلام پسر دای عمو حسین: سلام دایی جون برادر ویدا :سلام دختر عمه . نمیدونم چرا داداش ویدا برام یکم آشناست انگار جایی دیدمش . توی فکر بودم که ویدا بلند گفت :علی داداش بیا کمکم که ظرفارو ببریم بیرون برای شستن . الان فهمیدم که اسم داداش ویدا علی هست . نگاهی به سارا انداختم یه لبخند روی لبش بود به جایی خیره شده بود ‌. برام جای سوال بود چطور پسری که کانادا درست میخونه این ظاهری باشه .از خودم یه پسر کانادایی ساخته بودم . از تصورم خنده ام میگیرد . جارو زدن حال تمام میشود وبعد از جمع کردن جارو به سمت مبل میروم روی آن میشینم میرم توی فکر که کجا داداش ویدا رو دیدم . با صدای ویدا از فکر خیال بیرون می آیم . ویدا:آوا میگم چطوره امشب ااینجا بمونی سه تایی . هیچ وقت نمیتونستم جایی به غیر از خانه واتاق خودم بخوابم . بخاطر همین روبه ویدا گفتم :نه عزیزم باید برم خونه اگه دیر تر از این موقع شب برم خونه آرمان دیگه ...خودت میدونی مامان که شیفته بابا هم که تا ساعت ۱۲ فکر کنم مطب باشه . ویدا :ولی میموندی بهتر بود عزیزم . من :نه دیگه انشا الله فردا هم دیگرو میبینیم . ویدا :هر جور راحتی . نگاهی به ساعت مچی دستم می اندازم ساعت ۱۱ را نشان میدهد ،از روی مبل بلند میشوم وبه طرف اتاق ویدا میروم چادرم راا برمیدارم وبا چادر رنگی عوض میکنم بعد از عوض کردن چادر . میروم بیرون واز عمو حسین ،خاله فیروزه ،ویدا ....خداحافظی میکنم . به سمت خانه راه می افتم .در را باز میکنم داخل میشوم لامپ های خانه خاموش است فکر کنم آرمان خوابه .ارام در را باز میکنم که مبادا ارمان بیدار شود ادامه دارد.......🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۹ پاورچین پاورچین از پله ها بالا میروم میخواهم که بروم به اتاقم آرمان از داخل اتاقش صدایم میزد :آوا خانم یلحظه تشریف بیارید . به عقب برمی گردم ودستیگیره ی در را باز میکنم . من:سلام داداش آرمان :سلام میشه بگی تا الان کجا بودی . یادم می آید که به آرمان درباره‌ی مهمانی امشب نگفته ام ارام به پیشانی ام میزنم میگویم :وای مامان بهت نگفت؟،خونه ی ویدا اینا مهمونی بود برای برگشتن داداش از کانادا ارمان که خیالش راحت میشود میگوید :خب برو دیگه که مزاحممی میخندم میگویم : داداش مطمئنی که میخواهی طلبه بشی ؟ ارمان ژستی به خود میگیرد میگوید :بله خواهر گرام . ارام زیر لب میگویم :خدایا بی نوبت شفا بده . میخواهم بروم که ارمان میگوید :شنیدم چی گفتی . میخندم میروم به سمت اتاقم کیف وچادرم را یه گوشه ی اتاق می اندازم خودم هم روی تخت ولو میشوم واز خستگی خوابم می برد . **** آرمان :آوا پاشو که من دارم میرم تا ۱۰ دقیقه دیگه نیایی رفتم ها . زود از خواب بلند میشوم آرمان همیشه وقتی میگه ۱۰دقیقه دیگه میرم یعنی میرم دوسه بار همین کا را با هم کرد رفت منم پیاده مسیر دانشگاه را رفتم . ولی تا نصفه چون ماشین آرمان نمایان میشود شیشه ماشین را پایین می آورد میگوید :حیف که غیرتم اجازه نمیده . یکبار هم با هاش لج کردم گفتم سوار نمیشم پیاده میرم پیاده رفتم ولی با ماشین پشته سرم میومد . صبح ها اجازه ندارم با ماشین خودم به دانشگاه بروم آرمان میگوید :شاید کسی نداشته باشد . بخاطر همین اخلاق هایش هست که عاشقشم . از همین اتاقم بلند میگویم :باشه الان میام . لباس هایم را میپوشم و کوله ام را برمیدارم به پایین میروم آرمان یه ساندویچ پنیر میدهد دستم میگوید:اینو تو ماشین بخور صبحونت ،بریم که دیرم شده . من:باشه . * با آرمان سوار ماشین میشویم به سمت دانشگاه راه می افتیم ،ارمان دستش را به سمت ظبط ماشین میبرد یک مداحی میگذارد این مداحی را خیلی دوست دارد . رفیق شیشی بچگیمی ارباب والا تموم زندگیمی ارباب لذت خوبه بندگمی ارباب حالا تازه می فهمم اقا کی مثه سایه پشته منه حالا تازه میفهمه دلم داره واسه حسین میزنه جونم حسین دوو درمونم حسین . ادامه دارد......🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
👌🏼💭 _______________ طرف‌تو‌بیوش‌زده: کجایی‌بابا‌قاسم کجایی‌داداش‌بابک کجایی‌رفیقم‌محسن محض‌اطلاع‌باید‌بهتون‌بگم‌که شهدا‌دوستُ‌داداشُ‌بچه‌نمیخوان اونا‌فقط‌یه‌پیرو‌میخوان‌که راهی‌که‌توش‌ا‌زهمه‌چیزاشون گذشتن‌رو‌ادامه‌بدی 🥀 👊
چشم حتما ✨✨ مارو به آمار صد برسونید چالش داریم‌. جایزه اش هم خیلی کاربردی و عالیه . به هرکی پیشنهاد جایزه اش رو دادم از خوشحالی کلی ذوق داره واسه شروع چالش 😉
🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸 💌 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ، عمویش یکی از روسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو و گفت : عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگار... عمو گفت :حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت: عمو جان هر چه باشد من می پذیرم. عمو گفت : در شهر بديها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت : عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت : اسم زیاد دارد ؛ ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند... جوان کافر فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها (مدینه) شد... به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است . به نزدیک جوان عرب رفت گفت : ای مرد عرب تو علی را میشناسی...؟! جوان عرب گفت : تو را با علی چکار است...؟! جوان کافر گفت : آمده ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله مون است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت : تو حریف علی نمی شوی...!! جوان کافر گفت : مگر علی را میشناسی...؟! جوان عرب گفت : بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می بینم...! جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من...! جوان کافر گفت : خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ...!! مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت : شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت : پس آماده باش... جوان کافر خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی...؟! پس آماده باش... شمشیر را از نیام کشید جوان کافر گفت : اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت : فتاح ، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید... جوان عرب گفت چرا گریه میکنی...؟! جوان کافر گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم... مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت بیا با این شمشیر سر مرا ببر و برای عمویت ببر...!! جوان کافر گفت : مگر تو کی هستی...؟! جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی بن ابیطالب )) كه اگر بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم ؛ حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی پس 👈 فتاح شد 👈 قنبر غلام علی بن ابیطالب... یاعلی تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی...یا علی ما دوستداران تو مدتیست گرفتار انواع بلاها و بیماریها و...شده ایم تو را به حق همان غلامت قنبر دستهای مارو هم بگیر...هر چقدر از روایت لذت بردی بفرست بر جمال پرنور مولا امیرالمومنین علی (علیه السلام) صلوات... 🍃🤝🍃و التماس دعا 🍀 🌱 ⛅️ (ع)🌿
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
😎دختر باشی عضو این کانال نباشی؟! 🤮مگهـ ╗میشه╔Ⅱ پروفایل های رفیقاتو دیدی↝ داری ځښږٺ إینۅ ݦیڂۅږے کްه از کڄآ ݥیارڹ؟ ٻڄآ آیݧ ڪآڔآ ٻۍا آیڹڄآ🤤 ڄمع ڌڂے هآے مذهݕے ❥ عۻۅ ‌⇄ޝ https://eitaa.com/joinchat/264765494Cae646d117f
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
وقتی رهبرمان علی نام و علی مرام باشد در مملکتش باید دختران زهرایی و پسران حیدری باشند✌️ یه کانال داریم پر از مطالب مداحی استوری تلنگرانه شهیدانه ویدیو مطالب جنجالی پروفایل بیو و........ بدو تا دیر نشده😉 خدام منتظرتن تو این کانال🤗 🇮🇷دختران زهرایی پسران حیدری🇮🇷 ❣ @ya_zahraaa_ya_heydarrr
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
آخ آخ آخ😩💔 یھ ادیتوࢪ هس کہ ایتا رو ترکونده😐 باورم نمیشہ😱!!!!! ادیتاش فوق‌العادس عالیههههه🤯🌱' بیا خودت ببین...🚶🏻‍♂🔪 اصلا ڪانالش فاجعہ‌اس🤭👇🏽 (🥺♥https://eitaa.com/joinchat/1590165634C1f11907da8
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام☺️ اگه نگرانی که یه لوگو موشن حرفه ای قبل فیلمات نیست😱😱😱😭😔❗️❗️ اگر همش میترسی بقیه از فیلمات کپی کنن و فیلمات لوگو نداره❗️❗️❗️⚠️😔 اگر لوگو موشن ها خیلی قیمتشون زیاده و حرفه ای نیست😢😭😔⚠️⚠️ پیشنهاد می کنم بیای تو این کانال😍😝😉👇 لوگو موشن حرفه ای درست میکنه با قیمت خیلی کم و باور نکردنی😱😱😱😳😳 https://eitaa.com/joinchat/2499281035C2691669ec9 بدو تا قیمتشو زیاد نکرده😳😢⚠️⚠️❗️❗️
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
سلام سلام ❤️ یه دختر خانم هستی هنوز تو این گروه عضو نیستی 😢 اگه دنبال والپییر بک گراند و پروفال های رهبر و سردار و پروف های چادری و طبیعت و کلی پروفایل های خوشکل دیگه هستی بیا اینجا↓ 🤩https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🤩 اگه دنبال متن های تلنگرانه رهبرانه انگیزشی شهیدانه و....... هستی و پیدا نمیکنی بدو بیا اینجا↓ 💛https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037💛 اگه حوصلت سر میره و دنبال کیلیپ های اسلاییم وکاردستی و اشپزی و..... میگردی بیا اینجا↓ 🌷https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🌷 اگه میخوایی استوری های مذهبی بزاری کیلیپی پیدا نمیکنی بیا اینجا↓ 🎉https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🎉 اگه دنبال یه کانال مخصوص نوجوانان هستی که فقط دخترونه باشه و مذهبی هم باشه بیا اینجا↓ 🔥https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🔥 فقط دخترابیان تو این گروه ورود پسرا ممنوع 😡❌↓ 🧕🏻https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🧕🏻 بابا بیا دیگه چرا معطلی↓ 😅https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037😅 راستی داخل این گروه مطالب طنز و لطیفه هم میزاریم ↓ 💜https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037💜 وا هنوز که داری ادامه پیام رو میخونی عضو شو دیگه ضرر نمیکنی↓ 😊https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037😊 بیا دیگه خلاصه اگه دنبال یه گروه همه چی تمومی بیا اینجا↓ 🌿https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🌿 بیا که منتظرت هستیم🧡🌻🙈↓ 🎈https://eitaa.com/joinchat/481558649Cb1e84f7037🎈
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم بالارو بازکن🌱 اگه میخوای بیقش روببینی عضوکانال زیرشو. توکانال سنجاقه📎 https://eitaa.com/joinchat/836567174C41887c949b بیا ببین این خانوم تازه مسلمان چطور جواب یک پسر اروپایی رو میده😍 https://eitaa.com/joinchat/836567174C41887c949b ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌 بهترین کانال های ایتا هستن🏆 تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓ همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗 مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
🍃🌸•°😅°•🌸🍃 😅 :) •° دستور‌بود‌هیچ‌ڪس‌بالاے۸۰ڪیلومتر سرعت،‌حق‌ندارد‌رانندگےڪند!🚫 یڪ‌شب‌داشتم‌مےآمدم‌ ڪہ‌یڪے‌ڪنار‌جاده🛣، دست‌تڪان‌داد👋🏼 نگہ‌داشتم،سوارڪہ‌شد، گاز‌دادم‌و‌راه‌افتادم،🚗 من باسرعت‌مےراندم‌و‌با‌هم‌حرف‌مےزديم! گفت: مےگن‌فرمانده‌لشگرتون‌ دستور‌داده‌تند‌نریدراست‌میگن؟!🤔 گفتم:فرمانده‌گفتہ! 🙃 زدم‌دنده‌چهار‌و‌ادامہ‌دادم: اینم‌بہ‌سلامتےفرمانده‌باحالمان!🥰 مسیرمان‌تا‌نزدیڪےواحد‌ما، یڪےبود؛ پیاده‌ڪہ‌شد،‌ دیدم‌خیلےتحویلش‌مےگيرند!!😟 پرسيدم: ڪےهستےتو‌مگہ؟!🤔 گفت:‌ همون‌ڪہ‌بہ‌افتخارش‌زدےدنده‌چهار...😱😂 ♥️ 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غیبت‌میڪنی‌میگی‌دیدم ڪه‌میگم؟! رفیق!🖐🏽 اگه‌ندیده‌بودی‌ڪه‌تُهمت‌میشُد!!❗️ ستارالعیوب‌باش؛ اگه‌چیزی‌هم‌میدونی‌نگو ((: ⛅️ 😔 🌿
عزیزان برای کپی اول اجازه بگیرید 😊 ممنون
⚠️ بہ شوخے بہ یڪے از دوستانم گفتم: _من 22ساعت متوالی خوابیده ام!!😴 +گفت:بدون غذاا ؟؟!🤔 وهمین سخن را بہ دوست دیگرم گفتم: +گفت:بدون نماز ؟؟!!💔 واین گونہ خداے هرکس را شناختم...✋🌿 🥀 ⛅️ 💔🤔