eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
دختران خودنما در چشم ها جای دارند ولی دختران عفیف در دل ها زیرا حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن...
هر دعایۍ بکنم حاجت دلخواه تویۍ
🚿 *روز جمعه و احکام غُسل جُمعه:* *مسئله1️⃣* ⏰وقت غسل جمعه : 🎙️‌ *[امام خامنه ای _ آیت الله العظمی مکارم]:* از اذان صبح تا اذان ظهر _ بعد از ظهر بدون نیت قضا و ادا به نیت مافی الذمه انجام شود. 🎙️ *[آیت الله العظمی سیستانی]:* از اذان صبح تا غروب *مسئله2️⃣* 📥کفایت غسل جمعه از وضو: 🎙️ *[امام خامنه ای]:* کفایت از وضو نمی کند.یعنی کارهای مثل نماز که نیاز به وضو دارد ، واجب است برای آنها وضو گرفت. 🎙️ *[آیت الله العظمی مکارم]:* کفایت از وضو می کند اما اگر بعد از ظهر جمعه، غسل کرد کفایت از وضو نمی کند. 🎙️ *[ آیت الله العظمی سیستانی]:* غسل جمعه کفایت از وضو میکند یعنی کارهای مثل نماز که نیاز به وضو دارد ، دیگر لازم نیست برای آنها وضو گرفت. 🌸🍂🍁🍂🍁🍂🍁🌸 📝 *شبکه نشر و تبلیغ احکام شرعی*
سلام آقای من ✋🏻🌹 آقا امروز روز جمعه‌ست یعنی می‌شود امروز ظهور کنی😔 آقاجان خیلی از دل ها منتظر شماست💔 دعای بعد از هر نماز ما ظهور توست اللهم عجل لولیک الفرج😔🤲🏻
دوستان سلام 👋 ایام به کام 🙏 چون امروز روز جمعه هست و صلوات ثواب بیشتری در این روز داره ؛ماهم ختم صلوات گذاشتیم 🤲 به نیت ظهور آقامون،مولامون،امام مون صاحب الزمان 👊 هرکسی خواست در این صلوات ها شرکت کنه و صلوات دنیوی و اخروی جمع بکنه به این آیدی پیام بده 👇 https://eitaa.com/mmaahhyyaa
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... چشمم به ساعت خورد ... ۷:۳۰ یه دفعه یاد راهیان نور افتادم ... امروز آخرین فرصت بود ... ساعت ۱۰ حرکت بود... اَه لعنت بهت مروا مثل برق گرفته ها از جا پریدم و رفتم به سمت کمد لباسام و یک ساک کوچک برداشتم و لباس های ضروریم رو به زور چپوندمشون داخل ساک ... وجدان= هوی مروا ... میخوای بری چهار تا استخون ببینی که چی بشه ؟ استخوان مرده بهتره یا آنالی ؟ با این فکر ، شک و دو دلی به جونم رخنه کرد .. نه نه من فقط میرم که از این خراب شده و آدماش دور باشم ... آره خودشه ، و به کارم ادامه دادم . بعد از تموم شدن کارم به سرعت به طرف سرویس بهداشتی رفتم و آبی به دست و صورتم زدم . موهامو شونه کردم و دم اسبی از بالا بستم . یه شلوار لوله تفنگی با یه مانتو مشکی لمه جلوباز که تا زانوم بود ( به جرئت میتونم بگم این بلند ترین و با حجاب ترین مانتو تو کمدم بود) یه روسری قواره بلند سفید و صورتی سرم کردم . آرایش ملایمی رو صورتم نشوندم و به سرعت برق و باد از اتاق پریدم بیرون . اوه اوه یادم رفت . دوباره برگشتم داخل اتاق و یادداشتی برای به اصطلاح مامان و بابا گزاشتم . (سلام ، من دارم میرم مسافرت ،یه هفته ای تا از شرم خلاص بشید ،بای ) و انداختم روی تخت و سوئیچ ماشینمو از روی عسلی چنگ زدم و سریع از خونه بیرون اومدم ... ادامه دارد... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... الان حدودا نیم ساعتی هست که معطل شدم تا اسممو بنویسن ... من... مروا... کسی که تا حالا تو صف نونوایی واینستاده بود، الان تو صف ثبت نام راهیان نوره . یه خانم چادری با چشم های عسلی و صورت سفید و لب های غنچه ای پشت میز نشسته بود. _سلام +سلام عزیزم ، برای ثبت نام اومدید؟ _بله +اِمم... آخه ... امروز ... چیزه... از پشت کسی صدام زد ×هوی خانم برگشتم و اخمی کردم و گفتم _هوی چیه آقا ؟ مؤدب باش پوزخند صدا داری زد ×اینجا صف پارتی نیستا صف راهیان نوره _خب مشکلش چیه ؟ ×مشکلش اینه که این تیپی که اومدی اینجا ، تیپ پارتیه ، نه سفر معنوی ... نگاهی به لباس خودم و اون انداختم از نظر خودم لباسام مشکلی نداشت . اون یه پیرهن دیپلمات مشکلی پوشیده بود که دکمه اشو تا یقه بسته بود و یه شلوار گشاد قهوه ای ، و ریش بلندی که شبیه داعش شده بود . اینبار من پوزخندی زدم _خوبه ما هم با این تیپتون راتون ندیم کلاس؟ این تیپایی که شما میزنید برای سفر به سوریه س برای ثبت نام داعش نه کلاس درس. و به سرعت از اونجا دور شدم . اما سر و صدا ها میومد . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... صدای خانومه رو شنیدم که روبه آقاعه می گفت : +این چه کاری بود کردید ؟ مگه ظاهر مهمه ؟ مهم دلشه ... همین شما و امثال شماست که نظر بقیه رو نسبت به مذهبیا عوض میکنه خجالت بکشید آقا +خانم ... خانم صبر کنید ... صدای قدم های نزدیکش رو میشنیدم ولی اهمیتی ندادم و به قدم هام سرعت بخشیدم ... ازپشت دستم کشیده شد و منو مجاب به برگشتن کرد . خواستم هر چی از دهنم در میاد بارش کنم که با دیدن صورت قرمزش که رو به کبودی می رفت ، ترسیده نگاهم رو بهش دوختم . انگار نفس کشیدن براش سخت شده بود. نشست روی زمین اما همچنان سخت نفس میکشید. _چی ... شده؟ حالت...خوبه؟ صدامو ... و ...میشنوی؟ صدای قدم هایی رو تو نزدیکی شنیدم و بعد صدایی آشنا ... ×مژده ...مژده حالت خوبه ؟ مژدهههه نگاهی به صورتش انداختم . عه... اینکه همون گارسونه س رو به من گفت : ×اسپریش تو کیفشه بلند شدم از جمعی که دورمون بود رد شدم و خودمو به میز مژده رسوندم ... ادامه دارد... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... سریع به طرف کیف مژده رفتم و بعد از کمی گشتن ، یه اسپری پیدا کردم که ظاهرا برای تنگی نفس و آسم بود ... به گارسونه نشونش دادم ... _اینه؟ +آره خودشه ازدستم گرفت و گذاشت داخل دهن کسی که تازه متوجه شدم اسمش مژدس همزمان با این کار ، باهاش حرف میزد . ×نفس بکش خواهری نفس بکش ببین دارم میمیرما مژدهههه...!!! بعد از چند دقیقه کم کم رنگ صورت مژده عادی شد و خیال همه راحت ... دورش رو خلوت کردیم تا بهش اکسیژن برسه . گارسونه هم رفت تا کارهای هماهنگی رو انجام بده . نشستم کنار مژده ... _حالت خوبه ؟ لبخندی زد و با باز و بسته کردن چشماش بهم فهموند که حالش بهتره . _چت شد یهو ‌؟ +چیزی ... نیست ...فقط ... یه ... تنگی ... نفس ... ساده ... اس _خب آخه تو که می دونی نباید بدوی ‌؛ چرا اومدی دنبالم ؟! +دل شکستن ... تاوان ... داره ... نمیخواستم ... بخاطر ... حرف... یه ... آدم ... یه عمر ...کینه ... مذهبیا ... رو ... به ... دل ... بگیری . و بعد سرفه کرد کمی پشتش رو ماساژ دادم . _خیلی خب حرف نزن حالت بدتر میشه ادامه دارد... 🍃💚🍃💚🍃
4 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید!🚶🏻‍♂
ای غروب جمعه مولایم چه شد🥀🥀🥀🥀🥀
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 🕊
لطف دارید 🌱 با عضو شدن شما و امثال شما کانال ما روز به روز بهتر میشه ✨⛅️
" خـوشبَختۍ‌بَـرسہ‌سُتـون‌اُستواراَسـت: 𝟏.فَـراموش‌ڪَردَنِ‌تَلخۍ‌هـٰاۍِ‌دیروز 𝟐.غَنیمَـت‌شُمُردَن‌شیرینھـٰاۍِ‌اِمروز 𝟑.وَامیـدوارۍ‌بہ‌فُرصَت‌هـٰاۍِ‌فَـردا 🌱🚶🏿‍♂
🌱•ا﷽ا•🌱
❣ سلام مولای من... یا صاحب الزمان 🍃 کدام کارم مانع ظهور توست نمی‌دانم...! اما تو خود میدانی که دوای خسته دلان را درمانی!🍁 العجل یا حجت الله فی القلوب 💛') اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊