eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... صدای خانومه رو شنیدم که روبه آقاعه می گفت : +این چه کاری بود کردید ؟ مگه ظاهر مهمه ؟ مهم دلشه ... همین شما و امثال شماست که نظر بقیه رو نسبت به مذهبیا عوض میکنه خجالت بکشید آقا +خانم ... خانم صبر کنید ... صدای قدم های نزدیکش رو میشنیدم ولی اهمیتی ندادم و به قدم هام سرعت بخشیدم ... ازپشت دستم کشیده شد و منو مجاب به برگشتن کرد . خواستم هر چی از دهنم در میاد بارش کنم که با دیدن صورت قرمزش که رو به کبودی می رفت ، ترسیده نگاهم رو بهش دوختم . انگار نفس کشیدن براش سخت شده بود. نشست روی زمین اما همچنان سخت نفس میکشید. _چی ... شده؟ حالت...خوبه؟ صدامو ... و ...میشنوی؟ صدای قدم هایی رو تو نزدیکی شنیدم و بعد صدایی آشنا ... ×مژده ...مژده حالت خوبه ؟ مژدهههه نگاهی به صورتش انداختم . عه... اینکه همون گارسونه س رو به من گفت : ×اسپریش تو کیفشه بلند شدم از جمعی که دورمون بود رد شدم و خودمو به میز مژده رسوندم ... ادامه دارد... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ... سریع به طرف کیف مژده رفتم و بعد از کمی گشتن ، یه اسپری پیدا کردم که ظاهرا برای تنگی نفس و آسم بود ... به گارسونه نشونش دادم ... _اینه؟ +آره خودشه ازدستم گرفت و گذاشت داخل دهن کسی که تازه متوجه شدم اسمش مژدس همزمان با این کار ، باهاش حرف میزد . ×نفس بکش خواهری نفس بکش ببین دارم میمیرما مژدهههه...!!! بعد از چند دقیقه کم کم رنگ صورت مژده عادی شد و خیال همه راحت ... دورش رو خلوت کردیم تا بهش اکسیژن برسه . گارسونه هم رفت تا کارهای هماهنگی رو انجام بده . نشستم کنار مژده ... _حالت خوبه ؟ لبخندی زد و با باز و بسته کردن چشماش بهم فهموند که حالش بهتره . _چت شد یهو ‌؟ +چیزی ... نیست ...فقط ... یه ... تنگی ... نفس ... ساده ... اس _خب آخه تو که می دونی نباید بدوی ‌؛ چرا اومدی دنبالم ؟! +دل شکستن ... تاوان ... داره ... نمیخواستم ... بخاطر ... حرف... یه ... آدم ... یه عمر ...کینه ... مذهبیا ... رو ... به ... دل ... بگیری . و بعد سرفه کرد کمی پشتش رو ماساژ دادم . _خیلی خب حرف نزن حالت بدتر میشه ادامه دارد... 🍃💚🍃💚🍃
4 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید!🚶🏻‍♂
ای غروب جمعه مولایم چه شد🥀🥀🥀🥀🥀
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 🕊
لطف دارید 🌱 با عضو شدن شما و امثال شما کانال ما روز به روز بهتر میشه ✨⛅️
" خـوشبَختۍ‌بَـرسہ‌سُتـون‌اُستواراَسـت: 𝟏.فَـراموش‌ڪَردَنِ‌تَلخۍ‌هـٰاۍِ‌دیروز 𝟐.غَنیمَـت‌شُمُردَن‌شیرینھـٰاۍِ‌اِمروز 𝟑.وَامیـدوارۍ‌بہ‌فُرصَت‌هـٰاۍِ‌فَـردا 🌱🚶🏿‍♂
🌱•ا﷽ا•🌱
❣ سلام مولای من... یا صاحب الزمان 🍃 کدام کارم مانع ظهور توست نمی‌دانم...! اما تو خود میدانی که دوای خسته دلان را درمانی!🍁 العجل یا حجت الله فی القلوب 💛') اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🔰نشر حداکثری با شما
یکصد هفته از شهادت حاجی می‌گذرد💔
"کنجِ حرم"
یکصد هفته از شهادت حاجی می‌گذرد💔
هوایت می زند بر سر، دلم دیوانه می گردد! چه عطری در هوایت هست؟! نمیدانم...نمیدانم...🚶‍♂️ 💔
⚠️ میدونے‌شرط‌تحول‌چیہ..؟ شرط‌تحول‌شناخت‌خداست♥️ وقتے اللهُ ‌بشناسۍ‌عاشقش میشو؎ 😍 وقتۍ عاشقش باشے گناه نمیکنے 🙃 ووقتے‌گناه نکنے‌امتحان‌میشو؎💚 اگࢪقبول‌شد؎‌ محبوب میشوی❄️ 🌱 ⛅️✨
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ----------------------------------------------- 🔷🔷🔷 سال ۱۴۰۰ 🔷🔷🔷 🕊🕊✨✨ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 امـروز : شنبـــــه🔻 ☀️ ۱۳ آذر ۱۴۰۰ هجری شمسی 🌙 ۲۸ ربیع‌الثانی۱۴۴۳هجری قمری 🎄 ۰۴ دسامبــــر ۲۰۲۱ میلادی 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✅ روز بیمـــــــــه ✅ ضمن رعایت پروتکلهای بهداشتی، قطع کننده زنجیره انتقال کرونا باشیم. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰️ 🔴ذکر روز : یا ربّ العالمــــــــین 🔵صد مرتبه! 🌧️💛🌧️💛🌧️💛🌧️ 💫
📚 💎 اصالت چیست𒈟 داستان اصالت👇🏻☘ در روزگاران قدیم درب قصر یکی از پادشاهان لکه سیاهی افتاده بود , خادمین و درباریان هر کاری می کردند و هر جا که ممکن بود رفتند ولی نتوانستد لکه را از بین ببرند . مرد فقیری از این موضوع مطلع شد , گفت : من می دانم چرا درب قصر پادشاه سیاه شده است . مرد فقیر را پیش پادشاه بردند , پادشاه از آن مرد فقیر علت لکه سیاه درب را پرسید . مرد فقیر در جواب‌ پادشاه گفت : داخل درب گرانبهای قصر شما کِرمی هست که دارد از داخل درب را می خورد . پادشاه به اوخندید و گفت : ای مردک مگر می شود در داخل درب کرم زندگی کند ؟ مرد فقیر گفت : ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد . پادشاه گفت : باشه دستور می دهم درب را خراب کنند , اگر نبود گردنت را می زنم . مرد بیچاره پذیرفت , وقتی در را شکافتند دیدند کِرمی زیر قسمت لکه سیاهی رنگ وجود دارد . پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد مرد فقیر را به گوشه ای از آشپزخانه برده و مقداری از پس مانده غذاها به او بدهند . روز بعد پادشاه که سوار بر مرکب یکی از اسبانش شد بود رو به مرد فقیر کرد و گفت : این بهترین اسب من است نظر تو چیست ؟ مرد فقیر گفت : شاید این اسب در تند دویدن بهترین باشد که هست , ولی یک ایرادی نیز دارد . پادشاه سوال کرد ای مرد بگو ببینم چه ایرادی ؟ مرد فقیر گفت : این اسب در اوج دویدن هم که باشد , وقتی رودخانه ای ببیند به درون آب می پرد . پادشاه باورش نشد , برای امتحان صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت , اسب با دیدن رودخانه سریع خودش را درون آب انداخت , پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند . وقتی فقیر را نزد پادشاه آوردند , پادشاه از او سوال کرد , مردک بگو دیگر چه میدانی ؟ مرد که به شدت می ترسید با ترس گفت : می دانم که تو شاهزاده نیستی ! پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند , ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت . پادشاه نزد مادرش رفت و گفت : ای مادر , راستش را بگو من کیستم ؟ این درست است که شاهزاده نیستم ؟ مادرش بعد از کمی طَفره رفتن گفت : حقیقت دارد پسرم , من و شاه از داشتن بچه بی بهره بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم , وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد , تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم ! بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد . پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سر دانایی او پرسید . مرد فقیر گفت : علت سیاهی در را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمی رود . علاقه اسب به آب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند , فهمیدم که در زمان کُره بودن هنگام چریدن در چراگاه حتما روزی از شیر گاومیشی خوراک کرده و حتما به آب تنی علاقه مند شده . پادشاه پرسید اصالت مرا چگونه فهمیدی ؟ فقیر گفت : من پاسخ دو سئوال مهم زندگی ات را به تو دادم , ولی تو به جای پاداش دو شب مرا به گوشه ای از آشپز خانه فرستادی و‌ غذای پسمانده درباریان را دادی , چون این کار تو را دور از کرامت یک شاهزاده دیدم , فهمیدم تو شاهزاده نیستی . *یادمان باشد خصایص ما انسان ها ذاتی است .* هیچگاه آدم کوچک , بزرگ نمی شود و بر عکس , هیچوقت بزرگ و بزرگ زاده کوچک نمی شود . نه هر گرسنه ای فقیر است و نه هر بزرگی ، بزرگوار . *پس‌ نتیجه می گیریم* مهم اصالت و ریشه آدماست و در چه مکتب و مسلکی و چگونه محیطی تربیت یافته است . 💐تو اول بگو با کیان زیستی💐 *من آنگه بگویم که تو کیستی🌸🌸